بهداشت خانواده برای دوشیزگان جوان
با توجه به برخی سوالات در ارتباط با موضوع قاعدگی و دوره عادت ماهیانه بانوان بر آن شدیم که توضیحی کوتاه در مورد سیکل قاعدگی بدهیم. باشد که راهنمای آن دسته از دوشیزگان و مادرانی قرار بگیرد که از نبود آگاهی و عدم آموزش این مسائل در سطح مدارس و خانواده شکایت دارند. به عنوان مقدمه باید متذکر شویم که ما به لحاظ مسلمان بودن ملزم به رعایت کلیه توصیه ها و دستورات بهداشتی هستیم و همانطور که قبلا گفته ایم بهداشت عبارت از علم و هنر پیشگیری از بیماریها و طولانی کردن عمر و بالا بردن سطح سلامت افراد یک جامعه می باشد. و سلامتی نیز به معنای رفاه کامل جسمی ـ روانی ـ اجتماعی است و نه فقط نداشتن نقص عضو. در همین راستا ما بهداشت خانواده را مطرح کردیم و موضوع بسیار مهم بهداشت روانی را مورد بررسی قرار دادیم. موضوع بهداشت مادر در دوران بلوغ و ازدواج را نیز با توجه به اینکه ارتباط بسیار نزدیکی با شرایط روحی روانی بانوان دارد در بدنبال سلسله مقالات بهداشت روانی مورد بررسی قرار می دهیم:
در حوالی سنین 11ـ9 سالگی آثار و علائم بلوغ در دختران ظاهر می شود و به دوران کودکی پایان می دهد. بلوغ شامل یک سلسله حوادث متوالی است به این ترتیب که سینه ها رشد می کنند موهای زیر بغل و زهار می رویند. با رشد سریع جسمانی و سرانجام با پیدایش خونریزی قاعدگی یا عادت ماهیانه مرحله حساسی از زندگی نوجوان آغاز می شود. اولین قاعدگی همیشه با اضطراب همراه است و برخورد اطرافیان و بخصوص مادر با دختر جوان حائز اهمیت است.
یک خانواده که از تعادل روانی برخوردار است بایستی از قبل این آگاهی و آمادگی را به دختر جوان خود بدهد و الا او با یک حادثه غیر منتظره به نام عادت ماهیانه مواجه می شود که سراسر وجودش را اضطراب و تنفر فرا می گیرد. تنفر از اینکه چرا باید اینگونه بشود و به گفته یکی از خواهران سوال کننده چرا باید زنان هر ماه اینهمه رنج و درد را تحمل نمایند؟ به راستی که آن دختر جوان حق دارد این سوال را مطرح کند. شاید تا قبل از آن هیچ کس از اعضای خانواده و بخصوص مادر برای او این موضوع مهم را توضیح نداده است تا قدری آمادگی لازم را کسـب نمـاید و در اولین بار از وحشت و ترس دچـار آشفتگی روانی نشود و بهمین میزان آشفتگی روانـی بـر میـزان درد عـادت ماهیـانـه مـی افزاید و حتی این درد برایش غیرقابل تحمل خواهد شد.
و اما اولین قاعدگی در سنین 13ـ11 سالگی رخ می دهد. که معمولا بدون تخمک گذاری می باشد. در روز پانزدهم پریود یک تخمک از تخمدان رها می شود و توسط حرکت شیبورهای لوله های رحم به داخل لوله رحم کشیده می شود و سفر خود را به سمت رحم آغاز می کند. در این شرایط رحم نیز تحت تاثیر هورمونها, جدارش تحکیم و تثبیت می شود و محیط آن آماده پذیرش سلول تخم می شود. هورمونهائی که مسوول آماده نمودن و سازندگی جدار رحم هستند عبارتند از استروژن وپروژسترون. وظیفه استروژن افزایش واحدهای سلولی است که حکم آجر برای یک ساختمان را دارد و وظیفه پروژسترون یک نقش ترشحی است که مثل بتون بین آجرها عمل می کند و سلولها را بهم محکم می نماید. اگر تخمک با اسپرم لقاح یابد دراین خانه سکنی می گزینند اما در صورت عدم وجود اسپرم تخمک بالاخره تحلیل می رود و می میرد و با پائین افتادن سطح هورمونهای استروژن و پروژسترون جدار رحم شروع به تخریب می کند و محتویات این تخریب همان خونریزی قاعدگی است. مدت خونریزی عادت ماهیانه بطور متوسط 7 روز طول می کشد ولی ممکن است بین 10ـ2 روز متغیر باشد. در هر دوره ماهیانه حدود 40cc (چهل سی سی) خون دفع می شود ولی گاهی ممکن است کمی بیشتر و یا کمتر هم باشد. فاصله بین دو قاعدگی بطور متوسط حدود 28 روز است ولی تغییرات فاصله بین دو قاعدگی می تواند از حداقل 20 روز تا حداکثر 40 روز هم طبیعی محسوب شود. برای آمادگی دختران جوان برای مواجهه با اولین قاعدگی علائم و نشانه هایی که قبل از بروز قاعدگی رخ می دهد را توضیح می دهیم:
مشکلات طبیعی دوران قاعدگی
1ـ علائم ونشانه های قبل از بروز قاعدگی:
به علت تغییرات هورمونی که قبل از قاعدگی رخ می دهد مقداری آب و نمک در بدن احتباس پیدا می کند و بعلاوه همین تغییرات هورمونی روی اعضای مختلف بدن تاثیراتی می گذارد و تقریبا نیمی از خانمها قبل از عادت ماهیانه دچار عوارض خاصی می شوند و از نظر روانی حساس و تحریک پذیرند و شخصیت روانی و واکنشهای روانی خانمها با توجه به روحیات مختلف افراد به این حالات شدت و ضعف می دهد. علائم مورد نظر عبارت از: سردرد ـ عصبانیت ـ پرخاشگری ـ هیجان و اضطراب ـ افسردگی ـ افزایش وزن ـ دلدرد و سنگینی در ناحیه کمر حالت تهوع و اختلال در اجابت مزاج می باشند. این مشکل یک امر طبیعی است و به فیزیولوژی قاعدگی مربوط می شود.
اینجا است که آگاهی و اطلاع دختران جوان چقدر تحمل این دوره را آسانتر می سازد. یک مادر دلسوز ـ یک سیستم منظم آگاهی بخش در مدارس دخترانه نقش حائز اهمیت و ویژه ای را می تواند در این ارتباط ایفا نماید نه اینکه متاسفانه مادر از دخترش خجالت بکشد که این چنین مطالب ضروری را به فرزندش آموزش دهد. شاید خود مادر هم هنوز خیلی از مسائل را در این مورد نمی داند!؟ بهر حال در این دوره با اطمینان و آرامش بخشیدن به دختران جوان باید آنها را به صبر و شکیبایی دعوت نماییم و اطرافیان نیز یک محیط آرام و مطمئنی را برای او فراهم نمایند تا از نظر روانی بر سختیهای این دوره فائق آید. باید از مصرف نمک و غذاهای شور خودداری نموده و از غذاهای حاوی قند و پروتئین و در صورت ضرورت از مسکن استفاده کرد. گاهی بدلیل اینکه حجم خونریزی زیاد است شخص دچار کم خونی فقر آهن می شود که باید از قرص آهن طبق تجویز پزشک استفاده نماید.
2ـ خونریزی زیاد: در موقع قاعدگی حداکثر خونریزیتا80cc(80میلی لیتر)طبیعی است و بیش ازآن نیازبه بررسی داردوغیرعادیمحسوب می گردد.
3ـ خونریزی کم و مختصر و درد لگنی در اواسط سیکل پریود یعنی مصادف با تخمک گذاری یک امر عادی است.
4ـ قاعدگی دردناک: اگر در سالهای اول قاعدگی, در موقع عادت ماهیانه درد شدید ایجاد شود یک امر طبیعی است و این درد با آرامش روانی و گاهی مسکن مرتفع می شود.
5ـ قاعدگی نامنظم: تقریبا 23 خانمها معمولا دارای دوره قاعدگی منظمی هستند ولی گاهی به علت عوامل روانی تغییر محیط و عوامل محیطی و استرسهاوفشارهای روحی و کار زیاد و طاقت فرسا بخصوص در خانمها و دخترانی که دور از منزل و دور از والدین خود تحصیل می نمایند بطور شایع دچار قاعدگی نامرتب و نامنظم می شوند که با رفع عوامل مستعدکننده این مشکل نیز برطرف می شود.
برای کدام مشکلات دوران قاعدگی باید به پزشک مراجعه نمود!؟
1ـ قاعدگی دردناک: خانمی که بیش از سه سال قاعدگی بدون درد داشته و ناگهان دچار قاعدگی دردناک شده است باید برای معاینه و تشخیص علت به پزشک مراجعه نماید.
2ـخونریزیبیشتراز(85سی سی)حداکثرطبیعی.
3ـ اگر فاصله دو قاعدگی کمتر از 20 روز و یا بیشتراز40روز شود باید با پزشک مشورت نمود.
4ـاگرمدت زمان خونریزیبیش از10روزبطول بیانجامدنیزبایستی به درمانگاه زنان مراجعه شود.
حقایق شگفت انگیزی درباره اعتیاد
هر روز عدّه زیادی از مردم، به اراده خود، اعتیادشان را ترک می کنند. البته این تصمیم گیری یک شبه اتفاق نمی افتد. موفقیت در ترک اعتیاد هنگامی صورت می گیرد که فرد تشخیص دهد که اعتیاد با یک چیز دارای ارزش برای او تداخل دارد و نیز به خود اعتماد پیدا کند که می تواند تغییر کند.
تغییر کردن، کاملاً طبیعی است. بدون شک، رفتار خود شما نیز در بسیاری از جنبه های زندگی با رفتار دوران نوجوانی تان متفاوت است. به همین ترتیب، از این به بعد نیز شما در طول زمان خواهید توانست بر مشکلات رفتاری خود غلبه کنید و برخی رفتارهای خاص خود رابهبود ببخشید. ما با وجودی که به تغییر یافتن اعتقاد داریم امّا بنا به دلایلی، اعتیاد را از این امر مستثنی می کنیم. ما معمولاً به اعتیاد به صورت پدیده ای که فرد را در بند یک الگوی رفتاری غیرقابل اجتناب قرار می دهد می نگریم. علم اعصاب نیز اعتیاد را به عنوان یک بیماری مغزی تقریباً ماندگار و همیشگی در نظر می گیرد. صرفنظر از این که چند سال پیش دوست شما آخرین جرعه مشروبش را نوشیده باشد، هنوز به عنوان یک فرد الکلی در نظر گرفته می شود. واژه معتاد بیانگر هویتی است که هیچگونه تغییری را نمی پذیرد. گویی فرض بر این است که فرد معتاد نمی تواند تغییر کند یا تغییر نخواهد کرد.
امّا این تفکر اشتباه درباره اعتیاد با واقعیت تطبیق ندارد. تعداد کسانی که بر اعتیادشان غلبه می کنند بیش از کسانی است که بر اعتیادشان باقی می مانند. و اکثر آن ها نیز این کار را بدون برنامه درمانی خاصی انجام می دهند. ترک اعتیاد ممکن است به چندبار سعی نیاز داشته باشد و فرد ممکن است نتواند اعتیاد خود به سیگار، مشروب یا مواد مخدر را یکجا ترک کند امّا به تدریج و نهایتاً خواهد توانست خود را از وابستگی به آن ها برهاند.
رها کردن این عادت ها مستلزم تغییر شگرفی است امّا این تغییر لزومی ندارد که به نحو عجیب و غریبی صورت پذیرد. در زمینه ترک اعتیاد، درمان موفقیت آمیز، مسئولیت تغییر را بر عهده خود فرد می گذارد و می پذیرد که رویدادهای مثبت در قلمروهای دیگر می تواند آغاز بخش این تغییر باشد.
تجربه بازگشت سربازان آمریکایی از جنگ ویتنام را در نظر بگیرید. اعتیاد و مصرف هروئین در بین آنان به طور گسترده ای رواج داشت. امّا در 90 درصد موارد، سربازان پس از رهایی از فشارهای مناطق جنگی، اعتیاد خود را کنار گذاشتند. این امر ثابت می کند که اعتیاد به مواد مخدر، فقط به این مربوط است که ما در کجای زندگی خود قرار داریم.
البته غلبه بر اعتیاد برای این افراد به سادگی بازگشت با هواپیما از آسیا به آمریکا نبوده است. اغلب سربازان به هنگام بازگشت، زندگی کاملاً متفاوتی را تجربه کردند. آن ها اضطراب، ترس و دلتنگی صحنه جنگ را پشت سر گذاشته و به محیط خانه شان بازگشتند. روابط جدیدی شکل دادند و به یادگیری مهارت های کاری پرداختند.
شاید باور نکنید امّا سیگار در صدر فهرست ترک اعتیاد از نظر دشواری قرار دارد. امّا اکثر سیگاری های قبلی بدون هیچ کمکی (نوار یا آدامس نیکوتین، طب سوزنی، هیپنوتیزم و ... ) موفق به ترک سیگار شده اند. اگر حرف مرا باور نمی کنید در گردهمایی اجتماعی بعدی خود، بپرسید چند نفر به اراده شخصی سیگار را ترک کرده اند. در واقع، تعداد معتادان به هروئین، کوکائین یا الکل که بدون درمان خاصی و صرفاً به اراده خود اعتیادشان راترک کرده اند حتی از کسانی که به همت خود سیگارشان را ترک کرده اند نیز بیشتر است.
آمار اعتیاد در جوامع مختلف متفاوت است. مثلاً در آمریکا سنین بین 18 تا 25 سال اوج دوران اعتیاد به مواد مخدر و الکل است. آمارهای سال 2002 نشان می دهد که 22 درصد آمریکائی های بین 18 تا 25 سال وابستگی به مواد داشته اند در حالی که تنها 3 درصد افراد بین 55 تا 59 سال معتاد بوده اند.
این داده ها نشان می دهد که اغلب مردم به اعتیاد خود غلبه کرده اند و اغلب آن ها نیز بدون دوره درمانی خاصی به این مهم نائل آمده اند.
البته منظور این نیست که درمان نمی تواند مفید باشد. امّا موفق ترین درمان ها، رویکردهای غیرحضوری است که فرد را به تغییر خود انگیخته وامی دارد. روان شناسان در دانشگاه نیومکزیکو به سرپرستی ویلیام میلر، بیمارانی که تحت درمان ترک اعتیاد به الکل قرار گرفته بودند را تحت مطالعه قرار دادند.
یافته های آن ها نشان داد که توصیه های خشک پزشکی تأثیر چندانی نداشته اند. پزشک نتیجه آزمایش ریه را می بیند و به بیمار می گوید که باید خوردن الکل را کنار بگذاری. بسیاری از بیماران در این حالت دوباره به نوشیدن الکل روی آورده اند.
به جای این رویکرد، پزشک باید مقدار الکل مصرفی توسط بیمار را بررسی کند و یک لیست کنترلی برای ارزیابی شدّت مشکل تهیه کند. سپس باید با توافق بیمار، هدفی را برای او در نظر گیرد(معمولاً کاهش مصرف به جای ترک کامل) همسر یا افراد خانواده نیز باید در این برنامه ریزی درگیر شوند. سپس باید وقت ملاقات های بعدی تعیین گردد تا میزان پیشرفت کنترل شود. در ابتدا این ملاقات ها می تواند هر چند هفته یکبار صورت گیرد تا چنانچه سوال یا مشکلی برای بیمار وجود داشت مطرح و چاره جویی گردد.
رویکرد مؤثر بعدی، مصاحبه انگیزشی نام دارد. این روش، تصمیم گیری در مورد ترک اعتیاد یا کاهش مصرف و یافتن بهترین روش انجام این کار را بر دوش خود فرد می گذارد. در این روش، درمانگر سوال های هدفمندی می پرسد که فرد را به واکنش فوری نسبت به اعتیادش به مصرف الکل برحسب ارزش ها و هدف های خود وا می دارد. هنگامی که بیمار مقاومت کند، درمانگر با او به بحث نمی پردازد بلکه در عوض سعی می کند علّت تردید او در مورد تغییر را بیابد و به او اجازه دهد که خودش به نتیجه گیری مطلوب برسد: «شما گفتید که دوست دارید روی رفتارتان کنترل داشته باشید و از طرف دیگر حس می کنید وقتی الکل مصرف می کنید غالباً تمرکزتان را تا حدّی از دست می دهید و رفتارهای غیرارادی بیشتری انجام می دهید. می توانید این موضوع را برای من روشن تر کنید؟»
گروه پژوهشی میلر در لیست درمان های موثر برای الکلیسم، به چند نکته جالب برخورد. دستورالعمل های خودیاری از موفقیت بالایی برخوردار بودند. رویکرد «تقویت اجتماعی» که به ظرفیت فرد برای مواجهه با زندگی، خصوصاً روابط زناشوئی، روابط کاری، برنامه ریزی اوقات فراغت و تشکیل گروه های اجتماعی می پردازد نیز موفقیت زیادی داشتند. تمرکز اصلی رویکردهای موفق در درمان الکلیسم بر ایجاد مهارت های زندگی، مانند مقاومت در برابر مصرف مواد الکلی، فرونشاندن استرس (در محیط کار و روابط فردی) و توسعه مهارت های ارتباطی است. این یافته ها با آنچه ما درباره تغییر در سایر زمینه های زندگی می دانیم مطابقت دارد: مردم هنگامی تغییر می کنند که واقعاً خواهان آن باشند و خود را به قدر کافی برای رودررویی با این چالش قوی حس کنند، نه هنگامی که تحقیر شوند یا مجبور گردند. رویکردی که به فرد اختیار می دهد و به تقویت مثبت او می پردازد بر رویکردی که به اراده و نفوذ خود فرد کمتر اهمیت می دهد ترجیح دارد.
تاثیر نماز بر سلامت جسمی کودکان
و أمر اهلک بالصلوه واصطبر علیها
و خانواده ات را به نماز و صبر نمودن بر آن امر کن
( سوره مبارکه طه ـ آیه شریفه 132 )
پزشکان اطفال ضرب المثل مشهوری بدین مضمون دارند که “ کودکان ” هرگز بزرگسالان کوچک نیستند. بدین معنا که عوالم روانی وحتی جسمی کودکان به کلی متفاوت از بزرگسالان است و جا دارد حتی آنها را نوع دیگر از انسان به حساب آوریم و در بعد بررسی فواید پزشکی نماز ، نکات متعددی را به سلامتی کودکان ، جدای از بزرگسالان اختصاص دهیم. اما از آنجا که بنا را بر اختصار گذاشته این تنها طی دو نکته و به گونه ای فهرست وار ، از برخی تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم نماز بر سلامت جسمی و روانی کودکان ، سخن می گوییم .
سلامت کودکان ، از آرزوها و ایده آلهای همه جوامع بشری است و از این رو مجامع بین المللی متعددی با قصد حمایت از سلامتی و کمک به پیشرفت کودکان ، بوجود آمده اند . اما آنچه که کمتر مورد توجه همه این مجامع بوده است ، شاید توجه به نقش بی نهایت عمیق دستورات دینی در ایجاد سلامتی اطفال باشد .
بعنوان مثال حدود دو دهه پیش ، مجامع علمی جهان ، شیرمادر را برای شیرخواران ، بی کفایت تشخیص دادند و اقدام به تهیه شیر خشکی که گمان می بردند ، مفیدتر از شیر مادر است ، نمودند و انواع و اقسام شیر خشک را با تبلیغات وسیع بر له آنها و علیه شیر مادر ، به بازار فرستادند ، این در حالی بود که از قرنها پیش در آیات استوار قرآن از جمله آیه شریفه 233 از سوره مبارکه بقره و آیه 12 از سوره مبارکه لقمان ، چند بار تاکید بر استفاده از شیر مادر ، آن هم تا دو سال شده بود . با این وجود بسیاری از مادران ( از جمله حتی مادران مسلمان ) ، گول تبلیغات علمی را خوردند و به کودکان خود به جای حیاتی ترین و سلامتی بخش ترین ماده غذایی که توسط آفریدگار هستی تولید و توصیه شده بود ، شیر خشک بی خاصیت و بسیار مضر ساخت انسانها را خوراندند .
اما با پیشرفت بیشتر دانش و تجهیز بیشتر آزمایشگاههای علمی ، چند سال بعد برخی برتریهای شیر مادر ،روشن شد و این بود که دامنه تبلیغ علیه آن محدود تر شد و علم نسبی بشر اعلام کرد : “ شیر مادر ، تا حداقل 6 ماه مفیدترین ماده غذایی برای کودکان است ” که این دستور نیز هنوز ، با دستور قرآنی ، کمی متناقض به نظر می رسید ، تا این که آخرین تلاشهای بشر برای شکافتن هر چه بیشتر محتویات شیر مادر و شناسایی اجزای آن به نتیجه رسید و کار بدانجا کشید که سرانجام در سالهای اخیر ، علم به این حقیقت اعتراف کند که : شیر مادر ، آن هم تا دو سال ، ضروری ترین ، اساسی ترین و حیات بخش ترین نیاز کودک به شمار می آید و محرومیت کودک از شیرمادر ، او را در معرض طیف بسیار وسیعی از بیماریهای جسمی و روانی ، قرارمی دهد . و آیات شکوهمند قرآن و فرمایشات معصومین (ع) در این مورد همچنان استوار و درخشان بر جای خود بود .(1)
با این قیاس ، می توان نتیجه گرفت وقتی که یکی از ساده ترین دستورهای قرآنی غنایی تا بدین حد مثلا “ در تامین سلامت کودکان دارد ، دستورات مؤکد و مکرر آن ( مثل نماز ) دیگر تا چه پایه ای مفید و سودمندند .
واقعیت این است که سودمندی “ نماز در سلامت جسمی کودکان ، بوضوح قابل مشاهده است . از جمله این که با پایبندی به نماز در جامعه می توان به راحتی با آن گروه از بیماریهای مادرزادی بسیار شایع در نوزادان که بر اثر فسادهایی مانند اعتیاد ، الکلیسم ، بیماریهای مقاربتی و .. بوقوع می پیوندد ، وداع نمود .
“ کودک آزاری “ که بخش مهمی از علل بستری و مراجعه کودکان به مراکز پزشکی و روانپزشکی را تشکیل می دهد ، در پرتو نماز و در جامعه نمازگزار ، بی معنی به حساب می آید . عفونت های گوناگونی که در کودکان ایجاد بیماری می کنند توسط نماز تعدیل می شوند بعنوان مثال به اثبات رسیده است که بخش مهمی از مرگ و میر نوزادان در بدو تولد به دلیل تماس با بدن آلوده اطرافیان ( از جمله دستهای آنها ) است . که طهارت دائمی ناشی از نماز می تواند یک عامل مهم پیشگیری از این قبیل مرگها باشد . که اگر به این قبیل مثالها ، فواید دیگری ناشی از زندگی یک کودک ، درر خانواده های مذهبی را ، اضافه بکنیم ، مثلا “ به سنت حسنه ختنه اطفال ، که خطر عفونتهای ادراری را در آنها تا یکصد برابر ، کاهش می دهد و یا عادت پیدا کردن به مسواک و .. را اضافه نماییم خواهیم دید که چگونه تعالیم اسلامی ، کودکان را در معرض سلامتی جسمانی قرار می دهد. یا این که آموزش وضو به کودکان ، که در واقع نوعی آموزش پاکیزگی و طهارت به آنهاست و از آنجا که بخش عمده ای از بیماریهایی عفونی شایع در اطفال از جمله حصبه ( تیفوئید ) ، فلج اطفال ، هپاتیت A و .. از طریق مدفوعی ـ دهانی ( Fecal - Oral) انتقال می یابند ، می توان با بهره از طهارت ناشی از نماز ، از میزان بروز و شیوع این بیماریها به شدت کم نمود ، همانطور که امروزه در ممالک پیشرفته غربی ، آموزش شستن دستها قبل از صرف غذا ( که اتفاقا “ با اوقات نماز ، تقریبا ” مقارنت دارد ) از اصول اولیه ای است که به اطفال ، در مدارس ابتدایی ، آموزش داده می شود .
علاوه بر محاسن جسمی بسیار متعددی که از زندگی یک کودک در یک خانوداه مومن و نمازگزار ، برای او حاصل می شود ( از جمله این که مادر با تقوی و مومن کودک ، با اقتدای به قرآن و سخن معصومین (ع) کودکش را تا دو سال کامل شیر می دهد و این وظیفه بی نهایت بزرگ را به بهانه های پوچ و واهی ، از جمله اشتغال در بیرون منزل و .. رها نمی کند و در نتیحه کودک خود را در مقابل طیف بسیار وسیعی از بیماریهای مرگبار جسمی و روانی و انحرافات و اعتیادات و .. در آینده ایمن و واکسینه می کند ) (2) . می توان بدین نکته مهم نیز توجه نمود که ملکه شدن عادت حسنه نماز ،در کودک صرفنظر از عظمتهای عبودی بیشمار آن و صرفا ” از دیدگاه پزشکی ، به خاطر محاسن بهداشتی و طبی بیشماری که بر نماز مترتب است ( و ما به قسمت کوچکی از آنها در این مجموعه مقالات اشاره کرده ایم ) سبب خواهد شد که همه این محاسن بیشمار در آینده ،کودک را همراهی کند و او را در راه ساختن زندگی سالم و موفق یاری دهد .
تأثیر والدین بر رشد اخلاقی کودکان؛ تحلیلی مربوط به حیطه اجتماعی (1)
اشاره
در سده اخیر به موازات تحول در عرصههای مختلف، تحولات عظیمی نیز در عرصه علوم انسانی از جمله مباحث فلسفی و علوم تربیتی روی داده است. بیتردید این تحولات روبنایی است و خود حاکی از انقلاب در اندیشههای بنیادین آدمیان از جمله در نوع جهانبینی و فلسفه وجودی آنان است.
از جمله تحولات در این عرصه مربوط به حوزه مفاهیم و تعریف آنهاست. به بیان روشنتر، واژههایی نظیر اخلاق و تربیت اخلاقی، معنا و مفهوم پیشین خود را از دست داده و معنای دیگری از آن اراده میشود. تردید نیست عمق تعریف عرفا و اندیشمندان اخلاقی پیشین، اعم از مسلمان و مسیحی، از اخلاق و تربیت با آنچه امروزه به این نام خوانده میشود متفاوت است. راهیابی اندیشههای بنیان برانداز از قبیل نسبیت و... به وادی اخلاق، اخلاق عمیق و عرفانی غرب ـ و تا اندازهای شرق ـ را در حد «کیفیت روابط اجتماعی» تنزل داده است و درون مایههای ذاتی و فطری را به مظاهر و رفتار بیرونی تبدیل نموده است. به نظر میرسد، در قرن حاضر آدمی بر آن شده به نوعی درون را به دست فراموشی سپرده و به رفتارها و امور دیداری و شنیداری بسنده کند.
به هر حال، مسائل مطرح شده در این گفتار، بسیار سنجیده و قابل تأمل است، به گونهای که اندیشمندان تربیتی، همچنین روانشناسان از آن بینیاز نیستند. سؤالاتی مانند اینکه چگونه میتوان روابط اجتماعی را به فرزندان آموخت، آیا والدین در ایجاد روابط اجتماعی فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفی یا رابطه عقلانی والدین با فرزندان در تعیین روابط اجتماعی فرزندان چگونه است و چگونه میتوان فرزندان را به رعایت مقررات اجتماعی وادار نمودودهها سؤالدیگر از این دست به صورتی عالمانهوتحلیلی پاسخ داده شده است، هرچند در بسیاری موارد، جای سخن همچنان باقی است.مترجم
هرچند دانشمندانی که در باب جامعهپذیری نظریهپردازی کردهاند اعتقاد دارند درونیسازی امور اخلاقی Moral internalization )) اصولاً ریشه در تأثیر والدین بر کودکان دارد که از طریق اقدامات والدینی، راهکارهای تنبیهی و سایر شیوههایی که والدین انتخاب میکنند صورت میگیرد، اما نظریهپردازان ساختار ـ تحولی ( Structural - developmental ) معتقدند ماهیت سلسله مراتبی که بین والدین و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقی کودکان را شکل میدهد. این عقیده به تأکید بیش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهای اجتماعی از قبیل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالی و تقریبا نادیده گرفتن نقش خانواده منجر شده است. در این مقاله، از نقش والدین در رشد اخلاقی و اجتماعی کودکان از زاویه «نظریه حیطه اجتماعی» ـ دیدگاهی که اصالتا ساختاری تحولی است، اما در شیوهها با نظریهپردازیهای پیشین متفاوت است ـ سخن به میان آمده است.
براساس نظریه حیطه اجتماعی، کودکان از خلال تجربه اجتماعی با بزرگسالان (از قبیل والدین و معلمان) و همسالان و خویشان، انواع شناختهای اجتماعی، از جمله نظام اخلاقی و سایر علوم اجتماعی را کسب میکنند. تأکید اولیه این مقاله بر رشد اخلاقی است، اما برای فهم نظریه حیطه اجتماعی، باید نظام اخلاقی در سایر حیطههای اجتماعی ـ شناختی توضیح داده شود. بدین ترتیب در ادامه، حیطه دانش اجتماعی به صورت خلاصه بیان خواهد شد، سپس دو گزاره ذیل درباره نقش والدین به دقت مورد بررسی قرار خواهند گرفت: اولاً، این سخن مطرح شده که واکنشهای والدین که ماهیت عاطفی دارد، احتمالاً بستر را برای رشد اخلاقی کودکان آماده میکند. در ضمن این بحث، مکانیسمهای ویژه عاطفی نیز بیان شده است. ثانیا، این سخن مطرح شده است که جنبههای شناختی واکنش والدین نیز راه رشد اخلاقی کودکان را هموار میکند. مقصود از این گفته، بیان اهمیت بازخوردهای اختصاصی والدین در واکنش اجتماعی کودکان است.
حیطه علوم اجتماعی
براساس نظریه حیطه اجتماعی، بُعد اجتماعی انسان را نمیتوان از سایر ابعاد او تفکیک کرد. کیفیت کنشهای اجتماعی هر کودک با دیگری متفاوت است و همین تفاوتها به ساخت نظامها یا حیطههای متفاوت علوم اجتماعی منجر شده است. بنابراین، ویژگی اندیشه کودکان در فعالیتهای اجتماعی، نامتجانس بودن و مرکّب بودن از سوگیریها، انگیزشها و اهداف متفاوت اجتماعی است.
والدین موظفند آسایش کودکان خود را تأمین نمایند، از حقوق آنها حمایت کنند و طرز برقراری رابطه با دیگران را به آنها بیاموزند. براساس نظریه حیطه اجتماعی، این مسائل بخشهایی از حیطه اخلاقی است. نظام اخلاقی با مقرراتی سر و کار دارد که واکنشها و نیز روابط اجتماعی مردم را تنظیم میکند و بر مقولاتی از قبیل سود و زیان، اعتماد، عدالت و حقوق مبتنی است.
نظام اخلاقی در این مقاله به «فهم دیدگاه فرد از اینکه چگونه باید با دیگران رفتار کرد» تعریف شده است. این گفته نیز بیان شده که داوریهای اخلاقی باید الزامآور، قابل تعمیم، غیرقابل تغییر و غیرشخصی بوده و از طریق معیار ـ نه از طریق توافق، گفتوگو یا سنتهای نهادینه شده ـ تعیین شده باشند.
هرچند نظام اخلاقی، ترکیبی از واکنشهای دو جانبه اجتماعی کودکان است، اما همه مقولات اجتماعی را نمیتوان اخلاقی خواند. وظیفه والدین تربیت رفتار مناسب اجتماعی و تسهیل آرام و کارایی کافی دادن به واکنشهای اجتماعی کودکان است. براساس نظریه حیطه اجتماعی، این مطالب جنبههایی از فهم آدمیان از نظامها، سازمانها و سنتهای اجتماعی است که از جهت ذهنی و تحولی با فهم ما از نظام اخلاقی متفاوت است. سنتهای اجتماعی به مقرراتی استبدادی، تعیین شده با اجماع مردم، اموری مشابه با یکدیگر و رفتارهایی که واکنش افراد را نسبت به نظامهای اجتماعی تنظیم و مجموعهای از انتظارات را با توجه به رفتار مناسب تدارک میکند، تعریف شده است. فرض این است که سنتها تغییرپذیرند و از جهت محتوا نسبی و متکی بر مقررات و املای مقررات برتر.
واکنشهای اجتماعی نیز ممکن است به فهم آدمی از خود و دیگران به عنوان نظام روانشناختی نیازمند باشد. حیطه روانشناختی مربوط به فهم آدمی از خود، هویت، شخصیت و ویژگیهای آن با توجه به علل رفتاری خود و سایر آدمیان است. در حیطه روانشناختی، دو بخش از یکدیگر تفکیک شده است: مسائل احتیاطی ( Prudential issues ) به اموری از قبیل وارد آوردن خسارت به خود، امنیت، آسایش و سلامت آدمی مربوط است. مقررات احتیاطی، مانند مقررات اخلاقی، فعالیتهایی را تنظیم میکند که پیآمدهای جسمانی برای مردم دارد، در حالی که نظام اخلاقی به نحوه واکنش مردم نسبت به یکدیگر میپردازد. احتیاط به فعالیتهایی که پیآمدهای مستقیم و منفی برای فرد دارد مرتبط میباشد. مسائل شخصی فقط به فاعل نسبت داده میشود و تابع مقررات سنتی و نظام اخلاقی است. مسائل شخصی متضمن گزینش و انتخاب اموری از قبیل دوستان یا نوع فعالیت، بسته به شرایط جسمانی و زندگی شخصی است. مسائل شخصی، بخشی از ذات آدمی است که مرز میان فرد و دنیای اجتماعی را تشکیل میدهد و این مرزها ممکن است فعالیتهایی باشند که از محدوده خانواده به فرزندان منتقل شدهاند. اعتقادات شخصی افراد، جنبهای مهم از خودمختاری افراد یا وجه متمایز هر فرد از دیگری تلقّی میشود.
نظریههای سنتی ساختار ـ تحولی
نظریههای سنتی ساختار ـ تحولی، رشد اخلاقی را فرایند افزایش تفاوت بین مقولات اخلاقی و غیر اخلاقی مانند مفهوم سنت، مآلاندیشی و مصلحتجویی توصیف میکنند. نظریه حیطه اجتماعی از این جهت با این دیدگاه متفاوت است که در این نظریه، حیطههای اخلاقی، سنتی و روانشناختی از یکدیگر جدا بوده و نظامهایی تلقی میشوند که از جهت تحولی، خود تنظیم ( Self regul ating ) بوده و دارای ترتیب خاصی نیستند، بلکه فرض آن است که این امور از دوران کودکی با یکدیگر وجود داشتهاند. هرچند به نظر میرسد کیفیت مفهوم در هر حیطه همراه با سن تغییر میکند، اما تحقیقات نشان میدهد که از دوران کودکی اولیه تا پایان جوانی، آدمیان با استفاده از معیارهای نظری فوقالذکر، حیطهها را تشخیص میدهند. درست است که غالب تحقیقات در دسترس، بر کودکان سفیدپوست با طبقه اجتماعی متوسط متمرکز بوده، اما مجموعهای از تحقیقات که در طیفی از فرهنگها (مثل برزیل، کلمبیا، اسرائیل، هنگ کنگ، چین، ژاپن، کره، هند، اندونزی، نیجریه و زامبیا) انجام شده است و نیز تحقیقاتی که بر روی کودکانی از طبقات اجتماعی، مذاهب و قومیتهای مختلف در ایالات متحده انجام گرفته، این تمایزات نظری را تأیید میکند.
غالب نظریهپردازیها از منظر حیطه اجتماعی، بر تحول کودکان تأکید داشتهاند. در عین حال، فهم والدین از مقررات اجتماعی، اهداف ایشان از پرورش کودک و نحوه نگرش، همچنین پاسخ آنها به تخلفات کودکان نیز از جهت حیطه عقلانی متفاوت است. تحقیقات متعدد از بزرگسالان و واکنش کودکان به تخلفات، نشان میدهد که والدین در حیطههای متفاوت، به صورتهای متفاوتی پاسخ میدهند. تحقیقات نشان میدهد که انتخاب راهکارهای تنبیهی توسط والدین به ماهیت تخلف بستگی دارد.
ریشههای تجربی نظام اخلاقی
نظریه حیطه اجتماعی بر ترکیب فعال علمی کودکان از تجارب متفاوت اجتماعی و واکنش متفاوت اطرافیان از جمله والدین و همتایان تأکید دارد. تحقیقات متعدد حاکی است که نوجوانان، خسارات جسمانی و روانشناختی، تقسیم شادی و قانونگریزی در حین تجربه مقررات، قانونستیزی، جنایت و درگیری با همتایان را به صورت گستردهای در جامعه تجربه کردهاند. فرض این است که همین تجارب گوناگون نهایتا به ساخت مقولات اخلاقی منتهی میشود.
به تعبیر روشنتر، تجربه کودکان به عنوان کسانی که در چالشهای اخلاقی درگیر بوده و خود مجرم یا ناظر تخلفات اخلاقی بودهاند، به ترکیب اندیشههای انتزاعی از مفاهیمی از قبیل شادی و غم، و درست و نادرست منجر شده است. کودکان فهم خود درباره نادرستی قانون ستیزی را از تجربیات خود و از ویژگیهای درونی آن فعالیتها مانند زیان بار بودن یا غمگنانه بودن آنها شکل میدهند. این گزاره که واکنشهای اجتماعی، موجب ساخت مبانی تجربی برای رشد علوم اجتماعی میگردد، از طریق وارسی پاسخها به کودکانی که به گونهای طبیعی در حال انجام واکنشهای اجتماعی بودهاند، آزمایش شده است. محققان درصدد دستیابی به الگوهای نظامدار از واکنشهای اجتماعیاند که با تفاوتهای فرضی آدمیان در مقولات اجتماعی هماهنگی داشته باشد. برداشت این است که تعامل میان واکنشهای اجتماعی و داوریهای اجتماعی ثابت میکند که واکنشهای اجتماعی مبنای تجربی ساخت علوم اجتماعی را فراهم میآورد.
نتایج تحقیقات متعدد تجربی علاوه بر تحقیقات پیاژه ثابت میکند که مخالفت کودکان با مسائل اخلاقی از قبیل: اعتراض به مالکیت اشیا (مانند برداشتن اسباببازی دیگران یا نپذیرفتن هم بازی)، رعایت نکردن نوبت در بازی، تجاوز به حقوق همبازیها، آزارهای روانشناختی (از قبیل مسخره کردن و صدا زدن نام افراد با بیادبی) و نامهربانیها و سایر مسائل اخلاقی، از ابتدا با همتایان و غالبا از بازی آزاد آنها با یکدیگر آغاز میشود. علاوه بر این، همانگونه که دان ( Dunn ) و همکاران او ثابت کردهاند درگیریهای اخلاقی و واکنشها به صورت فراوان، ابتدا از برادران و خواهران آغاز میشود. این در حالی است که تحقیقات موجود ثابت کرده است که درگیری اخلاقی بین والدین و کودکان نسبتا اندک است.
غالب درگیریهای اخلاقی کودکان بدون مداخله بزرگسالان حل میشود. برخی پژوهشها نشان داده است که درگیری همسالان با یکدیگر در رشد اخلاقی کودکان نقش مثبتی ایفا میکند. تحقیقات درباره واکنشهای اجتماعی که به صورت طبیعی میان کودکان پیش دبستانی و کسانی که به سن مدرسه رسیدهاند ایجاد میشود ثابت کرده است که کودکان (اساسا تمام قربانیان) به تخلفات اخلاقی با گفتاری دشنامآمیز یا مزخرف، با واکنش احساسی و شمردن برتریهای خود پاسخ میدهند. علاوه بر این، تهدید به انتقام و امر به توقف رفتارهای رنجشآور، برخی از واکنشهای آنان است. تحقیقات نشان میدهد، بزرگسالان (از قبیل مادران و معلمان) در مقام پاسخگویی به درگیریها و تضادهای اخلاقی کودکان، معمولاً اصرار دارند دیدگاه قربانیان را بدانند و ارزیابی کنند که حق از آنِ چه کسی است. محتواهای عاطفی این واکنشها و شاخصهای شناختی پاسخهای والدین، در ترکیب معقولتر مقولات اخلاقی نقش مهمی ایفا میکند.
نقش عاطفه
عاطفه به دو صورت بر رشد اخلاقی اثر میگذارد: اولاً، جرایم اخلاقی در حوزه عاطفی روابط والدین ـ کودکان اتفاق میافتد. تحقیقات وسیع حاکی است که کیفیت پیوند والدین ـ کودکان و میزان گرمی این روابط بسیاری از ابعاد رشد کودکان را تحت تأثیر قرار میدهد. علاوه بر این، یکی از مستدلترین یافتههایی که در مقام بررسی واکنشهای خانوادهها ـ که مراحل استدلال اخلاقی کهلبرگ را تسهیل میکند ـ برآمده، این بوده است که عناصر عاطفی آن واکنشها، مثل گرمی والدین، سرگرم کردن کودکان و حمایت از آنان، با رشد استدلال اخلاقی در کودکان رابطه دارد. بدین ترتیب، پیوند گرم و حمایتآمیز والدین و کودکان با یکدیگر، این احتمال را که کودکان تشویق شوند پیامهای والدین را شنیده و به آن پاسخ دهند تقویت میکند.
ثانیا، عکسالعملهای عاطفی بخش تفکیکناپذیر تجربه کودکان از تخلفات است و واکنش اجتماعی نسبت به مقررات اخلاقی، قانونستیزی و تضادها ممکن است از طریق عاطفه والدین شدیدا تقویت شوند. عکسالعمل عاطفی والدین، به شرط منطقی بودن، ممکن است فهم کودکان از مقررات اجتماعی و رمزگذاری آن مقررات را تسهیل کند. تحقیقات آرسنیو نشان داده که کودکان گاهی برای طفره رفتن از فهم، تمیزدادن و یادآوردن وقایع اخلاقی و اجتماعی، از پاسخهای عاطفی استفاده میکنند. علاوه بر این، تحقیقات پیشین حاکی است که پاسخهای مادرانه به تخلفات اخلاقی با تأکید بر احساسات، برای کودکان خسارات بیشتری را در پی خواهد داشت، در حالی که پیآمد پاسخهای شناختی تا این اندازه زیانآور نیست. احتمال بیشتر آن است که والدین در پاسخ به تخلفات اخلاقی، بیش از سایر تخلفات از عواطف منفی از جمله ابراز ناراحتی و خشم استفاده کنند. اینگونه واکنشهای عاطفی به شرط همراه بودن با تبییناتی که بر آسایش و حقوق دیگران تأکید دارد، ممکن است تأثیر استدلالات را افزایش دهد؛ زیرا این امر به کودکان کمک میکند بر روی خسارات یا بیعدالتیهایی که خود مسبب آن بودهاند بیشتر فکر کنند.
علاوه بر آنچه بیان شد، تحقیقات نشان میدهد که در انگیزش عاطفی، سطوح بسیار مطلوبی وجود دارد. خشم افراطی ممکن است از جهت انگیزشی تأثیرات منفی بر جای گذارد و مانع توجه کودکان به احساسات دیگران شود. به عنوان مثال، بسیاری از مطالعات اخیر درباره تأثیرات نامتعادل عواطف نشان داده که انگیزش افراطی عواطف، به جای اینکه به واکنش دیگرمحوری ( Other oriented ) مانند همدردی بینجامد، به خودمحوری ( Self Oriented ) و واکنشهای انزجارآور عاطفی منجر میشود.
این بیانکه عاطفه ممکن است یکی از عناصر برجسته رشد اخلاقی باشد، با این سخن هافمن که نظاره کردن به انسانی که ناراحت است، موجب انگیزش همدردی آدمیان میشود، تأیید شده است. به هر حال، از نظر هافمن مراحل رشد به صورت متوالی انجام میگیرد و احساس همدردی ( empathy ) با دیگران، همراه با سن تغییر میکند. در برابر، دیدگاهی که در این مقاله به صورت عمیق بررسی شده این است که تجارب عاطفی کودکان بخشی از فهم کودکان و همچنین تأثیرگذار بر فهم آنان از تخلف اخلاقی و نیز رمزگذاری آن است. اما آنچه همزمان با سن تغییر میکند پاسخ عاطفی نیست، بلکه معرفت ذهنی است.
جنبههای شناختی واکنش والدین
علاوه بر امور عاطفی، در میان واکنشهای والدین نسبت به کودکان خود، عناصر شناختی نیز وجود دارد که احتمالاً رشد اخلاقی کودکان را تسهیل میکند. تحقیقات حاکی است که کودکان اطلاعات خود درباره تخلفات اخلاقی را از منابع مختلف ـ از جمله مشاهده و تجربه مستقیم جرایم اخلاقی ـ کسب میکنند. در عین حال، تجارب مستقیم تنها منبع رشد اخلاقی و اجتماعی نبوده و حتی همیشه مطلوبترین یا مؤثرترین منبع نیز به حساب نمیآید. از دیدگاه حیطه اجتماعی، رابطه والدین با فرزندان، بخشی از تجارب اجتماعی کودکان است که احتمالاً در ترکیب دانستههای اخلاقی آنان مورد استفاده قرار میگیرد. والدین با تبیین دلایلِ وضع مقررات اخلاقی و پاسخ مناسب به اخلاقستیزی کودکان، میتوانند کودکان را به اندیشیدن عمیق درباره رفتارهای خود وادار کرده و زمینه رشد اخلاقی آنها را فراهم آورند.
مطالب مزبور به این نکته اشاره دارد که پیامهای آن دسته از والدین که ـ درباره ماهیت حوادث و اینکه چرا رفتار خاصی را انتظار دارند یا چرا رفتارهای نامطلوب را نمیپسندند ـ با فرزندان خود صریحتر سخن میگویند، ممکن است مخصوصا بر نوجوانان تأثیر بیشتری داشته باشد. این گفته به نوبه خود ثابت میکند که اقامه دلیل، تبیین کردن و استدلال عقلانی، از سایر راهبردهای انضباطی در تسهیل رشد اخلاقی کودکان و همچنین ایجاد تحول در سایر ابعاد آنان، تأثیر بیشتری دارد.
هرچند مجموعه وسیعی از تحقیقات مربوط به رشد، اقامه دلیل به عنوان راهکارهای تأدیبی را تأیید میکند، اما برخی دانشمندان معتقدند اقامه دلیل، مقولهای گسترده و تعریف ناشده است. دیدگاه حیطه اجتماعی با بیان این سخن که اقامه دلیل تنها در صورتی مؤثر است که با حیطه رفتارهایی که دیگران مشاهده میکنند هماهنگ باشد، درک ما از اقامه دلیل به عنوان اقدام مؤثر والدینی را به صورت ویژهای افزایش میدهد؛ زیرا فقط همین تبیینهاست که کودکان را به شناخت اخلاقی مجهز میکند.
به تعبیر روشنتر، ایجاد تحول اخلاقی مؤثرتر، تبیین مقررات اخلاقی و پاسخ به خشونتهای اخلاقی نیاز به بیان پیآمد عملکردها نسبت به حقوق و رفاه دیگران دارد. تحقیقات گذشته که نشان میدهد اقامه دلیل از جانب والدین، به ویژه با محوریت دیگران، با «درون سازی» و رشد «نگران بودن برای دیگران» ارتباط دارد، تأییدی بر این گفته است.
مطالعات شهودی واکنش در برابر تخلفات نشان داده است که مادران (و سایر بزرگسالان) به صورت طبیعی تبیینهای خود را با ماهیت جرایم هماهنگ میکنند و به ندرت بر این موضوع تأکید دارند که این عملکرد چگونه پیآمدی برای دیگران دارد و در واکنش به تخلفات اجتماعی نیز دلیلی اقامه نمیکنند. این یافتهها، فی نفسه، به طور ویژه این گفته را تأیید نمیکنند که واکنشهایی که با محدوده تخلفات هماهنگاند، به صورت مناسبتری توسط کودکان مورد قبول واقع میشوند. به هر حال، تحقیقات تجربی بارها این گزاره را آشکارا آزموده است.
نتایج چندین پژوهش حاکی است که کودکان به صورت فعال پیامهای اجتماعی را بر حسب آنچه خود مثبت میدانند ارزیابی کرده و پیامهای غیر مثبت را که با ماهیت وقایع تفاوت داشته باشد نمیپذیرند. در تحقیقی، کودکان پاسخ معلمان به قانون شکنیهای اخلاقی و سنتی را، بر حسب حیطه آن تخلف، با گزینههای سهگانه موافق، مخالف یا بینظر ارزیابی کردند. به عنوان مثال، کودکان گزارههایی را ارزیابی میکردند که در پاسخ به قانون شکنیهای اخلاقی یا سنتی، بر ویژگیهای درونی رفتارها (مثل خسارات یا صدماتی که آن تخلفات ایجاد کرده) تأکید داشت که به ترتیب با پاسخهای مناسب و نامناسب این ارزیابی صورت میگرفت. از طرف دیگر، گزارههایی را ارزیابی میکردند که نشان دهنده این بود که آن رفتار خاص، در پاسخ به قانون شکنیهای اخلاقی یا سنتی اختلال ایجاد میکند. کودکان پاسخهای معلمان، همچنین خود معلمان را بسیار مثبتتر از حیطه نامناسب یا پاسخهایی که در حیطه نامشخص قراردارد ارزیابی کردند. در مطالعات اخیر نیز یافتههای مشابهی در رابطه با ارزیابیای که کودکان پیش دبستانی از پاسخهای معلمان به چالشهای مشابه به عمل آوردند به دست آمد. مطالعه بر روی دانشآموزان پیش دبستانی ژاپن در توکیو نیز همین نتیجه را به دست داد. بنابراین، مطالعات نشان میدهد که کودکان همسال درباره بزرگسالان به عنوان کارگزاران اجتماعی، به صورتی دستوری داوری میکنند و پیامهای بزرگسالان را بر حسب حیطه مثبت خود ارزیابی مینمایند.
علاوه بر امور مزبور، نظریه حیطه اجتماعی معتقد است استدلال والدین در صورتی مؤثر است که شرایط رشد کودکان در آن لحاظ شده باشد. به بیانی عمیقتر، اقامه دلیل از جانب والدین هرگز مؤثر نیست، مگر اینکه استعدادهای کلامی کودکان شکفته شده و قادر باشند پیامهای آنان را درک کنند. تحقیقات بیانگر آن است که والدین در سال دوم پس از تولد کودکان، راهکارهای فیزیکی برای جلوگیری از قانونشکنی کودکان را به راهکارهای کلامی تبدیل میکنند. این یافتهها بدان معناست که والدین نسبت به تحولاتی که در رشد ادراکی کودکان اتفاق میافتد به طور طبیعی واکنش نشان میدهند. در عین حال، ممکن است این وضعیت حاکی از انتظارات رو به افزایش والدین از کودکان برای انجام رفتارهای اخلاقی و سنتی مناسب باشد.
دانشمندان رشد ـ ساختارگرا شواهدی در دست دارند که اقامه دلیل به صورت تدریجی و متناسب، رشد کودکان را تسریع میکند. اما تحقیقات درباره تمایز مطلوب [بین سنین رشد [نتایج متفاوتی به دست داده است. تحقیقات نشان میدهد که پیامهای والدین باید از سطح ادراکی کودکان اندکی پیچیدهتر باشد، اما چندان برتر از درک آنان نباشد که کودکان پیامهای والدین را با سطح ادراکی خود همانندسازی کنند. تحقیقات، همچنین نشان میدهد زمانی که والدین میخواهند الگوی واقعی اخلاقی در زندگی به کودکان نشان دهند، نوعا سطح استدلال خود را با سطح ادراکی کودکان، هماهنگ میکنند.
این یافتهها و تحقیقاتی که در باب اقامه دلیل بدانها اشارت رفت، تبیینی افزونتر از رابطه مستحکم میان سلطه والدین و درونسازی امور اخلاقی به دست میدهد. تحقیقات اخیر بیانگر این حقیقت است که والدین سلطهطلب و سلطهجو و والدین منفعل از این جهت که داوریهای اجتماعی آنان در حیطه مثبت باشد یا نه با یکدیگر تفاوت دارند. والدین سلطهجو، به عکس سایر والدین (که توسط فهرست جهانی مربوط به والدین ارزیابی شده است) درصددند در داوریها و توجیهات، رفتارهای اجتماعی، سنتی خود را اخلاقی نشان دهند. به عنوان مثال، آنها تخلف از سنتها، مثل دشنام دادن به دیگران، را به عنوان رفتاری که خلاف تکلیف و دیدگاه عمومی است تلقّی میکنند. به نظر میرسد والدین سلطهجو بیش از دیگران تمایل دارند در مسائل شخصی کودکان از قبیل انتخاب لباس، شیوه آرایش مو، هزینه کردن پول و همچنین مسائل مربوط به انتخاب دوست، به عنوان موضوعاتی که هم از جهت سنتی و هم قانونی در حوزه سیطره آنهاست، دخالت کنند. اگر به این گفتهها توجه کنیم، یافتههای فوق با توضیحات بایومریند ( Baumrind ) درباره والدین سلطهجو ـ به عنوان کسانی که در صدد اخلاقی کردن و ایجاد مزاحمت (به ویژه در حیطه شخصی کودکان) بوده و فرمانبری را به عنوان یک فضیلت ارزشمند تلقی میکنند ـ استحکام بیشتری یافته است. به عکس، والدین آسانگیر بیش از دیگران درصدد محدود کردن تصمیمگیری شخصی کودکان خویشاند و درباره بسیاری از مسائل از جمله مسائل شخصی، آیندهنگری و دوست یابی، شخصا برای کودکان تصمیم میگیرند.
فقط والدین سلطهجو، بین مسائل اخلاقی، سنتی و شخصی مرزهای روشنی قایل میشوند، آن هم با شیوههایی که با حیطه انتظارات نظری هماهنگ است. این دسته از والدین مقررات اخلاقی و سنتی را به روشنی از یکدیگر متمایز میدانند. علاوه بر این، پاسخگوی نیازهای کودکان در عرصه کنترل شخصی و انتخاب بوده و دخالت در مسائل شخصی کودکان را حق انحصاری و شخصی بزرگسالان میدانند. درست، هم زمان، اموری را از قبیل دوستی و مسائل چند جانبه، به عنوان مسائلی که مشتمل بر هر دو عنصر سنتی و شخصی (مانند اتاق کودک که میتوان آن را به عنوان محدوده شخصی کودک یا بخشی از خانه تلقی کرد) است و به صورت سنتی تنظیم شده است تلقی کردند. یافتههای فوق با این گفته باویومریند هماهنگ است که والدین سلطهجو با فرزندان خود بیشتر وارد مذاکرهمیشوند، اما علاوه براین، وی پیشنهاد میکرد والدین ابتدا درباره مسائل شخصی با فرزندانخویش گفتوگو کنند.
علاوه بر این، نظریه حیطه اجتماعی، یافتههای مستحکم فعلی را، که ابراز قدرت باکمتر درونی شدن امور اخلاقی رابطه دارد، تأیید میکند. برخی وجوه ابراز قدرت مانند صدور فرمان و گزارههای مربوط به مقررات بازگشت به سلطه والدینی و برخی مجازاتها ممکن است در جایگزین کردن رفتار ضد اجتماعی یا تسهیل رشد اخلاقی بیتأثیر باشند. این صرفا بدان دلیل است که کسانی که ابراز قدرت میکنند
نمیتوانند بین وجود دلیل و مقررات یا ممنوعیتها رابطه برقرار کنند. این امر تبیین میکند که چرا ابراز قدرت، به رفتارهای ناخواسته پایان داده و نزاعهای کوتاه مدت را کاهش میدهد، اما رسش اخلاقی را آسان نمیکند. به عنوان نمونه، وجوه افراطی ابراز قدرت مانند واکنشهای کاملاً منفی، از قبیل خشم یا زورگویی، ممکن است موجب رمیدگی کودکان شده، احساس امنیت را از آنها زایل، در نتیجه، رشد اخلاقی آنان را مختل کند.
علاوه بر این، رابطه والدین و کودکان ممکن است درک اجتماعی کودکان را به شیوههای پیچیدهتری تحت تأثیر قرار دهد. همانگونه که برخی دانشمندان به این نکته توجه کردهاند، خانوادهها دارای ترتیب اجتماعی پیچیدهای هستند که متضمن نقش اجتماعی سلسله مراتبی و روابط قدرت است. در بسیاری خانوادهها در اموری از قبیل تقسیم قدرت (مانند قدرتی که در اختیار والدین و کودک است)، شیوه تخصیص منابع و اینکه چگونه فرصتها (مثلاً برای کار یا ابداع) کم یا زیاد باشد، تبعیض وجود دارد. چنین نیست که کودکان (یا بزرگسالان) لزوما این ترتیب ساختاری را آنگونه که ارائه شد بپذیرند. تحقیقات فراوان حاکی است کودکان و نیز بزرگسالان، عقیده خود درباره عدالت را از سلسله مراتب متفاوت اجتماعی میآموزند و این ارزیابیها، به موقعیت افراد در سلسله مراتب اجتماعی بستگی دارد. کسانی از قبیل بانوان که نقشهای فرعیتری بر عهده دارند و از جهت انتخاب و آزادی، در جامعه محدودیتهای بیشتری را تجربه میکنند، نسبت به کسانی که در موقعیت برتر برقرار دارند ـ یعنی کسانی که از قدرت گزینش و استحقاق افزونتر برخوردارند ـ بیشتر تمایل دارند اقدامات اجتماعی را غیرعادلانه ارزیابی کنند. بنابراین، کودکان پیامهای اجتماعی ضمنی فراوانی را دریافت میکنند که ممکن است برای ساخت معرفت اخلاقی از آنها استفاده کنند. علاوه بر این، نتایج تحقیقات بیانگر آن است که افراد به سادگی پیامهای اجتماعی را نمیپذیرند.
نتایج
خلاصه اینکه: والدین برای جلوگیری از رفتارهای خلاف اخلاق و آموزش دادن و واکنش نشان دادن نسبت به امور غیرقانونی نقش مهمی ایفا میکنند و به دلیل وابستگی عاطفی به کودکان خود، منبع تجارب اجتماعی آنان به حساب میآیند که در نهایت همین تجارب به شکلگیری مقولات اخلاقی طی دوران کودکی و بزرگسالی منجر میشود. در دیدگاهی که هم اکنون عرضه شد، والدین تنها منابع تأثیرگذار بر رشد اخلاقی کودکان محسوب نمیشوند. نظام اخلاقی نیز مستقیما توسط والدین به کودکان منتقل نمیشود؛ زیرا اعمال خلاف قانون و درگیریهای اخلاقی، اموری است که اساسا در تعامل با همتایان و خویشان ریشه دارد؛ نقش والدین این است که درسهایی را که از همین تعاملات تشکیل شده تأیید کنند.
والدین به دلیل اینکه نگران رشد و رفاه کودکان خویشاند، اصولاً از اهمیت فراوان برخوردارند. روابط عاطفی و تعامل طولانی مدت و گسترده والدین با کودکان و همچنین توانایی والدین بر واکنشهای فراوان، رشد اخلاقی کودکان را آسان میکند. پژوهشی که ذکر آن رفت، حاکی است که واکنش والدین در برابر قانونشکنی کودکان و درگیریهای اخلاقی و تبیین ادلّهای که بر رعایت مقررات و همچنین انتظارات اجتماعی دلالت میکند، ممکن است رشد اخلاقی کودکان را تسهیل کند. این گزاره که حیطه مثبت والدین و اقامه ادلّه دقیق و توجیهات متناسب با رشد، درک اخلاقی کودکان را افزایش میدهد، از منظر جامعهپذیری با تحقیقات پیشین هماهنگ است. اما شرح و بسط تحقیق سابق و ارائه جزئیات بیشتر و توجه به ادلّه مختلف، ممکن است رشد را به صورتی مؤثر تحریک نماید. اقامه دلیل و توجیه، باید در حیطه متناسب انجام گیرد تا به کودکان کمک کند به نتایج رفتارهای خود نسبت به دیگران توجه کنند و همچنین باید در سطوح شناختی قابل فهم برای کودکان باشد.
این توصیه بدان معنا نیست که تسهیل مؤثر رشد اخلاقی لزوما متضمن گفتوگوی عقلانی، بدون وجود عواطف است. همانگونه که تحقیقات مذکور ثابت کرده، عاطفه عنصری مهم از واکنشهای اجتماعی انسان است. واکنشهای عاطفی والدین ـ از جمله عواطف منفی، همراه با محدودیتهای معقولانه ـ نسبت به رفتار کودکان بدان شرط که با اقامه دلیل همراه باشد، با این هشدار به کودکان که باید به پیامهای والدین توجه کرد، رشد اخلاقی کودکان را آسان مینماید. هرچند تأکید این مقاله بر والدین است، اما روشن است نسبت به مدارسی که محور برنامههای آن تربیت اخلاقی است نیز این توصیهها صادق است.
همانگونه که اشاره شد، بسیاری از تحقیقاتی که در این مقاله ذکر شد، بر روی کودکان سفیدپوست از طبقات متوسط امریکا انجام شده است. لازم است تحقیقات بیشتری بر روی سایر کودکان از فرهنگهای مختلف، مانند گروههای متعدد موجود در امریکا صورت گیرد. داوریهای اجتماعی افراد، در محدوده و همچنین سراسر فرهنگها ناهمگون است و آدمیان دارای سوگیریهای متفاوت اجتماعیاند. این سوگیریها ممکن است شامل اندیشههای متضاد درباره عدالت، تکالیف اشخاص، سنتها، استقلال، انتخاب و استحقاقات شخصی باشد. در پژوهشها باید این نکته بررسی شود که مقولات متفاوت اجتماعی چگونه در جوامع متعدد و امور متعدد اجتماعی کاربرد دارد. نکته پایانی اینکه هرچند برای آزمودن گزارههایی که در این مقاله بیان شد، باید تحقیقات بیشتری انجام گیرد، اما نظریه حیطه اجتماعی نقش مثبت والدین در رشد اخلاقی کودکان را از جهت سازنده بودن مورد تردید قرار میدهد.
* مشخصات کتابشناسی مقاله به شرح ذیل است:
Role of Parents in moral development: A Social Domain analyses. Judith G . Smetana. The Journal of Moral Education. volume 28, N.3 september 1999 , P.311
تاثیر نماز بر
وسواس های فکری
امام صادق (ع)
:
شیطان ، به وسیله
وسواس نمی تواند بر ضرر بنده خدا کاری بکند
مگر آن که بنده از
یاد خدا اعراض کرده باشد .(1)
“ وسواس ( Obsession) از
قدیمی ترین اختلالات شناخته شده روانی است که بین مردم از شیوع نسبتا بالائی (
حدود دو درصد جامعه ) برخوردار است (2) وسواس را امروزه در دو عنوان کلی “ وسواس
فکری ” ( مانند احتیاط یا تنفر مربوط به ترشحات و مواد دفعی بدن ، ترس از وقوع
اتفاقات وحشتناک مثل آتش سوزی و مرگ و .. ) و “ وسواس عملی ”
( مانند شست و شوی
دست ، استحمام ، آرایش مفرط ، امتحان درها و قفلها ، مرتب و منظم کردن ، احتکار و
جمع آوری و .. ) طبقه بندی می کنند .(3)
موضوع سخن امروز ما “ وسواس فکری است ” که می تواند مشکلات متعدد و مسایل آزار
دهندة بسیاری را برای شخص مبتلا و اطرافیانش به همراه داشته باشد . در این حالت
شخص مبتلا ممکن است تصاویری ذهنی به شکل صحنه های وحشتناک و ناراحت کننده بسیاری
داشته باشد که هر چه بیمار سعی در مقاومت در مقابل آنها دارد ، نمی تواند از آنها
خلاص شود این وسوسه فکری از موضوعات بسیار کلی مانند سؤال ذهنی درباره اینکه : چه
کسی خدا را آفریده ؟ هدف از زندگی چیست ؟ و .. گرفته تا افکار گناه آلوده جنسی و
ترسهای مرضی و .. متفاوت است و تقریبا همه این افکار بیمار را در وضعیت وحشتناکی
قرار می دهند .
اما درست برخلاف آنچه که در مورد شخصیتهایی مثل “ جان بانی یان ” ( خطیب و مؤلف
انگلیسی در قرن هفدهم ) که به شدت از افکار وسواسی در ارتباط با خدا و مذهب رنج می
برد . به نظر می رسد ، مذهب و شکوهمندترین جلوه آن یعنی “ نماز ” می توانند در
زدودن وسواس فکری نقش بسیار مهمی بازی کنند .
گواه این موضوع نیز
یادآوری این مساله است که در منابع اسلامی وسواس پدیده شناخته شده ایست و به آن به
عنوان “ وسوسه ای از سوی شیطان ” اشاره می شود . به عنوان مثال در کتاب اصول کافی
( باب عقل و جهل ) آمده است : “ در نزد امام صادق (ع) شخصی را به عقل و درایت نام
بردند و گفتند او وسواس دارد ، حضرت فرمود : چگونه عاقل است که شیطان را اطاعت می
کند ؟ ”
در این مورد حتی منابع اسلامی از قول معصومین (ع) روشهای متعددی را برای پیشگیری و
درمان وسواس پیشنهاد کرده اند ، که از آن جمله بهره از ادعیه و اذکار خاصی از جمله
( لا اله الا ا… ) و ( لا حول و لا قوه الا باا … ) می باشد که در حقیقت ما حصل
همه آن روشها را می توان در “ ذکر خدا ” خلاصه کرد .
در منابع علمی جدید ، برای متوقف کردن افکار وسواسی ، علاوه بر درمانهای دارویی و
حتی قبل از آن درمانها ، از روشهای خاصی استفاده می شود که مهمترین آنها روش “
توقیف فکر ” نام داد و بدین ترتیب است که از بیمار خواسته می شود که به طور عمد
افکار وسواسی خود را آزاد بگذارد و در این بین ناگهان درمانگر با صدای بلند و
بیزار کننده ، فریاد می زند : ایست !؟! به نظر می رسد این عمل جریان فکر وسواسی را
متوقف می کند .(4)
با این وصف برخی از اذکار و توجهات حین نماز نه تنها به این قبیل روشها قابل
مقایسه است ، بلکه بسیار موثرتر به نظر می رسد .
استفاده زبان و ذهن از ذکر “ غیر المغضوب علیهم و الضالین ” که جدائی راه مؤمن را
از ابلیس و شیطان نشان می دهد دست کم ده بار ، طی نمازهای یومیه و فیض بردن از
سوره مبارکه “ ناس ” بعد از حمد ، بخصوص توجه آیات شریفه “ من شر وسواس الخناس ” “
الذی یوسوس فی الصدور الناس ” به عنوان عواملی قدرتمند در توقف افکار وسواسی
مطرحند .
همان طور که اشاره شد ائمه معصوم (ع) که پزشکان حقیقی بشرند ، برای دوری از وسواس
“ ذکر خدا ” را پیشنهاد کرده اند و این فرمان الهی است که “ برای ذکر من نماز را
به پا دارید ” ( اقم الصلوه لذکری ).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. بحار الانوار .
جلد 69 ، صفحه 124 ، حدیث 2
2. ترجمه سیناپس
کاپلان ـ سادوک ـ جلد 2 ـ ص 519
3. همان منبع ص 524
4. روانپزشکی
لینفوردریس ـ ص 302
تربیت دینی; هدایتیا تلقین؟
شیوه تلقینی، شیوه مقایسهای
تا نیمه قرن بیستم شیوه معمول در تعلیم و تربیت آن بود - و اکنون غالبا این است - که مکتب خاصی را تبلیغ و در نظر و عمل از آن دفاع کنند. اصولا «تربیت دینی» عبارت بود از: بیان مبانی، تبیین اصول و ترویج احکام یک دین خاص. هر مربی کوشش میکرد تا شاگردان خود را به دین معینی پایبند سازد. «هدفهای عمده و تقریبا انحصاری برنامههای تربیت دینی دو چیز بوده است:
1. متقاعد کردن فراگیران نسبتبه اینکه دین خاصی یگانه دین صحیح است.
2. تربیت فراگیران در قالب آیین و رویههای آن دین.» (1)
از دهه 1960 این سؤال مطرح شد که آیا نباید در روش مذکور تغییری صورت گیرد. پیشنهاد عملی این بود که ادیان مختلف را به شاگرد عرضه کنیم و فرصت انتخاب را هم به خود وی واگذار کنیم. بدین صورت، او در اثر انتخابی روشنگر ایمانی را یافته و با آن زندگی خواهد کرد. مجلس شورای سوئد در سال 1969 برنامه درسی «مقایسهای» را تصویب کرد. به موجب این قانون، آموزش باید بیطرف باشد و بدون هرگونه تبلیغی، فقط اطلاعات واقعی از اعتقادات دینی و فلسفههای ضد دین را در اختیار بگذارد و ضمن آنکه رشد شخصی و میزان جدیت آنان را بالا میبرد، به آنان برای درک ارزش اخلاقی شخصی و شناخت دین و احترام به آن کمک کند. (2) علاوه بر سوئد، کشورهای انگلستان، استرالیا و آلمان هم شیوه «مقایسهای» را برگزیدند و روش «تلقین» را ترک کردند.
البته همانگونه که اشاره شد، امروزه اکثر قریب به اتفاق کشورهای دنیا همان شیوه رایج را اعمال میکنند، ولی چون مربیان بعضی از کشورهای جهان، به ویژه برخی از روشنفکران جهان سوم، نسبتبه مبانی فکری این شیوه جدید تمایل و گرایش دارند، به نظر میرسد که طرح بحث و نقد و بررسی آن در مجامع و مجلات علمی موشکافیهای عالمانهای را زمینهسازی کرده و بالمآل، به انتخاب آگاهانه یک شیوه آموزشی مطلوب کمک خواهد کرد. از این گذشته، اتخاذ موضع اصولی در این بحث لوازمی دارد که بازتابهای آن در مسایل و موضوعات اجتماعی نزدیک به آن خود را نشان میدهد. در نوشتار حاضر، این مساله به صورتی گذرا طرح گردیده و چند بعد آن مورد بررسی قرار گرفته است.
تعریف و عناصر تلقین
اولین سؤال این است که عناصر تشکیل دهنده تلقین کداماند و وجه تمایز این موضوع از تعلیم و تربیت آزاد چیست؟ حقیقت آن است که اندیشمندان هنوز معیار دقیقی برای تعریف و تشخیص تلقین ارائه نکردهاند، هر چند سعی بر آن است که این واژه را تحدید کنند. در این زمینه، فلاسفه تحلیلی بر سر اینکه در مفهوم آن از چهار معیار (هدف، نتایج، محتوا و شیوهها) کدام را مد نظر قرار دهند و بر کدام اساس واژه مذکور را تعریف کنند، با هم اختلاف دارند. به عبارت دیگر، در قدم اول، با این سؤال مواجهاند که تلقین چه وقت روی میدهد; تلقین آن است که هدف از آموزش، یادگیری بدون دلیل باشد یا هنگامی که نتیجه و محصول آموزش ذهنهای بسته است تلقین صورت گرفته یا اساسا یادگیری محتواها و مسایلی مثل دین، اخلاق و سیاست همان تلقین استیا بگوییم این مساله بستگی به شیوههای غیر عقلانی دارد و سرانجام اینکه بگوییم مجموعهای از اینها منجر به تلقین میشود. (3)
تیسن (Thiessen) پس از آنکه این معیارها را ذکر میکند، توضیح میدهد که چون فلاسفه نتوانستهاند مفهوم دقیقی از تلقین ارائه کنند، این واژه گنگ و ابهامآمیز است. به همین دلیل، اتهام مربوط به تلقین در تربیت دینی هم کلامی نامفهوم میشود و نیاز به ایضاح دارد پس تا وقتی مراد خود را آشکار نساختهاند، انتظار پاسخ نداشته باشند. (4)
چنین به نظر میرسد که به رغم اشکال تی سن میتوان بر سر معیارها چانه زد و بحث را در همین مورد ادامه داد; زیرا هدف آن است که از میان شیوههای آموزشی، نمونههای ناصحیح را، که با معیارهای عقلپسند تنافی دارد، شناسایی کرده، از آنها اجتناب کنیم و فقط شیوهای را اتخاذ نماییم که قابل دفاع است. بر این اساس، در ابتدای مقال میپذیریم که هر جا هدف آموزش، انتقال آموزههایی بیدلیل باشد یا هر آموزشی که منجر به بسته شدن ذهن فراگیر شود و یا هر گاه از شیوههای غیر عقلانی بهره جویند فرایند آموزش قابل دفاع نیست. به عبارت دیگر، در بدو نظر به جز مورد سوم، هر یک از عناصر دیگر به تنهایی کافی است تا فرایند آموزش را زیر سؤال ببرد. اما مورد سوم یعنی آموزش محتوای یک دین خاص بحث مستقلی را میطلبد.
ارزشیابی عنصر سوم
در اینجا سؤالی وجود دارد که شاید صورت مساله را تغییر دهد: اگر موردی یافتشدکهبهوجهیاجرایروش مقایسهای در آن ممکن نبود، چه باید کرد؟ خود مربیان در برخورد با کودک چه میکنند; آیا به تبیین و توضیح میپردازند؟ آیا از شیوه عقلانی بهره میبرند؟ و آیا حاصل کار تربیت در این مرحله،ذهنهاییبسته است؟
البته، نمیخواهیم بگوییم آموزشهای مربوط به دوران طفولیت ناصحیح و غیر اصولی است، به عکس، به اعتقاد همه مربیان، این دوره نیز اصول و روشهای خاص خود را دارد که بیتردید، با اصول و شرایط مربوط به بزرگسالی متفاوت است. سخن در این است که ویژگیهای تلقین منحصر به تربیت دینی نیست و کسی که به شیوههای تربیت دینی اشکال دارد شیوههای تربیت کودک را در تمام زمینهها باید مورد نقد قرار دهد. اما همه میدانند تا وقتی درک و میزان شناخت کودک به حد مطلوبی نرسیده است، نباید انتظار داشت که استدلالها و توجیهات منطقی را بفهمد چه رسد به اینکه قبول نماید. به همین دلیل است که در آموزش کودکان، بیشتر، از توصیهها و روشهای رفتاری تربیتبهره میبرند. به عبارت دیگر، پشتوانه بسیاری از اصول مربوط به تربیت کودک، رفتارگرایی است.
جایگاه آموزههای «رفتارگرایی» در فرایند تربیت
هر چند امروزه رفتارگرایی از رونق افتاده است، ولی این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادی که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که برای همه مراحل سنی بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه میکند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریه یادگیری اجتماعی، رفتارگرایی افراطی را به مقدار فراوانی تعدیل کردهاند و به فرایندهای شناختی نیز بهای بسیاری میدهند، نه آنکه توجیهات رفتارگرایی را به کلی دور ریخته باشند، بلکه آموزههای رفتارگرایی هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آنکه رشد شناختی انسان کامل شده باشد کارآیی دارد، به طوری که بخش مهمی از کتابهای روانشناسی تربیتی را به خود اختصاص میدهد. در حقیقت، امروزه روانشناسی تربیتی وامدار دو رویکرد مهم رفتاری و شناختی است. (5) مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامههای تقویت، قرار داد وابستگی و چندین شگرد رفتاری دیگر که مبتنی بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهای شناختی است، جایگاه مؤثر و مهمی در فرایند تربیت دارد.
به نظر میرسد همانگونه که در اعمال این اصول و روشها به اندازه کافی استدلال تربیتی داریم، در تربیت دینی هم دستیابی به توجیه عقلانی مشکل نیست. میدانیم که شیوههای رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانی عاجز است و انتظار بلوغ فکری او هم فرصتهای فراوانی را از دست میدهد. پس گویی قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوههای جذاب، به راهی میکشانیم که طبع کودکانهاش از آن فرار میکند. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم میخورد و نه شیوه عقلانی است. آر. اس. پیترز تحقیقات روانشناختی را ذکر میکند که نشان میدهد یادگیری در همه زمینهها متوقف بر فرایندهای روانشناختی تقلید، هویتپذیری و یادگیری از طریق مثال میباشد و این شیوهها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط میشود. (6)
جالب است که تی سن در مقاله خود، این اشکال را به این نحو طرح میکند: انسان در تربیت دینی، بر اساس اطلاعات ناقصی که به عنوان حقیقت تلقی شده، تدریس میکند و این موجب میشود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او، خود چنین جواب میدهد که چون توان فکری کودکان بسیار محدود است و شواهد کامل را نمیتوانند درک کنند، باید به عنوان مرجع و با همسازی بیشتری با آنها مواجه شد. آنگاه به اصول سادهسازی (simplification) و گزینشگری (selectivity) جاندیویی اشاره میکند و میگوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیر عقلانی است. به عبارت دیگر، اگر منظور از «تلقین» شیوههای غیر عقلانی است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتنابناپذیر است. (7) البته اگر وضع به همین صورت و حتی پس از رشد عقلانی شاگرد ادامه یابد حاصل کار ذهنهایی بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز میشود که آیندهای روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجباری اینگونه دفاع میکنند: «ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده، استقلال بیشتری به آنها بدهیم.» (8) از اینرو به نظر میرسد حق با کسانی است که تا تحقق رشد عقلانی و آمادگی ذهنی شاگرد و با تکیه بر اعتماد او نسبتبه معلم حقایق را به وی تعلیم میدهند و فقط زمانی ادله خود بر ترجیح یک موضع خاص را ارائه میکنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگی و چند و چون آن، خود، موضوع مقالی دیگر است و فعلا در صدد آن نیستیم.
ریشهیابی شبهه تلقین در تربیت دینی
حقیقت آن است که در تربیت دینی هم، که اولین مربیان آن انبیا: بودهاند، مفاهیم بسیار بلند است و اذهان بسیاری از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه در بعضی موارد، حتی بزرگسالان نیز از درک حقیقت معانی عاجز میمانند; حقایقی که فهم آنها دشوار، ولی قابل دسترسی است. کسی که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضی از شیوههای به ظاهر تلقینآمیز هم صحه میگذارد، بدون آنکه در حقانیت دین و تربیت دینی شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، بعضا، از اقامه دلیل صرفنظر کنیم، این به علت آن است که نخل معارف دینی بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است. نه آن که این معارف پشتوانهای به نام «حقیقت» ندارد.
پس در حقیقت، اختلاف در این است که آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن ممکن استیا نه. برخی به این سؤال پاسخ منفی میدهند. در اینجاست که معیار سوم از معیارهای چهارگانه مطرح میشود; به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است; یعنی: نفس تربیت دینی تلقینآمیز و بالتبع مردود است، دین را نفیا و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایی که نسبتبه امر تلقین در تربیت دینی میشود، یک اشکال معرفتشناختی است. اینجاست که اگر مربی با تردید و شک در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانی برای تبیین دین ندارد، چه رسد به جرات برای آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگی منحصر به مقوله دین و تربیت دینی نیست، بلکه در هر زمینهای موضوع از همین قرار است; مثلا، اگر مربی شنا اعتقاد و علاقهای به این ورزش نداشته باشد، به تدریج، انگیزه خود را از دست میدهد و چه بسا در مذمت این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغه معرفتشناختی بحث را بیشتر کنیم.
به رغم توضیحاتی که گذشت، از میان چهار معیار مذکور، هر یک را بپذیریم با مورد سوم نمیتوان موافقت کرد، مگر آنکه برای دین حقیقتی قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیل (9) فکر کنیم که میگوید: «من هیچ دینی ندارم». (10) بر همین اساس، به قول خودش، در مدرسه کلمهای علیه ادیان سخن نگفت. (11) این همان سیاست آموزش مقایسهای است که گفته شد در بعضی کشورهای غربی، قانونی است و بعضی از مربیان معروف از آن دفاع کردهاند.
ریشهیابی این موضوع در تاریخ نیم قرن گذشته، از ارتباط تنگاتنگی بین این شیوه تربیتی و نگرشهای معرفتشناختی حاکم در غرب حکایت میکند. گزارشها نشان میدهد که شکگرایی پس از چند فراز و نشیب، طی قرون متمادی، عجالتا به ظهور و غلبه اشکال جدیدی از نسبیتگرایی (12) منجر شده است.
این دیدگاه، منکر وجود حقیقت نیست، ولی ادعا میکنند که بسته به موقعیت زمانی و فرهنگی و نیز اشخاص و جوامع، حقایق متفاوت و رنگارنگی وجود دارد «این طرز تفکر در حوزههای مختلف فکری، اعم از فلسفه، علوم تجربی، علوم گودمن (Goodman) میگوید: ما به تعداد اذهان و افکار انسانها، جهان داریم، نه آنکه فقط یک جهان داشته باشیم. ما به جهان واقعی دسترسی نداریم تا درک خود را با آن مقایسه کنیم. ملاک رجحان یک تعبیر مطابقتبا واقع نیست، بلکه معیارهای دیگری که عمدتا عملی (14) است، معتبر میباشد. (15)
به این ترتیب، پیداست که جایی برای معرفتیقینی نسبتبه دین باقی نمیماند به طوری که وقتی جان الیاس در کتاب خود، مساله تلقین را ریشهیابی میکند، میگوید: «انسانهای معتقد پذیرفتهاند که اعتقاد آنها درست است، هر چند در این عقیده مخالف هم داشته باشند.» (16) هر کس میتواند همزمان به چندین مکتب الهی معتقد باشد و حتی بین مکاتب الهی و مادی مردد باشد. بالتبع، در صورتی که متصدیان امر تربیت چنین اعتقادی داشته باشند - یعنی: اساسا اعتقادی نداشته باشند - منطقا به نقطهای میرسند که آموزش دین را به اتهام تلقینی بودن محکوم میکنند. «آگاهی از خطر تلقین در تربیت دینی، موجب شده تا بعضی از مربیان دینی مربوط به کلیسا پیشنهاد کنند که هدف آموزش دین در مدارس کلیسا نباید تربیت کردن یا فراخواندن جوانان به ایمان باشد، بلکه باید مطالعات علمی پیرامون دین باشد.» (17)
نقد و بررسی
از مبانی نظری این دیدگاه آن است که فهم انسانها را متفاوت میداند و معتقد است که ساختمان فکری آنها با هم فرق دارد. لازمه این سخن آن است که در آموزش علوم مختلف فقط به ذکر اقوال گوناگون اکتفا شود. پس تعجبی ندارد اگر میبینیم در بعضی از کشورهای غربی، تربیت دینی مقایسهای را مطلوب میدانند و به قول خودشان، از تربیت تلقینی ممانعتبه عمل میآورند، اگر تعجبی هست (اشکال اول) در این است که چرا در سایر زمینهها به این طرز فکر خود عمل نمیکنند! و در هر زمینهای، به ویژه در سطوح پایین آموزشی، بیشتر، بلکه منحصرا، نظریه غالب را طرح میکنند.
به عبارت دیگر، کسانی که فقط در تربیت دینی به روش مقایسهای عمل میکنند نسبتبه مکتب نسبیگرایی هم وفادارند و هم وفادار نیستند. اگر بپرسیم که چرا در آموزش علوم فقط نظریه موجود را عرضه میکنید، میگویند: ما به این نظریه عقیده داریم - یعنی حقیقت را یافتهایم و حداقل اینکه نظریه غالب این است. ولی وقتی میپرسیم چرا فقط یک دین را آموزش نمیدهید میگویند نمیدانیم حق با کدام است آیا این استدلال به سیاست «یک بام و دو هوا» نمیماند؟
ممکن استبگویند در نظریههای علمی، بنا به اقتضای روش تحقیق تجربی در هر زمان فقط یک نظریه غالب است و سازمان آموزش و پرورش هم باید شاگردان را با همان دیدگاه آشنا کند. اما همه ادیان الهی همزمان طرفدار دارند و اثبات حق برای ما ممکن نیست. به بیان دیگر، در تاریخ علم نظریات مختلف علمی هر یک در برههای از زمان غلبه داشتهاند. در هر زمان برای آشنا کردن ذهن کودکان و نوجوانان - و کلا مبتدیان - با مسائل علمی از همان دیدگاه غالب که شواهد و قرائن حکایت از برتریاش میکند آغاز میکنند و طرح دیدگاههای مخالف را در دورههای تکمیلی آموزش میگنجانند.
بر این اساس، ادیان الهی هم، که از نظر زمان ظهور و بروز، تقدم و تاخر دارند و خداوند هر یک را در زمان خاصی برای مردم نازل فرموده است، باید مشمول همین قانون باشند و در هر زمان، فقط به یکی بها بدهیم. منتها در علوم تجربی، ملاک انتخاب این است که ببینیم کدام نظریه تبیین عقل پسندتری ارائه میکند و ملاک انتخاب دین آن است که ببینیم خدا در زمان حال، در قالب کدام دین انسان را مخاطب قرار داده است. به عبارت دیگر، این بحث ریشه در کلام دارد. از دید ما، فقط همان دین واحد مقبول درگاه حق میباشد و بس. پس بر هر انسان موحدی لازم است که با فحص و جستوجو، «دین حق» را بیابد و به دفاع از همین دین بپردازد. تربیت دینی هم باید در همین راستا حرکت کند.
به بیان دیگر، همچون بسیاری از پدیدههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، مساله انتخاب شیوه تربیت دینی نیز بازتاب نوع معرفتشناسی است که مربیان جامعه دارند. اگر بپذیریم که دین به عنوان مجموعهای از معارف و احکام از طرف خداوند نازل شده و امکان ندارد که خداوند در یک زمان، بیش از یک دین را قبول داشته باشد، بسیاری از مسائل و اختلافات حل میشود. (18) با این پیشفرضها، به راحتی میتوان دریافت که دین اسلام همان دین حقی است که اکنون مقبول درگاه احدیت است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه.» (آلعمران: 85) چرا که وقتی نبوت یک پیامبر ثابتشد، تمام آموزههای وی حق است، حتی این آموزه که خداوند فرموده ادیان سابق با همه احترامی که در جای خود دارند، در این زمان پذیرفته نمیشوند. پس این مساله برای ما یک مساله تاریخی است و هر کس باید با مراجعه به اخبار صدق، چنین دین مطلوبی را طلب کند. واضح است که اگر مربی در تحلیل خود، به این نتیجه برسد که مسیر سعادت و شقاوت کدام است، قطعا سعی میکند زیردستان خود را به سمتخیر راهنمایی کند، وگرنه دستکم، نزد وجدان خود محکوم است. مدعای این مقال آن است که محکوم کردن آموزش یک دین خاص به بهانه «تلقین» فقط با شکاکیتسازگار است; کسی که خود به یقین رسیده حاضر نمیشود بدون هیچگونه اظهار نظری، فلسفههای ضد دین و حتی سایر ادیان را فقط مطرح کند و عرضه نماید، به ویژه اگر مخاطبین و شاگردان به حدی از درک و شناخت نرسیدهاند که قوه تحلیل و استدلال را دارا باشند. به عنوان مثال، نیل، که صادقانه به بیدینی خود اعتراف میکرد، به این نوع آموزش پاینبد بود و در مدرسه سامرهیل آن را اجرا کرد.
نباید شک داشت که تربیت دینی از نوع مقایسهای در واقع، «تربیتبیدینی» است. اگر بنا بود استدلال و مشی تربیتی کسانی مثل نیل در عمل، مفید و مثبتباشد، نباید در مواردی مثل مدرسه سامرهیل به سرعتشکستبخورد. تعجب از کسانی است که تجربههای دیگران را به کار نمیگیرند. ظاهرا برای متصدیان این برنامهها و شیوههای تربیتی، بیدینی و دینداری شاگردان فرقی نداشته باشد، وگرنه هم عقل و هم تجربه نشان میدهد که برای شکوفاندن استعدادها و تربیت نوآموز، باید به او کمک کرد.
مواجهه دادن کودک نوآموز با انبوهی از مطالب و نظریات ضد و نقیض، به واقع، موجب حیران و سرگشتگی او میشود و در نهایت، شرایط انتخاب را برای او فراهم نمیکند، سهل است، وی را نسبتبه اساس حقانیتی به نام «دین» مردد مینماید. مگر عامل شک سوفسطاییان نسبتبه وجود حقیقت چیزی غیر از این بود؟ آنها میدیدند که کسانی یک واقعیتخارجی را به شکلهای گوناگون پرداخت میکنند و به بیانهای ضد و نقیضی از آن سخن میگویند. در نهایت، به این نتیجه رسیدند که ممکن است اساسا واقعیتی وجود نداشته باشد، بلکه هر چه هست داستانپردازی و سفسطهبازی باشد!
این نکته را در جهان امروز اطلاعات نیز تا حدی شاهدیم، انسانها در اثر بمباران اخبار ضد و نقیض، نسبتبه وجود حقیقتشک میکنند و با حالتی حاکی از یاس و نومیدی و بیتفاوتی، عمر را میگذرانند. اخیرا در رسانههای گروهی خبر دادند که طبق یک نظرسنجی از مردم دنیا، نوع افراد نسبتبه واقعی بودن دستاوردهای علم پزشکی شک دارند. این گزارش حاکی از آن است که مردم از شنیدن خبر مربوط به دستاوردهای ضد و نقیض در این علم سرخورده شدهاند.
اینها و جز اینها که برای رعایت اختصار، از نقل بقیه خودداری میشود یک نکته تربیتی را منعکس میکند و آن اینکه صرف انبار اطلاعات گوناگون درباره یک واقعیت در ذهن مخاطب، به جای آنکه به رشد او کمک نماید و به پختگی فکری او منجر شود، ذهن او را میسوزاند و دست تحلیل او را از مسائل کوتاه و کوچک هم میبرد. به نظر میرسد که شیوه صحیح در آموزش مطالب به افراد کم اطلاع، به ویژه کودکان، آن است که از آخرین دستاوردهای تحقیقات شروع کنیم و وقتی ذهن فرد نسبتبه چارچوب اصلی بحث و اساس واقعیتشکل گرفت، ابعاد و جزئیات و از جمله دیدگاههای مخالف و بعضا تاریخی درباره مطلب را هم در اختیار وی بگذاریم. این شیوه چیزی است که در نظامهای علمی - آموزشی اجرا میشود.
به نظر میرسد که با این مقدمات، فلسفه هدایت و معنای آن در رسالت انبیا: بهتر درک میشود. پیامبران الهی: به راهی که حق بود و آن هم فقط یکی بود، ارشاد میکردند. مفسران در معنای «هدایت» گفتهاند که حقیقت آن نشان دادن راه رسیدن به مقصد و به عبارتی، رساندن به مطلوب است. «و بالجملة فالهدایة هی الدلالة و ارائة الغایه بارائة الطریق و هی نحو ایصال الی المطلوب.» (19) پس حاصل هدایت وضوح و روشنی مسیر است; چنان که گمراهی و «ضلالت» همان انحراف و گم کردن راه است و به نظر میرسد که فرقی نمیکند که شخص بیراهه برود یا نداند که از کدام راه برود.
بعضی از محققان با توجه به همین نکته پیشنهاد دیگری دارند. هیل (Hill) میگوید اگر به معلم بگوییم که تو از نظر خود دفاع نکن، با اعتقادات خود مشکل پیدا خواهد کرد. پیشنهاد وی آن است که برای حل این معضل سیاست «بیطرفی همراه با تعهد» را پیشه کنیم. به این صورت که معلم اعتقادات خود را آشکار کرده، بر آنها استدلال کند. وی این سیاست را در مقابل سیاست «بیطرفی محض» - بیتفاوتی نسبتبه اطراف مساله - و سیاست «طرفداری محض» - ممنوع بودن طرح نظر مخالف - قرار میدهد. (20) به نظر میرسد این هر سه سیاست، حتی همان که خود هیل پسندیده است - یعنی «بیطرفی همراه با تعهد» - اشکال دارد. مثل «بیطرفی همراه با تعهد» مثل «کوسه و ریش پهن» است; تعهد نمیتواند با بیطرفی جمع شود.
مدعای این مقال آن است که مربی نباید فراگیر را در هالهای از ابهام و تحیر تنها بگذارد و به امید آنکه در «آینده» رشد فکری لازم را پیدا میکند، «اکنون» را مورد غفلت قرار دهد. سیره انبیا: چنین نشان میدهد و تاریخ شهادت میدهد که همه انسانها به راهنما نیاز دارند و این نیاز در مراحل اولیه زندگی شدیدتر است. وظیفه مربی آن است که خودش حقیقت را بیابد و کامهای تشنه را از این جام روحافزا سیراب کند (ارشاد). این همان رسالتی است که انبیا: بر دوش خود احساس میکردند; چه آنکه «نقش معلم در جامعه نقش انبیاست» (21) .
نکتهای که هست در نحوه انجام این مهم است. همواره بودهاند کسانی که با روشهای تحکمآمیز و نفرتبرانگیز خیال هدایت دیگران را داشتهاند و با همین نیت، افراد را از پیام دینی خود بیزار ساختهاند. روشن است که این روش در هر زمینهای اعمال شود نفرت میآورد; منحصر به آموزش دین و محتوای دینی نیست. اساسا در تعریف هدایت، علاوه بر اشراف خود معلم بر مقصد و خیرخواهی او، وجود دو عنصر مهم دیگر ضروری است:
الف. بیان و تعریف قانع کنندهای از حق و راه آن;
ب. لطف و محبت نسبتبه مخاطب (22) .
بعید نیست که رویگردانی بعضی از کشورها از ارشاد و انتخاب شیوه تردیدآوری به نام «مقایسه میان ادیان» ناشی از اعمال شیوههای غیر صحیح و خالی از «لطف» بوده باشد; وگرنه همانگونه که گفته شد، ارائه طریق نیل به مقصد نه تنها با اختیار و انتخاب افراد منافاتی ندارد، بلکه اگر با رفق و مدارا همراه باشد، دقیقا نشان میدهد که مربی برای تشخیص و تمیز فراگیر نیز، اهمیت قایل است.
در مجموع، به نظر میرسد در تربیت دینی، باید میان دو عنصری که به ظاهر ناسازگارند جمع شود: یکی احترام به شخصیت مخاطب و بها دادن به عنصر اختیار و انتخاب او و دیگر نیاز وی به راهنمایی و ارشاد. راه جمع این دو آن است که معلم از روی خیرخواهی طریق معینی را ارائه کند و استدلال خود را نیز عرضه نماید. چنین سیاستی را میتوان «طرفداری منطقی و مستدل» نامگذاری کرد.
پینوشتها
1 - 2- R. M. Thomas, Religious Education, in International Encyclopedia of Education, V. 9, P. 5000.
3- Elmer J. Thiessen, Introdoction and Religious Education, in Interchange 15/3 ( The ontario, Institute for Stadies in Education, 1984), PP. 28 - 29.
4- Ibid, PP. 27 - 43.
5-... سیف، روانشناسی پرورش، ص 210 - 217
6-7-8- Elmer J. Thiessen, Opcit,P.37/36
9- این مدرسه در دهه 1960 و به دست نیل تاسیس شد. شعار این مدرسه «انسانگرایی» و محور اصلی آن «آزادی شاگردان» بود. دانشآموز مختار بود که درس بخواند یا نخواند. معلم و شاگرد به یک اندازه حق داشتند و نتایج اجتماعی و عاطفی جای نتایج آموزشی را گرفته بود. این نهضت را «نهضت تعلیم و تربیت آزاد» نیز خواندهاند. گزارشها حاکی از آن است که آزادی افراطی در این مدرسه پیشرفت تحصیلی را متوقف کرد، به طوریکه والدین با سواد فرزندان خود را به مدرسه دیگری منتقل کردند.
10-11- A. S. Neill, Summehill (1984),P. 255.
12- relativism.
13- محمد فنایی اشکوری، معرفتشناسی دین، ص 55
14- Pragmatic.
15- معرفتشناسی دین، همان
16-17- John L. Elias, Philosophy ofEducation (1995), P. 129 / 130
18- اما اگر کسی بگوید: برای خدا فرقی نمیکند که «کدام دین» را بپذیری، بلکه هر یک از ادیان الهی به اندازه دیگری انسان را به مقصد میرساند، مساله طور دیگری میشود و راه حل و پاسخ دیگری دارد که در سطرهای گذشته، بدان اشاره شد. تفصیل مطلب باید در کتب و مباحث کلامی پیگیری شود.
19- سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 1، ص 34
20- John L. Elias, Philosophy ofEducation (Krieger publishingcompany, 1995), P. 129.
21- امام خمینی، صحیفه نور، ج 8، ص 239
22- راغب اصفهانی در المفردات فی الفاظ القرآن، بر این نکته تاکید دارد.
تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوههای آنند. همچنین، میتوان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار میروند. قرآن کریم میفرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذی خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمیآید).
خانوادهها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که میتواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح میکند، تأکید مینماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمیدیدند. و لذا، از اینکه میدیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان میدهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی میداند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی میکنند و میفرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیستشناسی و روانشناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعهای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانستهاند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کردهاند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال میشود. البته، اینکه خلق را کسبی میدانیم، به ارثی بودن آن لطمهای نمیزند؛ زیرا میتواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشهدار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده میشود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامهای خطاب به معاویه در مقایسهای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمیرسد. و نمیتوان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمیباشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمیباشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره میکنند که انسان میتواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت میکنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایدهای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینههای ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار میگیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازهای قوی است، که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازهای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدی، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمیآید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید میکنند که عادت میتواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار میدانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمیشمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچهها به وجود میآورد[گریگورووا، روانشناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت میدانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار میدهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانستهاند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان میدهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان میخواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خواندهای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستادهاش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشههای خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر میگذراند، که حضرت علی(ع) سفارش میکنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام میکنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) میفرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانوادههای پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا میشود و پاکیزهتر صورت میگیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد میکنند. از جمله، ایشان میفرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار میآورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، میتوان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج میکنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعهای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر میآمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان میگشاید، در حقیقت فاشکننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده میکنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنیهاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب میکردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت میشود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز میخواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او میدانند و تأکید میکنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکتتر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر میدهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش مییابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی میکنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر میدهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روانشناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید میکنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را اینگونه بیان میکنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمیدهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشهدار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بیپاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید میدرخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونهای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش میبرد؛ اما هر از گاهی، متوقف میشد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث بردهای»[قمی، تتمة المنتهی، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایستهای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاًمراقبت میکردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو میدهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی میدانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود مینشانید، در آغوشم میگرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود میچسبانید و گاهی مرا در بستر خود میخوابانید. و از مودت، صورت به صورت من میسایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار میساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک میکرد. هیچگاه دروغی از من نمیشنید، و خطایی از من مشاهده نمیکرد. همچون طفلی که به دنبال مادر میرود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من میافراشت، و مرا فرمان میداد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا میزیست، و در آنجا جز من کسی او را نمیدید. تنها خانواده اسلامی، خانوادهای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل میشد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را استشمام میکردم. به من میفرمود: آنچه میشنوم، تو هم میشنوی و آنچه میبینم، تو هم میبینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم میباشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید میکنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که میفرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچهگانهاش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی میشدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید میکنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بیخردیهای آنان با بچههای خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن آشنایان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیدهام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار میدهند:«من تو را جزئی از وجود خود میبینم، حتی تو را کل وجودم میدانم تا آنجا که اگر حادثهای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی میکنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور میشوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکردهام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نمودهام و در آثار و عاداتشان سیر کردهام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیدهام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشتهام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناختهام. و خویش را برای تو برگزیدهام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو میشود، از تو دور داشتهام؛ از آنجا که کار تو و آیندهات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکتههایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری میکنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی میپرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول میکردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان میشود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) میآموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سرودهای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب میکنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد میکنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحتپذیر است، سفارش پدری مهربان که میخواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواستههای خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل میکنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) میکوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش میکنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانستهاید که پدرتان او را پیوسته دوست میداشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی میپذیرد و در خود میپرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بیآلایش است. از این رو، والدین وظیفهشناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایهگذاری شده است در طول ایام آشکار میشود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانستهاند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطرهاش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که میفرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم میشود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت میشود. در هفت سال دوم، ادب را به وی میآموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده میشود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلیاش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا میگیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش میکند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف میشناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان میداند و میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور میشود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، شاکله تربیتی انسان را سامان میدهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونهای مینگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط میداند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) میفرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ میافروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی میخورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید میکنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار میدهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبختترین و شقیترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه میتواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا میکنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره میفرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانیاند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید میفرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمیافکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کردهاند که آن امام همام(ع)، فرمودهاند:«چون به اطفال وعدهای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور میکنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمیکند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف میسازد و موجب مودت میشود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچههای خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت میدادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور میشوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیدهاند یا کار نیکی که کردهاند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود میگیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل میکند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار میدهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایهترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) میفرمایند:«زیادهروی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن میکند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری میکنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع میشوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص میشود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفهای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهدهاش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمیکنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرمودهاند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمیسازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش میکنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در
تربیت کودکان در سیره علی(ع)
شرافت و اصالت خانوادگی
خانواده، به منزله درختی است که فرزندان، میوههای آنند. همچنین، میتوان خانواده را به زمینی تشبیه کرد، که کودکان، گیاهان آن به شمار میروند. قرآن کریم میفرماید:«و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه والذی خبث لا یخرج الا نکدا»[اعراف/85] (و سرزمین خوب گیاه آن به فرمان پروردگارش میروید، و زمین بد جز اندک گیاهی از آن پدید نمیآید).
خانوادهها نیز چنین وضعی دارند. اصالت و شرافت خانوادگی چنان اهمیتی دارد، که میتواند به عنوان معیاری اطمینان بخش در مسائل تربیتی استفاده شود. قرآن وقتی ماجرای تولد حضرت عیسی(ع) را مطرح میکند، تأکید مینماید که مردم در خصوص خانواده مریم جز شرافت، نجابت و پاکی نمیدیدند. و لذا، از اینکه میدیدند که او طفلی به دنیا آورده است، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند. اما به این حقیقت توجه نداشتند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر شایستگی مریم بود.[ر. ک: مریم/29 ـ 30].
حضرت علی(ع) اهمیت انکارناپذیر وراثت در تربیت را تأکید کردند، و نقش آن را در شکل گیری شخصیت آدمی، این گونه یادآور شدند:«حسن الاخلاق برهان کرم الاعراق»(اخلاق خوب، حجتی بر فضیلت خانوادگی است) [آمدی، غررالحکم، ج3، 392) به اعتقاد حضرت علی(ع)، وراثت بستری است که خصال و رفتارهای آدمی را سامان میدهد. ایشان نیکوترین افراد را از نظر خلق، پاکترین آنان به لحاظ اصالت خانوادگی میداند[آمدی، غررالحکم، ج2، 405]. امام علی(ع) نقش وراثت را در بروز رفتاری آدمی، جدی و مهم تلقی میکنند و میفرمایند:«اذا کرم اصل الرجل کرم مغیبه و محضره» (وقتی ریشه آدمی شرافت داشته باشد، نهان و آشکارش شریف خواهد بود)[آمدی، غررالحکم، ج3، 188].
علمای زیستشناسی و روانشناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعهای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانستهاند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کردهاند. این، همان کلمه «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روانشناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» درباره امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال میشود. البته، اینکه خلق را کسبی میدانیم، به ارثی بودن آن لطمهای نمیزند؛ زیرا میتواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]
فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشهدار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده میشود، درباره آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامهای خطاب به معاویه در مقایسهای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفته تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پایه هاشم نمیرسد. و نمیتوان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمیباشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمیباشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نامه 17]
امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره میکنند که انسان میتواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت میکنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایدهای ندارند.
ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینههای ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار میگیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازهای قوی است، که میتواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازهای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدی، غررالحکم، ج3، 260]
در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمیآید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید میکنند که عادت میتواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار میدانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمیشمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]
البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچهها به وجود میآورد[گریگورووا، روانشناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) همه اطفال را قابل تربیت میدانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار میدهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانستهاند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان میدهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.
امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان میخواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خواندهای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستادهاش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشههای خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر میگذراند، که حضرت علی(ع) سفارش میکنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام میکنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) میفرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانوادههای پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا میشود و پاکیزهتر صورت میگیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].
پدر، مادر و کودک
برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد میکنند. از جمله، ایشان میفرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار میآورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، میتوان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج میکنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعهای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر میآمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان میگشاید، در حقیقت فاشکننده راز همه خانواده پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].
با نگاهی به سیره حضرت علی(ع)، مشاهده میکنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنیهاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورندهخاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب میکردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خانهکعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].
پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذریه ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواده هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت میشود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را میپرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز میخواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].
حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او میدانند و تأکید میکنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکتتر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر میدهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش مییابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی میکنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر میدهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]
از مطالبی که روانشناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید میکنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را اینگونه بیان میکنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمیدهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].
پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشهدار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.
ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بیپاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید میدرخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].
نمونهای دیگر در سیره حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش میبرد؛ اما هر از گاهی، متوقف میشد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبضه شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث بردهای»[قمی، تتمة المنتهی، 17]
نام نوزاد و آداب ایام ولادت
حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجمه نهجالبلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایستهای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، درباره نامگذاری فرزندان خود کاملاًمراقبت میکردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].
همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]
هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خانه فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو میدهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]
عوالم کودکی، عواطف پدری
مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستاره درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه درباره پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) درباره علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی میدانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود مینشانید، در آغوشم میگرفت. پس از آن، همواره مرا به سینه خود میچسبانید و گاهی مرا در بستر خود میخوابانید. و از مودت، صورت به صورت من میسایید، و مرا از رایحه لطیف خود و استشمام آن برخواردار میساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک میکرد. هیچگاه دروغی از من نمیشنید، و خطایی از من مشاهده نمیکرد. همچون طفلی که به دنبال مادر میرود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندیده خود برای من میافراشت، و مرا فرمان میداد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا میزیست، و در آنجا جز من کسی او را نمیدید. تنها خانواده اسلامی، خانوادهای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل میشد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را استشمام میکردم. به من میفرمود: آنچه میشنوم، تو هم میشنوی و آنچه میبینم، تو هم میبینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم میباشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطبه 234].
حضرت علی(ع) تأکید میکنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].
این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که میفرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچهگانهاش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی میشدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].
از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواده خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید میکنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بیخردیهای آنان با بچههای خود رفتار کنند.»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن آشنایان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]
رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیدهام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].
از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیفه والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار میدهند:«من تو را جزئی از وجود خود میبینم، حتی تو را کل وجودم میدانم تا آنجا که اگر حادثهای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی میکنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور میشوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکردهام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نمودهام و در آثار و عاداتشان سیر کردهام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیدهام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با همه این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشتهام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فایده آنان تفکیک کرده و شناختهام. و خویش را برای تو برگزیدهام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو میشود، از تو دور داشتهام؛ از آنجا که کار تو و آیندهات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکتههایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری میکنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نامه 31].
حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی میپرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول میکردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان میشود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].
از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) میآموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]
در سرودهای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب میکنند، و روحیه توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد میکنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحتپذیر است، سفارش پدری مهربان که میخواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواستههای خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل میکنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].
حضرت علی(ع) میکوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان درباره تقوا و پرهیزگاری، چشمه مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش میکنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش میکنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانستهاید که پدرتان او را پیوسته دوست میداشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]
بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان
حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچه نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی میپذیرد و در خود میپرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].
در واقع، صفحه دل کودک پاک و بیآلایش است. از این رو، والدین وظیفهشناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایهگذاری شده است در طول ایام آشکار میشود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانستهاند.
«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطرهاش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].
حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که میفرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم میشود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].
امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی میکنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت میشود. در هفت سال دوم، ادب را به وی میآموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده میشود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلیاش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا میگیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].
اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش میکند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف میشناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان میداند و میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکته حقوقی را که جنبه روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور میشود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در همه امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجمه فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].
خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، شاکله تربیتی انسان را سامان میدهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونهای مینگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط میداند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) میفرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ میافروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی میخورند. ولی در تغذیه روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعله دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماده طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید میکنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار میدهند:«چنان نباشد که به واسطه تو، خانواده خویشاوندت بدبختترین و شقیترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].
فرزند نیک نه تنها مایه سرافرازی پدر و مادر است، بلکه میتواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا میکنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره میفرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلک هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانیاند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)
البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره میفرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید میفرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمیافکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]
محدثان از حضرت علی(ع) روایت کردهاند که آن امام همام(ع)، فرمودهاند:«چون به اطفال وعدهای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور میکنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمیکند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصیه دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف میسازد و موجب مودت میشود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].
از مواردی که پدران و مادران باید درباره آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچههای خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئله رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت میدادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].
به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور میشوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیدهاند یا کار نیکی که کردهاند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود میگیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نامه حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل میکند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار میدهد. کودکان برده والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایهترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].
مدارا و مهربانی با کودکان، شیوه اهل بیت(ع) است. علی(ع) میفرمایند:«زیادهروی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن میکند»[بحرانی، تحف العقول، 80]
مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابطه تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری میکنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیله ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع میشوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].
از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره میفرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص میشود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفهای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) میفرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهدهاش بگذار. وقتی وظیفه خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمیکنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].
البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن میفرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله و من یفعل ذلک فاولئک هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).
حضرت علی(ع) در این باره فرمودهاند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمیسازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش میکنی»[نهج البلاغه، حکمت344]
این سخن، از زبان انسان کامل صادر شده که در ابراز محبت به فرزندان خود و حتی اطفال دیگران، نمونه است. در این حقیقت، شکی نیست که اگر اوقات والدین در
تنبیه بدنی کودکان و راه حلهای جایگزین
وقتی سخن از«تنبیه» به میان میآید، در اکثر ذهنها، «انضباط» متبلور میشود و در نتیجهبرخی تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف میدانند. بعضی افراد معتقدندکه انضباط در سایه اطاعت کورکورانه به دست میآید و منضبط کسی است که بدون اظهارنظری، دستور مافوق خود را اجرا نماید. کسانی که این گونه فکر میکنند، چند فرضرا قبول کردهاند که:
1- مافوق هیچ وقت اشتباه نمیکند و دستورهای او همیشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراین، زیردستان بدون چون و چرا باید از وی اطاعت کنند;
2- افرادی که تحتسرپرستی یک نفر قرار دارند، معمولا از لحاظ فهم و درک ضعیفند، روی این اصل، صلاحو صرفه ایشان در این است که دستورهای سرپرست را بدون این که درباره آنها بحثکنند، به اجرا درآورند;
3- اطاعت کورکورانه، پیشرفت و نتیجه کار را بهتر میسازدو امور را تحت نظم و قاعده معین درمیآورد. (1)
متاسفانه این فرضها را بسیاری از والدین و مربیان پذیرفتهاند و فکر میکنندکه اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، خوشبختخواهد شد و بنابراین، زمانی که کودکاز دستور آنان سرپیچی میکند، او را تنبیه میکنند تا طبق نظر آنها رفتار کند.
این گروه معتقدند: ترس از تنبیه، کودک را به اجرای وظایف معین وامیدارد ومانع از این میشود که او به انجام کاری که مخالف مقررات است، مبادرت ورزد.
تنبیه اثر فوری دارد و کودک را از ادامه تخلف باز میدارد.
چنین والدین و مربیانی غافلند که اطاعت و انضباطی که از راه تنبیه حاصل شود،موجب اضمحلال و نابودی حس ابتکار کودک میگردد. نیروی کنجکاوی دیگر رشد نمییابد.
این گونه کودکان چون به سن بلوغ و رشد رسند یا از هیچ مقامی اطاعت نمیکنند وراه عصیان در پیش میگیرند، و یا آن که مطیع همه میشوند و برای فرمانبرداری و توسری خوردن آمادگی پیدا میکنند. (2) کودکی که از ترس والدین و مربیان خود دست از کارناصواب میکشد، در بزرگسالی نیز بدون این که خود متوجه باشد، فقط موقعی دست ازکار ناصواب برخواهد داشت که از تنبیه بالاتری بترسد و یا او را واقعا تنبیه کنند.
در صورتی که اصل واقعی تربیت اقتضا میکند که آدمی عمل خلاف را نه از ترس تنبیه،بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها برای این که وجدانش از ارتکاب بهگناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند. (3)
بسیاری از والدین و مربیانی که تنبیه را تجویز میکنند، معمولا افراد خودخواهیهستند و به سبب عدم اجرای فرمان آنها و برخوردن به حیثیتشان به تنبیه کودکانخود اقدام میکنند و به این ترتیب خشم خود را فرو مینشانند.
یکی دیگر از اثرهای منفی تنبیه این است که کودکان از روش تنبیهی والدین خودتقلید میکنند. کودکی که سیلی خورده یا به پشت او زدهاند، به هنگامی که میکوشدتا در مورد دیگران اعمال قدرت کند، میآموزد که پرخاشگری خود را به همین نحوابراز کند. در یک بررسی از تضادهای بین کودک و بزرگسال به کودکان پیش دبستانینوار ویدیویی نشان دادند و از آنان سوال شد که اگر به جای والدین میبودند، چهاحساسی میداشتند؟
روشهایی که پیشنهاد کردند، شبیه به همان روشهایی بود که والدین خودشان درهمان موقعیتبه کار میبردند. (4)
وقتی که والدین فرزندان خود را تنبیه میکنند در واقع به آنان میآموزند که درآینده چگونه والدینی باشند. بعضی محققان معتقدند که به همین طریق بدرفتاری باکودک از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. بسیاری از والدین که فرزندان خود را کتکمیزنند. خودشان در کودکی اذیت و آزار دیدهاند. هم چنین تنبیه باعث میشود کهکودک از کسی که تنبیه میکند، بپرهیزد. و بسیار مشاهده میشود که کودک هیچ علاقهایبه والدین و محیط خانه ندارد و همیشه از محیط خانه گریزان است. این گریز ازخانه باعث میشود با افرادی که تربیت درستی ندارند، بیشتر نشست و برخاست کند وبه بزهکاری و انحراف سوق پیدا نماید.
تنبیه موقعیت اجتماعی فرد را متزلزل میکند; روی همین، کودک برای حفظ موقعیتاجتماعی خویشتن، از اقدام به کاری که سبب اجرای تنبیه درباره وی شود، خودداریمینماید. با این که تنبیه اثر فوری دارد و ممکن است کودک را از ادامه تخلف بازدارد، با این حال، اثر تنبیه کم است و ارزش تربیتی ندارد. تنبیه خود به خود فردرا متوجه زشتی و عیب کار خویشتن نمیسازد. شخصیت او را مضمحل میکند و غالبازیانهای فراوانی در بر دارد; مثلا تنبیه بدنی ممکن استسبب نقص اعضای بدن شود وتنبیه روانی نیز آثار سویی در شخصیت فرد باقی میگذارد. اثر تنبیه موقتی است;یعنی در وقت معین، شخص را از انجام کاری باز میدارد، ولی همان طور که گفته شد،فرد را متوجه نتایج وخیم کار نمیکند و به محض این که ترس از تنبیه از میان رفت،دوباره به انجام آن مبادرت میورزد.
اسکینر، روانشناس معروف بعد از تحقیقات فراوانی که در زمینه تشویق و تنبیهانجام داد، چنین نتیجه گیری کرد که:
تنبیه در دراز مدت بیتاثیر است. چنین به نظر میرسد که تنبیه صرفا رفتار اورا پس میزند و زمانی که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزاناولش باز میگردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلی موثر به نظر میرسد، در واقعتنها اثری ناپایدار بر جای میگذارد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:
1- تنبیه آثار جانبی هیجانی نامطلوب به بار میآورد. ارگانیسمی که تنبیهمیشود، میترسد و این ترس به محرکهای مختلفی که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند،تعمیم مییابد.
2- تنبیه به ارگانیسم نشان میدهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. درقیاس با تقویت، تنبیه عملا هیچ گونه اطلاعاتی در اختیار ارگانیسم نمیگذارد.
تقویت نشان میدهد که رفتاری که در موقعیت انجام گرفته، موثر بوده است.
بنابراین، به یادگیری بیشتری نیاز نیست.
تنبیه غالبا این آگاهی را به ارگانیسم میدهد که پاسخ تنبیه شده در ایجادتقویت موثر نیست و او به یادگیری بیشتری نیاز دارد تا به پاسخی که کارساز است،منجر شود.
3- تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه میکند. این البته در پرورش کودکانبیشتر صادق است. وقتی که کودکان تنبیه میشوند، تنها چیزی که میآموزند، این استکه در بعضی موقعیتها صدمه زدن به دیگران جایز است.
4- کودک با قرار گرفتن در موقعیتی که بتواند در آن رفتار قبلا تنبیه شده خودرا انجام دهد، بدون این که برای آن تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام آنرفتار شود. بنابراین، در غیاب عوامل تنبیه کننده، ممکن است کودکان فحش بدهند، شیشه بشکنند، با بزرگترها بیادبانه رفتار کنند، به بچههای کوچکتر آزار برسانندو... . این کودکان آموختهاند که در حضور عوامل تنبیهکننده این رفتارها را واپسبزنند، اما دلایلی نمیبینند که در غیاب عوامل تنبیه کننده این رفتارها را انجامندهند.
5- تنبیه، در شخص تنبیه شده نسبتبه عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگریایجاد میکند، و این پرخاشگری ممکن است موجب مشکلات دیگری بشود; برای نمونه،موسسات کیفری جامعه که تنبیه را وسیله اصلی کنترل به کار میبرند، مملو از افرادبسیار پرخاشگر هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه برای کنترل رفتار آنان بهکار میرود، هم چنان پرخاشگر باقی خواهند ماند.
6- تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگری میسازد.
برای نمونه کودکی که به سبب ریخت و پاش چیزها تنبیه میشود، یک بچه گریه کن ازآب در میآید. بیتردید، تنبیه شدید، بلافاصله میل به انجام عمل تنبیه شده را کاهشمیدهد. شکی نیست که این نتیجه مسبب استفاده فراوان از تنبیه است. ما به طورغریزی به کسی که رفتارش ما را میآزارد، حمله میکنیم، شاید نه به صورت فیزیکی،بلکه با انتقاد، عدم تایید، سرزنش یا تمسخر، صرف نظر از این که تمایل به انجامچنین عملی جنبه ارثی دارد یا نه، مسلما نتیجه کار تقویت کننده است و همین امررایجبودن آن را تبیین میکند.
اما در دراز مدت تنبیه، عملا رفتار تنبیه شده را از خزانه رفتار حذف نمیکند وتوفیق موقتی آن در ازای بهای گزاف کاهش دادن کارآمدی کلی و خوشوقتی گروه تماممیشود. (5)
این روان شناس محقق، تقویت کنندهها را جانشین تنبیه میکند. تقویت کنندهها بهوجود یا عدم هر محرکی که موجب افزایش وقوع پاسخ گردد، گفته میشود. تقویتکنندهها دو نوع هستند.
مثبت و منفی. در تقویت مثبت وجود محرک موجب افزایش تکرار پاسخ میشود.
اما در تقویت منفی عدم حضور یا فقدان محرک موجب تقویت میگردد. وقتی که والدینفرزندشان را به دلیل این که به کودکی کوچکتر از خودش کمک کرده، تشویق میکنند،یا به دلیل هر نمره 20 که در مدرسه گرفته به او مقداری پول میدهند و یا وقتی کهاجازه میدهند به دلیل این که کاری را به انجام رسانیده شب کمی دیرتر از معمولبخوابد، در واقع تقویت مثبتبه کار بردهاند. تقویت کنندهها ممکن است اجتماعی(تشویق محبت) یا غیر اجتماعی(چیزهای ملموس، امتیازات خاص) باشند. تاثیراتتقویتهای اجتماعی; مانند تشویق تا حدودی بستگی به رابطه کودک با بزرگسال دارد.
معمولا تشویق از طرف والدینی که رابطه گرم و پذیرایی با کودک دارند، موثرتر ازتشویق از طرف والدینی است که سرد و بیاعتنا هستند. البته گاهی تشویق از طرفوالدینی که سرد و بیاعتنا هستند، ممکن استبرای کودک اهمیتخاصی داشته باشد،چون به ندرت پیش میآید. تاثیر تقویتکنندهها در عین حال بستگی دارد به این کهکودک در مورد آن تقویت کنندهها چه نگرشی دارد و آنها را چگونه تعبیر و تفسیرمیکند. (6)
معمولا والدین به طور غیر عمدی رفتار کودک خود را تقویت میکنند. یک مورد معمولتقویت غیر عمدی این است که به کودکان به هنگامی که رفتار نادرستی از آنانسرمیزند، بیتوجه باشد. با این بیتوجهی، پاداشی را که کودک شما میتوانستبهاحتمال زیاد از آن برخوردار شود، از او دریغ میشود. به طور حتم کودکان در کانونتوجه والدین نشو و نما میکنند و محروم ساختن آنها حتی برای زمانی کوتاه میتوانداثر فوری بر جای گذارد. شیوه نادیده انگاری، به ویژه وقتی موثر است که کودک شماقصد داشته باشد شما را تحریک کرده یا به کلی غافلگیر کند.
اگر ماهرانه بکوشید به سر و صدا یا حرفهای زیادی و بیسابقه او ترتیب اثرندهید، حتما جلو حرکات او را میگیرید.
وقتی که از عمل خود برگشت، حتما از وی به پاس این تغییر رفتار تعریف کنید.
وقتی به کودک خود بیمحلی میکنید، ثابت رای باشید. اگر دانهای شکلات خواست واحساس کردید در این وقت نباید بخورد، تنها یک بار به او بگویید «حالا وقتشیرینی نیست» بعد چشم از او بردارید، به طوری که اصلا نگاهتان به نگاه اوبرخورد نکند و برخلاف تقاضای او ساکتبمانید.
منظور از این عمل آن است که حتی حاضر نیستید به هیچ وجه به او رو نشان دهید.
اگر به رویش لبخند بزنید، به طور ضمنی به این معنی است که علنا وادارش خواهیدکرد تا پافشاری کند و این پافشاری مطمئنا حاکی از آن است که دل شما را به دستخواهد آورد.
کودک شما ممکن است اکنون همه تلاش خود را برای جلب توجه شما به کار گیرد، ازجمله در اتاق بدود، روی تختبیفتد، یا روی فرش غلتبزند. برخی از کودکان وقتیمورد بیتوجهی قرار میگیرند، سرسختانه در پی آنند تا با پدر خود تماس جسمانیپیدا کنند. کودک شما ممکن است از سر و شانهیتان بالا رود، به لباستان بیاویزد،یا به پایتان بپیچد. این جاست که شاید دلتان نرم شود، به ویژه وقتی که او را باچهرهای ناراحتببینید. اما، اعمال او را به کل نادیده بگیرید. وقتی از حقهبازیدستبرداشت، آن وقتبه او توجه نشان دهید. اگر به فعالیت مورد قبولی مشغول شد واز درخواستخود برای شکلات دستبرداشت، او را تشویق کنید. (7)
والدینی که تسلیم گریهها یا خواستههای غیر منطقی کودک خود شوند، نه تنهارفتار خلاف کودک را از بین نخواهند برد، بلکه همان رفتاری که قصد از میانبردنشان را داشتند، تقویت میکنند.
بنابراین، ما میتوانیم به جای تنبیه از تقویتکنندههای مثبت و منفی استفادهکنیم و کودکمان را به رفتار درست وادار نماییم، هرچند این روش در آغاز وقتگیربه نظر میرسد، ولی زمانی که شما چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند آنهامقاومت کنید، آنان یاد خواهند گرفت که رفتارهایی که شما به آن بیتوجه هستید،سریع ترک کنند. حتی نتیجه آزمایشهای گوناگون نیز نشان دادهاند که از راه تنبیههمیشه گرایش به پاسخ دادن کاهش نمییابد. از آزمایشهای نورندایک، دیگر روانشناسمعروف و یکی از بنیان گذاران روانشناسی تجربی، یادگیری، تربیتی و هوشی، در موردانسان چنین نتیجه گرفتهاند که پاداش، رفتار قبلی را تقویت میکند (اگر رفتارمثبتبوده باشد)، اما تنبیه آن را تضعیف نمیکند (اگر رفتار منفی باشد). از طریقپاداش ممکن است رفتار به صورت ثابت و پایدار باقی بماند، اما خلاف آن همواره صدقنمیکند; یعنی به وسیله تنبیه نمیتوان موجود را وادار به ترک رفتار کرد.
تقویت در ایجاد رفتار مطلوب موثر است، اما تنبیه سرانجام ممکن است. هم برایتنبیه شونده و هم برای تنبیه کننده، عواقب شوم و زیان آوری به بار آورد. نتایجتنبیه قابل پیشبینی و اعتبار نیستند. در خاموشی (زمانی که کودک کار مثبتی انجامنمیدهد و والدین کاملا بیتوجه میشوند) رفتار از راه تقویت نشدن محرک، از بینمیرود، اما تنبیه، به جز موارد خاص وسیلهای مناسب برای تحرک عادت نیست. (8)
البته بعضی روانشناسان با تشویق و تقویت، تنبیه را نیز در مواردی محدود جایزمیدانند، اینها عقیده دارند که آدمی به علت تمایل غرائزش در هر سن و سال ازارتکاب به گناه نمیتواند مبرا باشد و کودکان که باید چون نهالی تازه برای زندگیآینده تربیتشوند، احتیاج به دقت فراوان دارند. این دقت نه تنها به راهنماییهایلازم و کمکهای فکری و عملی مفید اطلاق میشود، بلکه جلوگیری از انجام اعمال زشت وخلاف نیز باید در سرلوحه برنامههای تربیتی آنان قرار گیرد و برای این منظورراهنماییها و مراقبتهای لازم از اصول اولیه تربیت کودکان به شمار میرود و پس ازآن توبیخ و سرزنش و احیانا تنبیه نیز برای آنان لازم است و به خصوص باید در نظرگرفت که مربی برای هدایت کامل فرزندانش به راههای حقیقی زندگی، باید همیشهچهرهای راضی و متبسم و مهربان نسبتبه آنان داشته باشد، ولی چماق نیز در دست وبالای سرش به نظر کودک برسد. یعنی در حقیقتبرای تربیت صحیح فرزند، و وادارداشتن او به راه زندگی. علاوه بر کلیه روابط اولیه پدر و مادر و فرزند و خانوادهو تشویق و هدایت و راهنماییهای لازم، چماق تنبیه همیشه باید در دست مربی بودهباشد، ولی هیچ وقت آن را پایین نیاورد، چه در حقیقتبا پایین آوردن آن، نه تنهاقبح عمل از بین میرود و کودک دیگر از آن ترسی نخواهد داشت، بلکه شخصیت کودک نیزلکهدار خواهد شد، و پس از آن ارتکاب به گناه جدید و احیانا تنبیه و کتک خوردنمجدد ابا و ترس نخواهد داشت. در هر حال تنبیه لازم است درستبه میزان گناه اعمالشود و کمتر یا زیادتر آن از هر نوع و به هر شکل باشد، نه تنها زیان دارد، بلکهکودک را به تدریج انتقامجو و آزار رسان یا مهمل و سهلانگار بار میآورد. اندازهتنبیه قدری است که کودک را وادار به موافقت کند. در موقعیتهای طبیعی، کودکانوقتی با تنبیه شدیدی رو به رو میشوند، بیشتر احتمال دارد که اطاعت کنند، ولیتنبیه شدید در عین حال رفتار مطلوب دیگر را سرکوب میکند و هم چنین تنبیه بسیارشدید کودکان را میترساند و خشم آنان را بر میانگیزد، از این رو، کودکان کمتراحتمال دارد که قاعدهای را که به آنان تحمیل شده بپذیرند و درونی کنند. (9) اما عدمتنبیه و اغماض کلی گناهان کودک، او را مهمل و لاابالی بار میآورد و به اومیفهماند که در زندگی اصولا تنبیهی در کار نیست و بهتر استبر خر مراد سوار شودو تا آن جا که میتواند بتازد. و این خود یک نوع خودخواهی و بیبند و باری بیمعنیاست که بعدها به زیان زندگی شخصی او و اجتماع تمام میشود. (10) البته منظور ازتنبیه، تنبیه بدنی نیست، بلکه سایر روشهای تنبیهی مانند: محروم کردن از چیزی،قهر، عدم توجه حس و مانند اینها، زیرا تنبیه بدنی هیچ وقت نتیجه مثبت نداشته وبرعکس عوارض جانبی شدیدی نیز بر جای گذاشته است. حضرت امام علی(ع) میفرمایند:
پند پذیری انسان عاقل به وسیله ادب و تربیت است، این چهارپایان و حیوانات هستندکه با زدن تربیت میشوند. (11)
اما امام علی(ع) نیز تنبیه غیر بدنی را در مواقعی لازم دانسته و جواب مردی کهاز فرزند خود به حضرت شکایت میکرد، فرمود: فرزندت را نزن و برای ادب کردنش ازاو قهر کن، ولی مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتی کن. (12)
ابن خلدون، دانشمند اسلامی نیز خشونتبیمورد را مردود دانسته و میگوید: اگرآموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد، دانشآموز نیز به خشونتخو میگیرد، نشاط وشادی روح او از بین میرود، به کسالت و انزوا روی میآورد و به دروغ و باطل پناهمیبرد، چرا که بیم آن دارد که اگر جز این رفتار کند، دیگران بر او غلبه کنند واو را مقهور خود سازند. این چنین است که دانشآموز با فریب و نیرنگ آشنا میشود وکارهای خود را بر این روش نادرست پیریزی میکند.
بنابراین سزاوار است که آموزگاران در تعلیم و تربیتشاگردان خود و پدران ومادران در تربیت فرزندان خود خشونت و سختگیری نا به جا نداشته باشند، بلکه باآن به نرمی رفتار نمایند. (13)
پینوشتها
1- دکتر علی شریعتمداری، روانشناستربیتی، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1367، ص470.
2- دکتر مهدی کینیا، مبانی جرمشناسی، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370، ج2،ص642.
3- دکتر علی پریور، تربیت و تندرستی، نشر آسیا، چاپ چهارم، 1370، ص161.
4- رشد و شخصیت کودک، هنری پاول ماسن و دیگری، (ترجمه) مهشید یاسائی، نشرمرکز، چاپ چهارم، 1372، ص450.
5- بی آر. هرگنهان، متیواچ السون، مقدمهای بر نظریههای یادگیری (ترجمه)دکتر علی اکبر سیف، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص140.
6- رشد و شخصیت کودک، ص453.
7- موسسه تایم لایف بوک، به کودک خود رفتار خوب بیاموزیم، (ترجمه) غلامرضاخواجه پور، چاپ دوم، 1374، ص88.
8- روانشناسی یادگیری، دکتر محمد پارسا، نشر بعثت، چاپ اول، 1370، ص133.
9- رشد و شخصیت کودک، ص449.
10- تربیت و تندرستی، ص160.
11- حدیث تربیت کودک از سخنان چهارده معصوم، گردآورنده: پیام آزادی، نشر پیام آزادی، چاپ چهارم، 1364، ص90.
12- همان، ص90.
13- استاد باقر شریف قریشی، نظام تربیتی اسلام، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپاول، 1362، ص127.
پاسدار اسلام-شماره 194
رشد هیجانی 1
انواع هیجانات سیستمهای بنیادین روانشناختی هستند که در راستای خواستههای مهم محیطی و فرد سازگاری ایجاد میکنند. این سیستمها به شدت با فرایندهای فیزیولوژیک، شناختی، و رفتاری ارتباط درونی دارند. به همین دلیل، برای آموزش، یادگیری و تحصیل دارای اهمیت بسیار میباشند. لیکن به دلیل آنکه بر تحقیقات روانشناختی رویکردهای رفتاری و شناختی سایه افکندهاند، شناخت علمی درباره رشد هیجانی هنوز تقریبا محدود است.
مفاهیم عاطفه (هیجان)
1. تعریف و دستهبندی
هیجانات را به طور عام، اغلب، عبارت از مجموعهای از فرایندهای متعامل میدانند که احساسات هیجانی، ارزیابیهای شناختی، فرایندهای غیر بیولوژیک، نمودهای رفتاری و تمایلات انگیزشی را دربرمیگیرند. (لینگینا و کلینگینا،1981) 2 تعریفهای خاصتر، هیجانات را به عناصر محوریتر (مانند احساسات هیجانی، و ارزیابیهای ویژه هیجان) منحصر میکند. برای مثال، مفاهیم متداول راجع به اضطراب امتحان دلالت دارد بر اینکه این هیجان از عناصر زیر تشکیل میشود:
الف. «احساساتی بودن»، شامل احساس ناراحتی ناشی از دلواپسی و ناآرامی همراه با ادراک اضطراب ویژهای که با تغییرات جسمانی پدید میآید؛
ب. شناختهای نگرانکننده؛ مثلا، درباره شکستهای احتمالی یا فقدان کارآیی (همبری، 1988).
دستهبندیهای هیجان تابع اصول «بعدی (فرامونی)» 3 یا «سنخشناختی» 4 است. رویکردهای بعدی (فرامونی ویژگیهای اساسیای را که در تمام هیجانات مشترک هستند، هرچند دارای درجات متفاوتی باشند، شناسایی میکنند. دو نمونه از این ابعاد عبارتند از ویژگی فعالسازی و لذتگرایی (ارزش ذهنی مثبت در مقابل ارزش ذهنی منفی). رویکرد سنخشناختی عواطف را به اجزای جدا از هم دستهبندی میکند (ایزارد 5 و مالاتسا، 6 1987). نتیجه دستهبندیها اغلب به جدایی اجزای هیجانات اولیه (مانند لذت، دلبستگی، غم و اندوه، ترس، خشم، نفرت، شرم، تحقیر، شگفتی) از یکدیگر منجر میگردد که از طریق حالتهای خاص هیجانی که در چهره نمایان میشود مشخص میگردد.
هیجانات را به عنوان آمیزه یا مشتقات هیجانهای اولیه در نظر گرفتهاند. یکی از امتیازات رویکرد وجود هیجانات جداگانه این است که تبیین کارکردهایویژه هیجانات گوناگون را نسبت به فرایندهای جسمی و روانیخاص میسّر میسازد.
2. نظریهها و شیوههای رایج تحقیق
الگوهای مربوط به ریشه و کارکردهای هیجان، عمدتا از الگوهای اصلی روانشناسی و حوزههای مربوط در زیستشناسی و جامعهشناسی سرچشمه گرفته است. نظریه رشد و تحقیقات تجربی در این رویکردها بر روی هیجانات دوران طفولیت و کودکی متمرکز بوده است. تحقیق بر روی رشد هیجانی نوجوانان و بزرگسالان هنوز (در دهه اول 1990) در مراحل اولیه قرار دارد.
رویکردهای روانی زیستی: تحقیقات هیجانی دارای رویکرد زیستی به اثر داروین، که نقش پیشگامی دارد، باز میگردد. فرضیات اصلی نهفته در این رویکردها عبارتند از اینکه فرایندهای تنی و حالات چهره نشانههای کلامی و حالت جسمانی هستند که جوهره اصلی هیجان را تشکیل میدهند؛ هیجانات با تنظیم ارتباط اجتماعی و رفتار ابزاری به کارکردهای رفتاری کمک میکنند؛ و مؤلفههای هیجانات اولیه فطری میباشند. در این رویکردها بر رسش متوالی اولیه مربوط به مؤلفههای عواطف ابتدایی تأکید میشود. (ایزارد و مالاتستا، 1987)
نظریههای روان تحلیلی: به اعتقاد فروید عواطف رابطه تنگاتنگی با ارضا یا ناکامی سائقها دارد. او هیجانات را از کارکردهای اِگو (خود) به حساب آورد که وضعیت کشاننده را نشان میدهد و موجب عمل شناختی و رفتاری میشود. یکی از نمونههای آن اضطرابی است که از تکانههای جنسی ناخواسته، سرچشمه میگیرد. این اضطراب، طبق نظر فروید (1926) مکانیزمهای دفاعی را به کار میاندازند. مدلهای روان تحلیلگری اولیه و نو هیجانات را به مراحل رشد روانی جنسی و به رشد آسیبشناسی روانی نسبت میدهند.
نظریههای شناختی: این نظریهها برآنند که هیجانات بر اثر ارزیابیهای شناختی به وجود میآیند. از جمله این نظریهها، نظریه اسنادی است که هیجاناتی مانند غرور و شرم را اموری میداند که بر اثر اسنادهای سببی (علی) آشکار شدهاند (واینر 7 1985 و نظریههای انتظار، که فرض را بر این قرار میدهد که هیجانات مربوط به آینده (مانند اضطراب) از طریق حوادث و انتظارات مقابلهای مربوطه ایجاد میشوند. (پکرن، 8 1992) یا مدلهای چند بعدی، که مجموعههای بزرگتر شناختها و هیجانات را مورد توجه قرار میدهند. (اسکیرر، 9 1984) تحقیقات دارای رویکرد شناختی درباره رشد هیجانی یا لوازم رشدی هیجانی شناختی را تجزیه و تحلیل میکند، یا لوازم هیجانی رویکردهای پیاژهای را مورد بررسی قرار میدهد. در هر دو مورد، رشد هیجانات به رشد تواناییهای شناختی کاملا ارتباط دارد یا حتی وابسته است.
مفهومپردازیهای یادگیری اجتماعی: رویکردهای یادگیری اجتماعی معمولا بر تأثیر محیط اجتماعی و فرهنگی و ویژگی فردی و فرهنگی حاصل از هیجان تأکید دارند (به کتاب نظریهشناختی رشد انسان، 10 مراجعه شود.) معمولا فرض بر این است که تأثیرات اجتماعی، به وسیله فرایندهای شناختی مانند مشاهده کردن، و تفسیر کردن رفتار مهم سایر افراد (همچون سرپرستان اولیه) منتقل شده است. 11
رویکردهای تلفیقی (جامع): رویکردهای مختلف به رشد هیجانی را میتوان مکمل یکدیگر دانست نه متناقض. بنابراین، بعضی نظریهپردازان (مؤلفان) میکوشند تا عوامل خاستگاههای (نظریههای) مختلف را با هم ترکیب کنند. یک نمونه مهم، نظریه دلبستگی است که از فرضیات روان تحلیلی، کردارشناسی و یادگیری شناختی ـ اجتماعی برای تبیین الگوهای دلبستگی به صورت مترابط رشد و پیامدهای آنها برای پدیدار شدن هیجاناتی مانند اضطراب اجتماعی، اندوه و خشم استفاده میکند. (پارکرز و همکاران)
اصول کلی رشد هیجانی: به سبب اینکه نوزادان به طور کلی تواناییهای پاسخ شناختی و حرکتی را ندارند، فرض بر این است که زندگی روانشناختی آنها در ابتدا با واکنش و فرایندهای هیجانی و حسی مشخص شده است. هیجانات انطباق محیطی نوزاد را ـ مثلا با انتقال دادن (مرتبط کردن) حالات درونی (کودک) به سرپرست ـ تسهیل میکنند.
در هنگام تولد تمام هیجانات اولیه وجود ندارند. ظاهرا زنجیرهای که در آن هیجانات ابتدایی پدیدار میشوند، در فرهنگها و شرایط پرورش (کودکان) همگانی است. این امر نشان میدهد رشد هیجانات اولیه عمدتا به رسش بستگی دارد و از نوع برنامههای ژنتیکی خاص ناشی میشود. (ایزارد و مالاتستا، 1987) لیکن، از زمان تولد به بعد تفاوتهای فردی چشمگیری وجود دارد، که اغلب تحت عنوان «خلق و خو» مفهومسازی شده است. تحقیقات ژنتیک رفتاری نشان میدهد که بخشی از این تفاوتها ممکن است ناشی از تفاوتهای ژنتیکی درون فردی باشد. علاوه بر این، عوامل محیطی به همراه تأثیرات اجتماعیای که احتمالا حتی در ماههای اول زندگی از اهمیت زیادی برخوردار هستند، نقش ایفا میکنند. عوامل محیطی و ژنتیک هر یک به سهم خود در تفاوتهای فردی مربوط به خصیصههای هیجانی اساسی (مثلا تحریک پذیری هیجانی)، دست کم در طول سالهای اول زندگی تا دبستان، استحکام ایجاد میکنند. (کامپوز 12 و همکاران، 1989) هیجانهای ابتدایی، پس از ظهور، از هم متمایز شده و به امور فراخوان جدید و رفتارهای ابزاری مرتبط میشوند. رشدشناختی و جامعه پذیری دو عامل مهم در این تغییرات هستند. بحثهایی در رابطه با رشدشناختی مطرح است، بخصوص در این زمینه که آیا هیجان از نظر رشدی بر شناخت مقدم است، یا شناخت بر هیجان پیشی دارد، یا هر دو به موازات هم رشد میکنند؟ به احتمال زیاد، رابطه بین هیجان و شناخت تعاملی است: هیجانات رشد شناختی را تحریک میکند؛ مثلا، علاقه رفتار اکتشافی را برمیانگیزاند که به پرورش شناخت میانجامد (شناخت را پرورش میدهد) و رشد تواناییهای شناختی خاص برای اینکه هیجانهای پیچیدهتر ظهور پیدا کنند، ضروری است. (کاز 13 و همکاران، 1988) مکانیزمهای تأثیر اجتماعی (به لوئیس 14 و سارنی، 15 نیز مراجعه کنید) عبارتند از:
الف. قرار دادن افراد در موقعیتهای برانگیزاننده هیجان؛ بنابراین، عکسالعملهای هیجانی همیشگی (که از روی عادت صورت میگیرد) را موجب میشود؛
ب. آشکارسازی هیجاناتی که میتوانند به هیجانهای متناسب ارزیابیهای مربوط به موقعیت در دریافتکننده عواطف بیانجامد («شیوع و سرایت هیجان» 16 ، «بازگشت اجتماعی» 17 ـ کامپوز و همکاران)؛
ج. فراهم آوردن اطلاعات دیگر درباره ویژگی موقعیتهای مربوط به هیجان (مثلا، با به وجود آوردن امیدهایی نسبت به حوادث مهم)، در نتیجه، ایجاد ساختارهای شناختی برانگیزاننده عاطفه؛
د. آموزش قوانینی جهت انتقال هیجانات (مثلا، "ارائه قوانین" برای ابراز هیجانهایی که از نظر اجتماعی قابل قبولاند)؛
ه. اطلاعرسانی در زمینه چگونگی مواجهه با هیجانهای مختلف.
به سبب اینکه چنین تأثیراتی ممکن است در فرهنگها، خرده فرهنگها و افراد، تغییرات متفاوت ایجاد کند، به رغم ثبات و پایداری نسبی عناصر اصلیشان، تنوع و تغییرات فراوانی در زندگی هیجانی انسانها ایجاد میکنند (مانند احساسات ابتدایی، شیوه ابراز و مبانی عصبی فیزیولوژیک آنها).
رشد هیجانهای خاص
1. هیجانهای اولیه
با مشاهده چهره نوزادان، سه نوع عاطفه را میتوان تشخیص داد که عبارتند از: علاقه، اندوه و نفرت (به خلاصه کتاب ایزارد و مالاتستا رجوع شود، 1987.) سه تا چهار هفته بعد از تولد، لذت بردن نوزاد نمودار میشود که خنده ناشی از تحرک خارجی نشانه آن است. از همان ابتدا این هیجانات دارای مقدّمات و عملکردهای خاص هستند. علاقه به واسطه رویت چهرهها و چیزهای نو برانگیخته میشود و زمینه تعامل اجتماعی همچنین اکتشاف و رشدشناختی را فراهم میآورد. اندوه از ناراحتی جسمانی و درد ناشی میشود، و کمکرسانی مربیان را به دنبال دارد. محرکهای بویایی و چشایی خاص نفرت را به وجود میآورد که به نپذیرفتن اجسام نامطبوع و هشدار به مربیان، کمک میکند. شادمانی ابتدا با سر و صدا، سپس با چهره افراد انسان برانگیخته میشود و این شادمانی که با لبخند اجتماعی نمودار میشود ارتباط متقابل را ایجاد کرده و این کار برای تعامل مثبت مستمر و فعال، که وابستگی مادر و کودک را افزایش میدهد، مهم است. علاوه بر این، پس از تقریبا دو ماه، توان استفاده از تحرکهای شناختی به تدریج رشد میکند. بنابراین، شادی نیز مانند علاقه به کارکردهای تعامل اجتماعی و تسهیل رشدشناختی کمک میکند.
حس تعجب، افسردگی، خشم، و ترس پیش از سه ماهگی ظاهر نمیشوند. ظهور این سه هیجان همگام با رشد تواناییهای شناختی (مانند پیشبینی حوادث، ارزیابی میزان وقوع آنها، درک علل حوادث و متمایز کردن محرکهای آشنا و ناآشنا)، و رفتار وسیلهای مرتبط با هیجانات (مانند فعالیت حرکتی که برای دعوا، فرار و اجتناب از خطر) در طول اولین سال زندگی ضرورت دارد.
در زمینه ترس در کودکی، تحقیقات گستردهای انجام گرفته است. در بعضی موارد بین 6 تا 24 ماهگی، تقریبا تمام کودکان هیجانی نسبت به افراد ناآشنا و جداسازی از مربی در موقعیتهای ناشناخته نشان عکسالعملهای عاطفی منفی میدهند. این عکسالعملها به نظر میرسد ابتدا به ترس مربوط باشند، هرچند سایر هیجانات (مانند خشم) نیز میتوانند نقش داشته باشند. ترس از فرد ناآشنا و جدا شدن از مربی (از مادر)، بعد از دو سال به تدریج از میان رفته و جای خود را به ترسهای مختلف دیگر میدهد (مانند ترس از حیوانات و سوانح طبیعی) که در خردسالیمعمول است. (مارکز، 18 1987)
دیگر جنبه رشد هیجانات به ظهور هیجانهایی مانند احساس شرم و تحقیر، که ریشه اجتماعی داشته و از لحاظ شناختی پیچیدهاند (احتمالا در سال دوم زندگی)، و همچنین با تفکیک عواطف و تفصیل شناختی آنها مشخص شده است، مربوط میشود. همگام با تحولات در رشدشناختی در ایام خردسالی، استعدادهایی ظهور مییابند که حاکی از آنند که هم محرکهای هیجانات و هم محتوای آن ممکن است به جای پدیده ملموس و عینی، از امور انتزاعی ناشی شده، و به جای تعلق به حال، معلول حوادث گذشته یا آینده باشد.
2. هیجانهای ویژه خودسنجی
هیجانات خودسنجی نظیر غرور، شرم و احساس گناه به سبب نقشهایی که نسبت به موفقیتهای خود تنظیم بر عهده دارند و رفتار اخلاقی از اهمیت تربیتی خاصی برخوردارند (به: مروری بر جپرت 19 و هک هوزن، 20 1990مراجعه شود.) در حوزه موفقیت، پیش درآمد اولیه غرور و شرم، حصول شادمانی از پی برتری و اندوه به دنبال عدم برتری در اعمال میباشد. این هیجانات با بروز در دو سالگی دقیقا به رشد اولیه انگیزه برای ایجاد فعالیتها و پیامدهای خود کنترل شده ارتباط دارند. چون شادمانی و اندوه ممکن است بر تلاش عمدی برای برتری دلالت کند، غرور و شرم اتفاقی حاصل شده، مستلزم قابلیتهای شناختی برای نسبت دادن موفقیت و شکست به مهارتهای فرد است.
در دوران پیشدبستانی و دبستانی، مفاهیم کلی مهارت کودک به دو مفهوم توانایی و تلاش، تفکیک میشوند. این امر موجب میشود که خودارزیابی بعد از موفقیت بیشتر مشخص شود. به ویژه، در بچههای بزرگتر و بزرگسالان، شکست در انجام وظایف متمرکز بر توانایی موجب شرمندگی میگردد. علاوه بر این، شکست در تلاش وظایف محور میتواند موجب احساس گناه گردد. به هر حال، چون مطالعات طبیعی در زمینه موفقیت ناشی از هیجانها پس از دوران کودکی به طور گسترده وجود نداشته، درباره رشد بیشتر موفقیت مربوط به غرور و شرم و ارتباط تربیتی واقعی آنها تقریبا دانشی موجود نیست.
در حوزه رفتار اخلاقی، غرور ممکن است به سبب طریق رفتاری که برای سایرین مفید است، یا رفتاری که فراتر از معیارهای اخلاقی است، ایجاد شود، در حالی که شرم و غرور به وسیله رفتاری که از نرمهای اخلاقی تخطّی میکند، یا سبب آسیب به فرد دیگری میشود، به وجود میآید. اطلاعات درباره شرم و گناه بیش از غرور اخلاقی وجود دارد. هر یک از شرم و گناه، مقتضی تحقق مفهوم روشنی از «خود» به صورت مستقل از محیط اجتماعی هستند. بنابراین، این دو، احتمالا، زودتر از دو سالگی پدیدار نمیشوند.
علاوه براین، احساس گناه، مستلزم این است که (گناهکار) بفهمد صدمه به دیگری از جانب او صورت گرفته است. چنین درکی ابتدا با احساس همدلی با عواطف منفی فرد دیگر حاصل میشود، سپس به نقایص خود فرد نسبت داده میشود. بنابراین، رشد همدلی ممکن است مقدم بر رشد احساس گناه باشد. در مراحل اولیه (مثلا، در دوران دو و سه سالگی) احساس گناه ممکن است صرفا ناشی از تقارن مکانی و زمانی بین رفتار فرد و احساسات بد فرد دیگر باشد. در دوران بعد، در خردسالی، رشد آگاهیهای متفاوتتر درباره تمایز بین زندگی هیجانی خود و دیگران و نیز علل و اثرات عمل خود فرد، به احساس گناه، جدای از تقارن نزدیک و نیز عواطف اظهار شده فرد دیگر، منجر میشود.
3. هیجانهای علمی: اضطراب از امتحان
میتوان گفت: هیجانهای مربوط به کسب موفقیت در زمینههای علمی، بر انگیزه، موفقیت، و سلامت دانشآموزان اثر میگذارد. اضطراب دانشآموزان از امتحان تنها هیجان مرتبط با فعالیتهای علمی است که به طور عمیق در مورد آن تحقیق شده است. (رجوع شود به خلاصه کتاب همبری، 1988) البته پیشگامانی که رشد هیجانی ویژه فرهنگها و سازمانی را مورد بررسی قرار دادهاند، ممکن است ما را نسبت به اضطراب اجتماعی ناشی از شکست یا هیجانهای موفقیت مبتنی بر خود ارزیابی ـ چنانکه ذکر شد ـ دچار اشتباه نمایند. به نظر میرسد در نظامهای کنونی مدرسه در جوامع غربی، اضطراب از امتحان ابتدا در دوره دبستان پدید آید. برخی مطالعات افزایش آشکار فراوانی و شدت اضطراب از کلاس اول تا چهارم را ثابت میکند، که به اضطراب بسیار بالا در پایان دوره کودکی میانجامد. این روند رو به رشد با کاهش میانگین خود پندارههای دانشآموزان راجع به تواناییهای علمی مربوط به این دوره سنی همراه میشود.
راجع به غیر دوران ابتدایی، روندهای رشد همگانی وجود ندارد. در عوض، رشد متفاوت افراد، وابسته به عضویت گروهی ـ در صورت جداسازی دانشآموزان بر اساس استعدادها ـ و موفقیت فردی است. به طور مشخص، ارتقای دانشآموزان از کلاسهای علمی (بر اثر جداسازی یادشده) پایینتر به کلاسهای (علمی) بالاتر، اغلب به کاهش جایگاه موفقیت نسبی آنها در کلاس درسشان میانجامد، که میتواند با شکستهای پی در پی، و در نتیجه، گسترش اضطراب از امتحان بیشتری همراه باشد. نقطه مقابل آن، یعنی انتقال دانشآموز از کلاسهای علمی بالاتر به کلاسهای پایینتر، تغییرات مشابهی از لحاظ سطح اضطراب ایجاد میکند.
در سطح فردی، اضطراب از امتحان دانشآموزان، از لحاظ رشدی به موفقیت علمی آنها بستگی دارد. در تحقیقات فراوان، همبستگی منفی بین آزمون اضطراب و موفقیت یافت شده است. این همبستگیها در آغاز، نسبتا، ضعیف هستند و در سالهای دبستان شدیدتر میشوند. چنین روابطی، احتمالا، حاصل تأثیرات عدم موفقیتها در زمینه رشد اضطراب، و نیز اثرات معکوس اضطراب بر حل مسئله، یادگیری، و موفقیت است. (پکرون، 1992)
همچنین ثابت شده است که اضطراب از امتحان با رفتار معلم، والدین، و همسالان نیز همبستگی دارد و متغیرهایی که با اضطراب از امتحان همبستگی مثبتی دارند عبارتند از: فشار برای موفقیت، تأدیب بعد از شکست، و رقابت در کلاس. این امور نشان میدهند که چنین رفتارهایی میتواند در دانشآموزان ایجاد اضطراب کند. به عبارت دیگر، نقش حمایت اجتماعی در این زمینه، کمتر روشن است. معمولا، همبستگی بین حمایت معلم یا والدین و اضطراب از امتحان دانشآموزان نزدیک صفر است. این، ممکن است به سبب اثرات مبهم حمایتهای گوناگون باشد که هم به تسکین اضطراب کمک میکند و هم موجب انتظارات بالای ناشی از (کسب) موفقیت میگردد که اضطراب را ایجاد میکند. احتمال دیگر، سازوکارهای باز خورد خواهد بود که اثرات حمایتی اضطراب را کاهش میدهد، اما برخی حمایتها اثرات اضطراب در دانشآموزان را برانگیختهاند؛ بنابراین، در مجموع حمایتهای اجتماعی همبستگیهای صفر را نشان میدهد.
رهنمودهایی برای تحقیقات آینده
به سبب اینکه تحقیق در زمینه رشد هیجانی هنوز مراحل اولیه خود را طی میکند، به طور گسترده بر تلاشهای تحقیقی جداگانه برخاسته از دیدگاههای نظری محدود، و با تأکید تقریبا زیاد بر رشد کودکی و خردسالی مبتنی میباشد. بنابراین، دو پیشنیاز کلی برای تحقیقات آینده وجود دارد: الف. یکپارچهسازی دیدگاههای نظری و همکاری میان رشتهای؛ ب. گسترش دامنه تحقیقات به دوران نوجوانی و جوانی؛ یعنی انتخاب «دیدگاه عمر» 21 در زمینه رشد هیجانی.
به علاوه، تحقیق وسیعتر در زمینه هیجانها با گرایش تربیتی مورد نیاز است. اول اینکه، دانش معاصر درباره عواطف مرتبط با یادگیری و موفقیت، به طور گسترده به آزمون اضطراب محدود است. بنابراین، مثلا تحقیق بیشتری در زمینه هیجانهای شناختشناسانه بنیادین که اساس رفتار اکتشافی و انگیزه درونی برای یادگیری را تشکیل میدهند، در زمینه عواطف مثبت مرتبط با موفقیت، موردنیاز است. دوم اینکه، مطالعات بیشتری در رابطه با رشد هیجانهای اجتماعی که ساختار ارزشها، هویت، و رفتار اجتماعی را تنظیم میکنند، ضروری است.
کاربردهای تربیتی
دو حوزهای که در آن دانش معاصر امکان مییابد تا توصیههای عملی و تربیتی کسب کند عبارتند از: دلبستگی کودک و سرپرست و اضطراب از امتحان در دانشآموزان. به نظر میرسد دلبستگی مطمئن به مادران (سرپرستان) موقعیت مناسبی برای رشد هیجانی مثبت باشد (به ویژه، در ارتباط با هیجانات اجتماعی در روابط صمیمی.) دو حالتی که رشد دلبستگی ایمن را پرورش میدهند عبارتند از: الف. روابط محکم سرپرست ـ کودک؛ ب. پاسخهای فوری و عاطفی به نیازها و پیامهای اجتماعی کودک.
در رابطه با اضطراب از امتحان، برخی شیوههای درمانی مؤثر امروزه قابل دسترسی است (همبری، 1988.) پیشگیری و اصلاح نیز ممکن است بعد از معیارهای درمانی، قرار گیرد. راهبردهای مناسب باید انتظارات منفی ناشی از شکستها و ارزشهای ذهنی و خیالی گزاف در زمینه موفقیت، که مبنای اضطراب امتحان را تشکیل میدهند، کاهش دهند. ممانعت از انتظارات منفی میتواند با بالا بردن صلاحیتها، با کمتر شدن اهداف بیرونی و مشهود، و با تغییر دادن معیارهای موفقیت، تحقق یابد. بخصوص لازم است که معیارهای فردی ارزشیابی برای دانشآموزانی که اضطراب دارند و نمره پایینی کسب میکنند از هنجارهای اجتماعی که مستلزم رقابت است، مفیدتر باشند. کاهش اهمیت آن دسته از شکستهای خیالی مفرط، با پایین آوردن ارزشگذاریها برای موفقیت و شکست، با پرهیز از تنبیه مربوط به موفقیت، و با کم کردن از پیامدهای منفی فعالیتهای علمی، تا حد ممکن، میتواند به دست آید. میتوان گفت که تمام این معیارها برای رشد انگیزه به خوبی مفید است و اغلب آنها را والدین و معلمان میتوانند به کار گیرند.
در سطح مدرسه و جامعه تغییراتی که در نظر است به طور مثبت بر رشد عاطفی دانشآموزان تأثیر گذارد باید از طریق ایجاد فرهنگهای هنجارگرای مدرسه و ساختارهای سازمانی که بیشتر به چالشهای فردی تأکید دارند و نیز از طریق اهداف مهارتی به دست آید تا از طریق رقابت درون فردی. به هر حال، پیش از اینکه نظرات قطعی برای تجدید سازمان مدارس ارائه شود، به تحقیقات تجربی جامعتر مدرسهای با راهبردهای موفقیتآمیز، نیاز است. (کاوینگتون، 22 1992.)
پینوشتها
1 - The international Encyclopedia of Education, Vol.4: Emotional Development P/ R. Pekrun, (New York: Pergamon,1995), pp. 1963- 1966.
2 - leinginna and Kleinginna
3 - dimentional.
4 - typological.
5 - Izard.
6 - Malatesta.
7 - Weiner.
8 - Pekrun.
9 - Scherer.
10 - Social Cognitive Thoery or - Human Development.
11 - Primary caregivers.
12 - Campos.
13 - Case.
14 - Lewis.
15 - Saarni.
16 - emotion contagion.
17 - Social referencing.
18 - Marks.
19 - Geppert.
20 - Heckhausen.
21 - Lifespan perspective.
22 - Covington.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پیامک های قشنگ برای روز معلم، پیامک ویژه روز معلم گلچین، اس ام ا
پیامک برای معلم انگلیسی، پیامک تبریک روز معلم به زبان انگلیسی، پ
اس ام اس ها وبلاگ، اس ام اس ویژه روز معلم، پیامک اردیبهشت ماه 9
مسیج جالب برای روز معلم ، مسیج جدید ، مسیج خرداد ماه 90 ، مسیج
مسیج انگلیسی تبریک روز معلم ، مسیج تبریک روز معلم به زبان انگلیس
متون آماده برای روز معلم متون ادبی برای روز معلم متون اماده برای
متون آماده برای روز معلم متون ادبی برای روز معلم متون اماده برای
behtarin smsha Happy Teachers day jadidtarin sms ha message for
سخنان برگزیده، سخنان حکمت آمیز
نظریات بزرگان- پند های زندگی
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز
نصایح بزرگان، پند حکیمانه
جملات بزرگان، جملات فلسفی
جملات حکیمانه- پند های بزرگان
[همه عناوین(1666)][عناوین آرشیوشده]