افسرده خویی (Dysthymia)
خلاصه
افسرده خویی یک نوع اختلال حال و وضع روانی است. مشخصه افسرده خویی، افسردگی مزمن است که حداقل به مدّت دو سال باقی مانده باشد. با وجود این، افسرده خویی به شدّت و حدّت افسردگی عمده (حاد) نیست. بدین معنی که هرچند افسرده خویی باعث نوعی اختلال در عملکرد کاری، تحصیلی و اجتماعی می شود امّا میزان آن به شدّت اختلالی که بر اثر افسردگی عمده پیش می آید نیست.
افسرده خویی معمولاً به تدریج از اوایل دوران بلوغ آغاز می شود و بیماران معمولاً در مشخص ساختن دقیق این که کی برای اولین بار افسرده شدند با مشکل روبرو هستند. این گونه بیماران معمولاً افسردگی خود را عادی تلقّی می کنند. افسرده خویی ممکن است با سایر بیماری های ذهنی و روانی مثل اختلال اضطراب و سوء مصرف مواد ارتباط داشته باشد.
به نظر می رسد سطح نامناسب برخی مواد شیمیایی در مغز با افسرده خویی ارتباط داشته باشد. این اختلال در زنان بالغ بیشتر شایع است و به نظر می رسد دارای یک مؤلفه ژنتیکی باشد. به همین دلیل در افرادی که رابطه نزدیک با بیماران افسرده دارند، بیشتر شایع است. شرایط پراسترس محیط زندگی (مثل تبعیض، فقر، بیماری های مزمن) نیز ممکن است با اختلال افسرده خویی ارتباط داشته باشد.
نشانه های افسرده خویی شامل غمگین بودن، ناامیدی، بدبینی (اعتقاد به این که همه چیز سرانجام بدی خواهد داشت)، خستگی، کمبود انرژی و تغییرات قابل توجه در اشتهاست.
پیش از آن که تشخیص افسرده خویی برای فردی داده شود باید آزمایش های پزشکی کامل توسط پزشک متخصص انجام شود تا احتمال وجود سایر شرایطی که ممکن است باعث این نشانه ها شوند (مثل کم کاری تیروئید) منتفی گردد. پس تشخیص قطعی از طریق انجام ارزیابی سلامت روانی توسط متخصص روان درمانی صورت می گیرد.
درمان افسرده خویی غالباً به طور کامل نشانه ها را از بین می برد، هر چند گاهی اوقات لازم است به منظور جلوگیری از بازگشت بیماری، درمان به طور همیشگی ادامه یابد. در بسیاری موارد، افسرده خویی هم از طریق روان درمانی و هم دارو درمانی درمان می گردد. دارو درمانی برای این اختلال معمولاً با داروهای ضدافسردگی انجام می گیرد.
درباره افسرده خویی
Dysthymia که ما در زبان فارسی به آن افسرده خویی می گوئیم، در زبان یونانی به معنی «وضعیت بد ذهنی» یا «ضعف شوخ طبعی» است. افسرده خویی یک نوع اختلال حال و وضع روانی است که در آن، یک حالت افسردگی مزمن در اکثر ساعت های شبانه روز، حداقل به مدّت 2 سال وجود داشته باشد. بیماران افسرده خو معمولاً حالت خود را عادی تلقی می کنند و بسیاری از آنان اصلاً از وجود مشکل، آگاهی ندارند. هر چند افسرده خویی باعث نوعی اختلال در عملکرد کاری، تحصیلی و اجتماعی می شود امّا میزان آن به شدّت اختلالی که بر اثر افسردگی عمده (حاد) پیش می آید نیست.
بروز افسرده خویی معمولاً تدریجی است. سن میانگین برای بروز افسرده خویی 31 سال است، هر چند ممکن است در بعضی افراد از خیلی زودتر یا دیرتر آغاز گردد. اغلب بیماران نمی توانند به طور دقیق به یاد آورند که کی برای اولین بار دچار افسردگی شدند. در کودکان و نوجوانان، تغییر حالت ممکن است به جای افسردگی به شکل زودرنجی و تحریک پذیری باشد و به جای دو سال، باید حداقل یک سال دوام داشته باشد.
ارتباط نزدیکی بین افسرده خویی و افسردگی عمده (حاد) وجود دارد. به عنوان مثال، بسیاری از بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند نهایتاً دچار افسردگی عمده خواهند شد و برعکس، بسیاری از بیمارانی که دچار افسردگی عمده هستند به افسرده خویی مبتلا خواهند شد. چنانچه افسرده خویی و افسردگی عمده هر دو با هم در بیماری وجود داشته باشند به آن افسردگی مضاعف گفته می شود. افسرده خویی با سایر اختلالات سلامت روانی مانند اختلالات اضطراب و سوء مصرف مواد نیز ممکن است ارتباط داشته باشد. افسرده خویی در کودکان ممکن است با اختلال نقص توجه / بیش فعالی ( ADHD ) و سایر وضعیت های روانی یا پزشکی ارتباط داشته باشد. برطبق آمار منتشر شده از سوی مرکز ملّی سلامت روانی آمریکا، در حدود 3/3 میلیون نفر با سن بالاتر از 18 سال در این کشور در زندگی خود دچار افسرده خویی بوده اند. تعداد زنان مبتلا به افسرده خویی تقریباً دو برابر مردان است.
علل و عوامل خطر افسرده خویی
علّت افسرده خویی کاملاً شناخته شده نیست. اعتقاد بر این است که تغییرات در ساختار و مواد شیمیایی مغز باعث تغییرات در حالت و وضع روانی می شود. به نظر می رسد برخی انتقال دهنده های عصبی (مواد شیمیایی که پیام ها را بین اعصاب ردوبدل می کنند)، به ویژه سروتونین، نقشی کلیدی در این مورد داشته باشند. عوامل خطر (فاکتور ریسک) متعددی برای افسرده خویی وجود دارد. این عوامل عبارتند از:
جنسیت. احتمال خطر ابتلا به افسرده خویی در زنان دو برابر مردان است. هر چند علت این امر نامشخص است، امّا ممکن است به دلیل عواملی نظیر تفاوت هورمونی در بعضی مراحل خاص در زندگی، مثلاً پس از حاملگی یا یائسگی باشد. نکته دیگری که در این مورد شایان توجه است این است که احتمالاً زنان بیشتر از مردان تمایل دارند نشانه های افسردگی خود را با پزشکان در میان بگذارند و شاید یکی از علل بروز این اختلال در زنان بیشتر از مردان همین باشد.
سابقه خانوادگی. افرادی که خویشاوندانی با سابقه یکی از اشکال افسردگی، به ویژه افسرده خویی یا افسردگی عمده دارند، در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسرده خویی قرار دارند. این امر به ویژه در مورد منسوبین درجه اول (پدرومادر، فرزند، خواهروبرادر) صادق است.
استرس های طولانی مدت. افرادی که در زندگی خود با منابع ثابت استرس زا مانند تبعیض، فقر، بیماری های مزمن و سوء مصرف دارو، سروکار دارند در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسرد ه خویی قرار دارند. البته، افراد متأهلی که زندگی زناشوئی نامناسب و ناخوشایندی دارند نیز در معرض خطر بیشتری قرار دارند. هنوز این نکته مشخص نشده است که آیا این ها خود عوامل خطر واقعی برای بروز افسرده خویی هستند یا آن که قضیه برعکس است. یعنی افرادی که افسردگی مزمن دارند کمتر ازدواج می کنند و در صورتی که ازدواج کنند هم به احتمال زیاد زندگی زناشوئی نامناسبی خواهند داشت. افرادی که احساس مطرود بودن یا بیوفایی و خیانت از سوی فرد مورد علاقه شان می کنند نیز در معرض خطر بیشتری قرار دارند.
علائم و نشانه های افسرده خویی
نشانه های افسرده خویی از یک بیمار به بیمار دیگر ممکن است کاملاً متفاوت باشد. نشانه های عمومی عبارت است از کاهش فعالیت، اثر بخشی یا عملکرد. اغلب نشانه های افسرده خویی مشابه افسردگی عمده هستند امّا نه به آن شدّت. به دلیل آن که بیماران افسرده خو معمولاً نشانه های خود را عادی تلقی می کنند، نشانه های بیماری ممکن است قبل از خود بیمار، توسط دیگران تشخیص داده شود. علائم و نشانه های افسرده خویی عبارتند از:
تغییر حال. بیماران معمولاً احساس غمگین بودن، ناامیدی، ناکامی یا بی احساسی (فقدان هیجان) دارند. این گونه بیماران معمولاً دچار بدبینی هستند و حس می کنند که همه چیز در زندگی سرانجام بدی پیدا خواهد کرد. حساسیت فزاینده عاطفی و هیجانی و گریه کردن دوره ای از دیگر نشانه های افسرده خویی است. خشم فزاینده، زودرنجی، تحریک پذیری و بداخلاقی، به ویژه در کودکان، از دیگر نشانه های قابل ذکر است.
بی علاقگی و انزوای اجتماعی. بیماران ممکن است علاقه اندک یا کاملاً بی علاقگی نسبت به فعالیت هایی که قبلاً برایشان خوشایند بود نشان دهند. آن ها همچنین ممکن است از فعالیت های اجتماعی کناره گیری کنند.
کمبود اعتماد به نفس. این یکی از نشانه های رایج در افسرده خویی است. بیماران ممکن است احساس بی ارزش بودن، گناه یا سرزنش از خود کنند.
خستگی و کمبود انرژی.
عدم تمرکز. بیماران ممکن است مشکل عدم تصمیم گیری، عدم توانایی برای تفکر، توجه یا تمرکز به موضوعات یا مشکلات حافظه داشته باشند.
تغییر اشتها و تغییر عمده وزن. بیماران افسرده خو ممکن است اشتهایشان زیادیا کم شود و وزنشان در یک دوره زمانی نسبتاً کوتاه، به طور عمده ای افزایش یا کاهش یابد.
تغیرات در الگوی خواب. بیماران ممکن است دچار بی خوابی یا پرخوابی شوند. این گونه بیماران معمولاً صبح زود از خواب بیدار می شوند و دیگر نمی توانند به خوابشان ادامه دهند.
روش های تشخیص افسرده خویی
پیش از تشخیص افسرده خویی، باید آزمایش های پزشکی کاملی صورت گیرد تا مشخص شود که نشانه های بیماری های دیگری با افسرده خویی اشتباه گرفته نشده باشد. بسیاری از دارو درمانی های طولانی مدّت (مثل کورتیکواستروئید) یا بیماری های مزمن (مثل کم کاری تیروئید و کم خونی) می توانند باعث به وجود آمدن نشانه های مشابهی با افسرده خویی گردند.
تشخیص افسرده خویی با ارزیابی سلامت روانی که توسط یک پزشک یا یک متخصص سلامت روان صورت می گیرد آغاز می شود. این ارزیابی شامل به دست آوردن تاریخچه کامل نشانه ها (زمان شروع، طول مدّت ماندگاری و میزان شدّت آن) است. همچنین باید مشخص شود که آیا بیمار این نشانه ها را قبلاً نیز داشته است یا نه و در صورتی که داشته، درمان شده است یا نه. پزشک همچنین اطلاعاتی راجع به مصرف الکل و دارو توسط بیمار جمع آوری می کند و این که سایر اعضای خانواده او دچار انواع افسردگی، نظیر افسرده خویی یا افسردگی عمده، بوده اند یا نه. اگر سابقه افسردگی در هر یک از اعضای خانواده بیمار وجود داشته باشد، روش و اثربخشی درمان باید گزارش شود.
معیارهای خاصی برای تشخیص افسرده خویی وجود دارد که عبارتند از:
کیفیت و طول دوره تغییر حال. بالغین باید در اغلب اوقات شبانه روز، در اغلب روزها و حداقل به مدّت دو سال دچار حالت افسردگی باشند. کودکان و نوجوانان نیز باید در اغلب اوقات شبانه روز، در اغلب روزها و حداقل به مدّت یک سال دچار افسردگی و زودرنجی و تحریک پذیری باشند.
نشانه ها. دو مجموعه جداگانه ولی دارای همپوشانی از نشانه ها از سوی پزشکان و متخصصان سلامت روان ممکن است به کار گرفته شود. به طور کلّی، بیماران باید دو یا بیشتر از نشانه های زیر را در طول مدتی که حال و وضع روانی شان تغییر می کند داشته باشند:
ناامیدی
تغیر چشمگیر اشتها
کم خوابی یا پرخوابی
خستگی
کاهش اعتماد به نفس
بی تصمیمی یا مشکل در تمرکز
زودرنجی یا خشم فزاینده
بدبینی
بی علاقگی به انجام فعالیت هایی که قبلاً خوشایند بودند
کناره گیری اجتماعی
احساس گناه نسبت به گذشته
کاهش فعالیت، اثربخشی و عملکرد
سازگاری. نشانه ها نباید برای بیش از دو ماه متوالی در یک دوره دو ساله در بالغین و یک ساله در کودکان و نوجوانان، غیبت داشته باشند.
اختلال. نشانه ها باید آنقدر جدّی باشند که حداقل باعث اختلال ضعیفی در عملکرد کاری، تحصیلی یا اجتماعی شده باشند.
تشخیص افسرده خویی تنها هنگامی داده می شود که تشخیص اختلالات روانی دیگری مثل افسردگی عمده یا اختلال دو قطبی برای بیمار داده نشده باشد. البته شرایط خاصی وجود دارد که ممکن است افسرده خویی و افسردگی عمده با هم وجود داشته باشند (افسردگی مضاعف). برای مثال، بسیاری از بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند نهایتاً به افسردگی عمده مبتلا می گردند و برعکس. برای تشخیص قطعی، باید نشانه ها مربوط به شرایط جسمی بیمار یا در نتیجه استفاده از دارو نباشند.
سن آغاز بیماری در انتخاب روش درمانی مؤثر است. بیمارانی که پیش از 20 سالگی دچار افسرده خویی شده باشند به احتمال زیاد سرانجام در آینده به افسردگی عمده مبتلا خواهند شد.
درمان و جلوگیری از افسرده خویی
تنها 10 درصد احتمال دارد که نشانه های افسرده خویی بدون درمان، خود به خود از بین برود. درمان افسرده خویی مشکل است امّا غالباً به از بین رفتن کامل نشانه ها می انجامد، هر چند ممکن است برای پیشگیری از بازگشت آن ها به طور همیشگی ادامه یابد. معمولاً تنها هنگامی که افسرده خویی به افسردگی عمده تبدیل می گردد متخصصان سلامت روان مورد مشاوره قرار می گیرند، گرچه افسرده خویی به تنهایی ممکن است به الکلی شدن یا خودکشی بیانجامد. در بسیاری موارد، افسرده خویی هم از طریق روان درمانی و هم از طریق دارو درمانی درمان می گردد.
روان درمانی به آموزش مهارت های وفق پذیری و روش های موثرتر برای برخورد با مشکلات زندگی می پردازد. این روش همچنین نشانه ها و هر نوع مصرف مواد را هدف می گیرد. یکی از روش های روان درمانی که غالباً مورد استفاده قرار می گیرد، درمان رفتار شناختی ( CBT ) است. در این روش، درمانگر بیمار را به حرف می گیرد تا بینش بهتری نسبت به او به دست آورد و الگوهای منفی فکری یا رفتاری مربوط به افسرده خویی را تغییر می دهد. گاهی اوقات به بیمار در بین جلسات روان درمانی، «تکلیف خانگی» داده می شود. درمان رفتار شناختی به بیماران می آموزد که از اعمال خود، رضایت بیشتری کسب کنند و به حل مسائل بپردازند.
دارو درمانی معمولاً رهایی نسبتاً سریع از نشانه ها را به همراه دارد. دارو درمانی برای اختلال افسرده خویی معمولاً با داروهای ضدافسردگی آغاز می شود. بیماران باید آگاه باشند که پزشک برای به دست آوردن بهترین نتیجه با کمترین اثرات جانبی، ممکن است میزان مصرف دارو را کم و زیاد کند و یا نوع دارو را تغییر دهد. بنا به توصیه اداره دارو و غذای آمریکا ( FDA )، مصرف داروهای ضدافسردگی ممکن است باعث افزایش خطر فکر خودکشی در برخی بیماران، به ویژه کودکان و نوجوانان، گردد. بدین خاطر، تمام افرادی که با داروهای ضدافسردگی تحت درمان قرار می گیرند باید برای تغییرات غیرعادی در رفتارشان، از نزدیک مورد مراقبت قرار گیرند. برخی افراد برای درمان افسرده خویی خود به مصرف مکمّل های غذایی مجاز و داروهای گیاهی روی می آورند. با وجودی که در اروپا از این مکمل ها برای بسیاری از اشکال افسردگی خفیف تا متوسط استفاده می شود امّا مطالعات علمی در این زمینه هنوز ناکافی است. به بیماران توصیه می شود قبل از مصرف هر نوع داروی گیاهی یا مکمل های غذایی با پزشک مشورت کنند زیرا بعضی از مکمل های غذایی ممکن است باعث تداخل دارویی گردند.
مطالعات نشان می دهد که ورزش، به ویژه تمرینات هوازی، تأثیر مثبتی بر انواع خفیف و متوسط افسردگی، از جمله افسرده خویی دارد. به بیماران معمولاً توصیه می شود که به ورزش بپردازند.
پرسش هایی برای پرسیدن از پزشک
آماده کردن پرسش هایی از قبل به بیماران کمک می کند تا گفتگوی معنی دارتر و هدفمندتری با پزشک خود درباره وضعیت شان داشته باشند. بیماران می توانند پرسش های زیر را در ارتباط با افسرده خویی از پزشکشان بپرسند:
آیا شما در درمان افسردگی و سایر اختلالات روانی تخصص دارید؟
چرا فکر می کنید که من افسرده خویی دارم نه افسردگی عمده؟
آیا من به دلیل افسرده خویی، در معرض خطر بیشتری برای سایر بیماری ها هستم؟
آیا این احتمال وجود دارد که افسرده خویی من خود به خود برطرف گردد؟
آیا درمان افسرده خویی من از طریق دارو درمانی خواهد بود؟
چه نوع دارو درمانی برای من مناسب تر است؟
دارو درمانی من چقدر طول خواهد کشید؟
چند وقت پس از شروع دارو درمانی، نشانه های بهبودی در من ظاهر خواهد شد؟
بهترین روش درمان برای من چیست؟
درمان من چقدر طول خواهد کشید؟
چقدر طول می کشد تا خودم یا دیگران متوجه تغییر در حالتم شوند؟
آیا سبک زندگی متفاوتی را برای من پیشنهاد می کنید که به وضعیتم کمک کند؟
چگونه می توانم از بازگشت نشانه های افسرده خویی جلوگیری کنم؟
افسردگی و راههای غلبه بر آن
com
This email address is being protected from spam bots, you need Java enabled to view it
افسردگی و راههای غلبه بر آن
افـسردگی اختلالی است که قادر است افکار، خلق و خو، احـساسات، رفـتــار، سلامتی جسمانی و روحی شما را تحـت الشـــعاع قرار دهد. هر انسانی در مقاطع خاصی از زنـدگی خود به افسردگی دچار میگردد. نشانه ها و علایم افسردگی عبارتند از:
غم و اندوه پایدار، اظطراب، احساس پوچی.
احــساس نا امیدی و بدبینی- احساس گناه، احسـاس بی ارزشی و در ماندگی - احساس تیره بختی.
کاهش سطح انرژی و احساس خستگی.
دشواری در تمرکز، یاد آوری و تصمیم گیری-عدم توانایی در اندیشیدن.
بی خوابی و یا افزایش میزان خواب.
از دست دادن اشتها و کاهش وزن - یا پر خوری و افزایش وزن.
عدم تمایل به ملاقات با دیگران - یا وحشت از تنها ماندن - حضور یافتن در فعالیتهای اجتماعی دشوار و غیر ممکن میگردد.
احساس بی ارزش بودن و نا عادلانه بودن زندگی- احساس شکست- احساس سربار بودن.
از دست دادن علاقه و میل به فعالیتهای معمولی در زندگی و یا سرگرمیهایی که پیشتر برای فرد لذت بخش بوده اند.
بیقراری و بیتابی - زود رنجی و تحریک پذیری- و یا کند شدن حرکات و واکنشها- بی تفاوتی.
افت اعتماد بنفس - سرزنش مدام خود - نگرانی از گذشته و آینده.
مشکلات جسمانی که معمولا به دارو جواب نمیدهند مانند: خارش بدن - تاری دید -تعریق شدید- خشکی دهان- مشکلات گوارشی (یبوست، اسهال -سوء هاضمه)-سردرد - کمردرد.
افکار صدمه زدن به خود و یا دیگران - افکار خود کشی.
علل پدید آمدن افسردگی نیز گوناگون میباشد:
وراثت.
محیط های نا ایمن و خطرناک مانند: آلودگی هوا و آب.
محیطهای آشفته مانند: خشونت در خانه و روابط.
درگذشت همسر، فرزند، والدین و دوستان.
ضربه های روحی شدید در کودکی و یا بزرگسالی.
از دست دادن حمایتهای اجتماعی در پی طلاق، دوری از دوستان، قطع رابطه، از دست دادن شغل.
شرایط ناسالم اجتماعی مانند: فقر، بی خانمانی و خشونت در جامعه.
بیماریهای مزمن مانند سرطان، دیابت و ایدز.
شکست و ناکامیها-تجارب ناخوشایند.
تغییرات هورمونی - اختلال در تعادل انتقال دهنده های عصبی همچون سروتونین.
در اثر مصرف برخی داروها مانند داروهای خواب آور، ضد بارداری و کاهنده فشار خون بالا.
استفاده از الکل، مواد مخدر و دیگر داروها.
تغذیه نامناسب مانند کمبود فولات و ویتامین B1 و یا مصرف زیاد مواد قندی و کافئین دار.
ضعف شخصیت، اعتماد بنفش پایین، بد بینی و هم وابستگیها.
استرس .
الگوی تفکرات منفی.
عدم تحرک بدنی و نداشتن تفریح و سرگرمی.
انزوا و گوشه گیری.
1- افسردگی اساسی:
این نوع افسردگی اختلال در خلق میباشد که معمولا 2 هفته بطول می انجامد. احساس دلتنگی و حزن مفرط و از دست دادن میل و لذت از فعالیتهای دلپذیرو احساس گناه و بی ارزشی از نشانه های آن میباشد. این نوع افسردگی خطرناک بوده و میتواند به خود کشی منجر گردد.
2- افسردگی مزمن:
شدت علایم آن از افسردگی اساسی کمتر بوده اما دوره آن طولانی و ممکن است و 2 الی 5 سال بطول انجامد. علایم آن معمولا ناتوان کننده نمیباشد اما در عملکرد مناسب و احساس خوشایندی فرد تاثیر گذار است.
3- اختلال در سازگاری:
هرگاه انسان عزیزی را از دست میدهد، شغلش را از دست داده و یا تغییر میدهد، و یا آگاه میگردد که بیماری لاعلاجی دارد کاملا طبیعی است که احساس استرس، اندوه و خشم میکند. اما در نهایت امر افراد خود را با شرایط پدید آمده وفق میدهند. اما برخی قادر به چنین عملی نمیباشند. هنگامی که واکنش فرد به یک موقعیت و یا حادثه سبب افسردگی در وی میگردد به آن اختلال در سازگاری میگویند.
4- اختلال دو قطبی:
به تغییرات غیر قابل پیش بینی خلق از شیدایی تا افسردگی اختلال دو قطبی میگویند. در یک زمان فرد رفتار برونگرایی مفرط، پر حرفی، خود بزرگ بین از خود بروز میدهد و در دوره ای دیگر افسرده میگردد.
5- افسردگی فصلی:
این نو ع افسردگی معمولا در زمستان شیوع می یابد. علت آن کاهش تابش نور خورشید است.این افسردگی سبب سردرد، تحریک پذیری و کاهش سطح انرژی میگردد.
راهبردهایی برای غلبه بر افسردگی
1- برای خود اهداف قابل دسترس تعیین کنید.
2- تنها به میزان معقول و در حد توان خود مسئولیت بعهده بگیرید.
3- کارها، اهداف و وظایف بزرگ را به بخشهای کوچک تقسم کنید.
4- مدیریت زمان و الویت بندی را فراموش نکنید.
5- مدتی از وقت خود را با دیگران و یک دوست صمیمی سپری کنید. سعی کنید فردی را در زندگی بیابید که بتوانید به وی اعتماد کرده و با وی درد دل کنید.
6- به سرگرمیهایی که علاقه دارید بپردازید.
7- ورزش کنید و فعالیت بدنی منظم داشته باشید.
8- تا بر طرف شدن آثار افسردگی تصمیمات مهم و حیاتی خود را به تعویق اندازید.
9- به خاطر داشته باشید که بهبودی خلق افسرده زمانبر و تدریجی میباشد انتظار معجزه نداشته باشید.
10- از افراد غیر حامی و منتقد اجتناب کنید.
11- به دوستان و خانواده خود اجازه دهید در روند بهبودی به شما کمک کنند.
12- افکار مثبت را جایگزین افکار منفی گردانید.
13- به خاطر داشته باشید که زندگی بطور ذاتی مبهم و نامشخص بوده و در بسیاری از شرایط تنها یک پاسخ واحد مشکل گشا نخواهد بود.زندگی مملو از احتمالات است.
14- شما باید بیاموزید چگونه میان اموری که شما مسئول آنها میباشید و یا نمیباشید تفاوت قائل گردید. معمولا افراد کنترلی که بر شرایط دارند را کمتر و یا بیشتر از آنچه هست بر آورد میکنند.اموری که شما مسئولیتی در قبال آن ندارید و یا خارج از کنترل شماست به حال خود بگذارید.
15- شما باید قادر باشید میان موقعیتهایی که ارزش شما باید بر اساس موفقیتهای شما تعیین گردند و دیگر موقعیتها تفاوت قائل گردید.
16- شما باید بیاموزید که چه زمان باید با احساسات خود ارتباط برقرار کرده و چه زمان از آنها فاصله بگیرید.
17- شما باید بیاموزید که چه هنگام باید به بر زمان حال تمرکز کنید و چه هنگام به زمان آینده.
18- خوشبختی و نیل به شادی در زندگی هدف نامعقولی نیست اما شما باید ابتدا مفهوم خوشبختی را برای خود معنا کرده و سپس با برنامه ریزی و ایجاد سلسه مراتب و پیروی از آنها به خوشبختی مطلوب خود دست یابید.
19- شما باید قادر باشید که میان احساسات درونی خود و واقعیتهای عینی تفاوت قائل گردید.
20- شما باید قادر باشید تا با دیگران رابطه برقرار کنید.
21- اعتماد بنفس خود را افزایش دهید.
22- وابستگی خود را به دنیای خارج کاهش دهید.
23- به خاطر داشته باشید هیچ فرد دیگر ی جز خود شما مسئول شادی شما نمیباشد.
با کودکان لجباز چگونه رفتار کنیم؟
اگرچه والدین امروزی از نظر تحصیلات و اطلاعات در مقایسه با گذشته نمونه اند ولی هنوز پرسش های زیادی وجود دارد.
وقتی بچه ای همیشه از سرویس مدرسه جامی ماند، یا هر چه دلش می خواهد می پوشد و گوشش به حرف کسی بدهکار نیست، شما به عنوان مادر یا پدر چه باید بکنید؟ راهکارهایی که اینجا مطرح می شود در مورد بعضی از بچه ها جواب می دهد و در مورد بعضی ها هم نه. بعد از مطالعه مطلب از میان راهکارها یکی را انتخاب کنید و به مرحله عمل برسانید البته با صبر و حوصله، و انتظار نداشته باشید خیلی زود جواب بگیرید چه بسا روشهایی هستند که در برابر آنها ابتدا کودک حالت تدافعی به خود می گیرد و بدتر می شود اما به مرور زمان به حالت عادی برمی گردد. مطمئن باشید فقط فرزند شما مشکل ندارد بلکه همه بچه ها با والدین در روشهای تربیتی مشکل دارند. با توجه به اینکه همه افراد یک جور نیستند و موقعیت ها نیز منحصر به فرد است پس برای حل مشکل یک راه حل قطعی و مستقل وجود نخواهد داشت.
گاهی شما به عنوان مادر یا پدر راه حلی بهتر از کارشناسان پیدا می کنید. جلوی کودکی که در خیابان گریه می کرد و مادرش دست او را می کشید و با خود می برد ایستادم و گفتم: «ببخشید، دخترتان چرا گریه می کند؟!»
«به خدا دیگر خسته شدم. هر چه را که می بیند می گوید برایم بخر. من چطوری به او بفهمانم که پول ندارم.» خانم دیگری که خود را صبوری معرفی می کرد گفت: «من سعی می کنم با بچه هایم زیاد حرف بزنم و آنها هم خوب حرفهای مرا می فهمند و مشکل زیادی ندارم. البته هیچ بچه ای نیست که مشکل نداشته باشد.»
یادتان باشد مشکلات یک شبه حل نمی شود.
اگر کودکی کاری را تا به حال انجام نمی داد اما حالا یک بار حتی از روی اکراه انجام می دهد او را خیلی تشویق کنید زیرا این نشانه یک پیشرفت واقعی است. به جای مأیوس شدن از دست نیافتن به انتظارات زیاد خود، از پیشرفت های کوچک و تدریجی کودکتان خوشحال باشید. شما و همسرتان باید در مورد مشکلتان صحبت کنید و هر دو تصمیم به اصلاح اخلاق فرزندتان بگیرید. اگر حرفی می زنید هر دو با هم توافق داشته باشید، طبق تجربه، والدین خیلی زود خسته می شوند و بچه ها این را می دانند. اگر والدین مقاوم نباشند بچه ها به خواسته های آنها احترام نمی گذارند و خود را موظف به انجام وظایف محوله نمی دانند.
سعی کنید رفتار عمومی فرزندتان را با دید مثبت نگاه کنید. برخی رفتارهای او از دید شما آزاردهنده است. پس از همه رفتارهای او ناراضی نباشید. وقتی روی یک خصوصیت ناپسند او کار می کنید و در حال اصلاح آن هستید به او اطمینان دهید که دوستش دارید. هرگز تحسین را در مورد کودکان، کم ارزش تلقی نکنید. کودک در هر مرحله سنی که باشد تمایل شدیدی دارد که والدینش او را بپسندند. تربیت در نظر بعضی از والدین فقط تنبیه است ولی واژه تربیت درواقع به معنای تعلیم و پرورش، شامل مجموعه ای از روشهای مثبت و منفی است. تربیت صحیح آن است که وقتی فرزند شما نیم نگاهی به شما می اندازد تا مطمئن شود عملی که انجام داده درست است یا غلط، به او توجه کنید یا وقتی در حال تلفن زدن کودکتان می خواهد مکالمه شما را قطع کند و با شما صحبت کند. تربیت صحیح آن است که به او توجه نکنید. اما اگر دیدید که تصمیم گرفت منتظر تمام شدن مکالمه شما شود، بهتر است به او توجه کنید و نگاهی مهربان به او بیندازید.
وقتی کودکی روی موضوع خاصی پافشاری دارد به او بگویید که قصد لجبازی دارد و شما به آن اهمیت نمی دهید. از آن دسته والدینی نباشیم که وقتی از کودکمان عمل خوبی سر زد آن را به سادگی و بدیهی تلقی کنیم و هیچ واکنشی نشان ندهیم ولی برعکس هر وقت عمل بدی از او سر زد تمام اشتباهاتش را به رخ او بکشیم. انتقاد همراه با تشویق نتایج بهتری به بار می آورد. کودک می خواهد که شما به او توجه کنید. اگر دیدگاه شما منفی باشد او از راه های منفی به هدفش می رسد اما اگر شما روی نکات مثبت تمرکز کنید در مقابل، رفتارهای خوب بیشتری دریافت خواهید کرد زیرا در این حالت کودک با رفتارهای مثبت سعی در جلب توجه شما خواهد داشت.
رفتار کودک را تحسین کنید نه شخصیت او را. همچنان که وقتی از او انتقاد می کنید شخصیت او را زیر سؤال نبرید. به جای این که به او بگوییم خیلی بچه بدی هستی می توان گفت: «من از طرز حرف زدن تو خوشم نمی آید.»
مؤثرترین راه برای آموزش رفتار خوب ، شکل دادن رفتار با تحسین است. این روش تربیتی باید به طور مداوم استفاده شود تا رضایت شما را از رفتارهای جدید فرزندتان نشان دهد. خیلی خوب است یادداشتی از کارهای روزانه کودک تهیه کنید و در انتهای روز این یادداشت را به او نشان دهید. این کار روش خوبی برای صحبت کردن در مورد وقایع هر روز است و با این کار هر دوی شما احساس خوبی خواهید داشت.
هر چند وقت یک بار مخصوصاً در روزهایی که یادداشت پر از کارهای خوب می شود او را تشویق کنید یا هر چه که دوست دارد برایش تهیه کنید و عنوان کنید که این جایزه کارهای خوب است. اگر دیدید تعریف های شما را نادیده می گیرد ولی بعداً در رفتار خود آن را تکرار می کند دریابید که ستایش مؤثر بوده است. همیشه از یک شیوه برای انتقاد استفاده نکنید مثلاً یک بار یادداشتی را در کیفش بگذارید و از یک رفتار بدش شکایت کنید.
یکی دیگر از راه های مؤثر در برطرف کردن رفتارهای آزاردهنده نادیده گرفتن آنهاست. در این روش احساس می کنید که درواقع کاری برای بهبود وضعیت انجام نمی دهید اما بعداً درمی یابید که با نادیده گرفتن، رفتار ناشایست ترک می شود. برخی از والدین، این روش را دوست دارند و می توانند به طور مؤثری از آن استفاده کنند اما برای برخی به علت پایین بودن ظرفیتشان، این روش فقط فشار روانی و تنش را زیاد می کند. اگر شما هم چنین احساسی داشتید از این راه صرفنظر کنید. اگر تصمیم گرفتید که در مورد یک رفتار از روش نادیده گرفتن سنجیده استفاده کنید به هیچ وجه به آن واکنش نشان ندهید. چه زبانی و چه غیرزبانی. وقتی کودک همان رفتار را انجام می دهد با حرکات صورت به او اشاره نکرده، حتی نگاهش نکنید. وانمود کنید که متوجه او نیستید. می توانید اتاق را ترک کنید یا رویتان را به سمت دیگری برگردانید تا وقتی که او به عملش ادامه می دهد شما نیز این روش را ادامه دهید. این خود نوعی توجه است. به او لبخند نزنید. زیرا این عمل او را جسورتر می کند . فقط آن قدر به کارتان مشغول شوید که به نظر آید به هیچ چیز در اطرافتان توجه ندارید.
گاهی می توانید در حضور کودک دیگر، از رفتار مثبت آن کودک ستایش کنید. این کار ممکن است به تقلید کودک شما از کودک خوش اخلاق بینجامد. سعی کنید عصبانی نشوید! زیرا عصبانیت به احساس بدی می انجامد . به علاوه هیچگاه تسلیم نشوید. اگر قبل از ناهار گفتید که خوراکی نمی دهم باید صبر کنی موقع ناهار شود و اگر او گریه و زاری سرداد اصلاً به او اهمیت ندهید و محکم بگویید قبل از غذا خوراکی نمی دهم. هر چند که او سماجت کند. اگر کوتاه بیایید کودک یاد می گیرد که با گریه حرفش را به کرسی بنشاند و دیگر برای حرفهای شما اهمیتی قائل نیست.
همیشه به قولتان عمل کنید. یک کودک مخصوصاً اگر خیلی کوچک باشد به تکمیل نشدن یا به تأخیر افتادن پاداش وعده داده شده بسیار حساس است. کاری را که از عهده انجامش برنمی آیید تعهد نکنید. وقتی قول چیزی را دادید پای آن بایستید. سعی کنید مشکلات فرزندتان را یکی یکی حل کنید نه اینکه همه را یک جا از او بخواهید. مثلاً اول مشکل مسواک زدن و بعد مشکل وقت خوابش را حل کنید. کودک را به تنبیهی که آن را انجام نمی دهید تهدید نکنید. تهدید های پوچ و ناپایدار به رفتارهای نادرستی می انجامد که تثبیت شده و در برابر تغییر مقاوم تر می شوند.
یکی از مشکلات بزرگ مادران مسواک زدن بچه هاست. اگر شما به طور مرتب دندان های خود را مسواک بزنید او نیز مشتاق خواهد شد تا چنین کند. مدت ها قبل از این که کودک واقعاً بتواند دندانش را مسواک بزند، به او مسواک بدهید. بگذارید با مسواک و خمیردندان و دندانهایش بازی کند. اگر دیدید باز هم به طرف مسواک نمی رود با کلمات و جملات زیبا در موقع مسواک زدن این کار را برای او لذت بخش کنید. حتی می توانید با دندانپزشک برای انگیزه دادن به کودک مشاوره کنید. همیشه به کودک بفهمانید که دقیقاً چه انتظاری از او دارید و به جای اینکه شخصیتش را مورد انتقاد قرار دهید اعمالش را مورد انتقاد قرار دهید.
به او نگویید «دست و پا جلفتی هستی» بگویید: «وقتی که شلوار و لباست را روی زمین می بینم خیلی ناراحت می شوم.» به او برچسب نزنید. چون او زودباور می کند که واقعاً این طور است. معمولاً در نظر والدین کارهای منزل کارهایی کوچک و تکراری هستند که همیشه در خانه انجام می گیرند ولی در نظر بچه ها این کارها بسیار مشکل و ناخوشایندند. صرفنظر از این که این کارها چقدر بی اهمیت اند، به ویژه در هنگامی که انجام آنها مستلزم یادآوری های مکرر وبحث طولانی باشد می تواند آرامش منزل را برهم بریزد.
یکی از شکایات والدین، بی مسئولیت بودن کودکان است. کارهایی که بردوش آنها گذاشته می شود انجام نمی دهند حتی با چند بار تذکر هم تن به انجام آن نمی دهند. خلاصه نافرمان و گستاخ می شوند. سعی کنید مسئولیت دادن را در کودکان زود شروع کنید و با افزایش سن وظایف او را تغییر دهید و وقتی از وظایفش سرباز زد از تدابیر منفی استفاده کنید.
مثلاً او را از اسباب بازی مورد علاقه اش محروم کنید یا پول توجیبی اش را کم کنید یا مثلاً وقتی لباسش را در سبد لباسهای کثیف نمی گذارد لباسهایش را نشویید و بگویید: «چون لباسهایت در سبد نبود، من آنها را ندیدم.»
دیگر از مشکلات مادران شب اداری کودکان است. اکثر کودکان در حدود تا سالگی رختخواب خود را خیس نمی کنند. قطع شب ادراری یک روند پیشرفت طبیعی است که نشان دهنده تکامل مثانه کودک در نگه داشتن ادرار و ایجاد تحریکات ادراری است. خیس کردن اتفاقی در کودکان بزرگتر انتظار می رود و نباید آن را جدی تلقی کرد. هرگز به علت شب ادراری کودک را مسخره و شرم زده نکنید. این کار نه تنها به او کمکی نمی کند به ایجاد مشکلات جدی احساسی و روانی می انجامد. در حدود درصد از کودکان ساله و درصد از کوکان ساله رختخوابشان را خیس نمی کنند مگر گاه و بیگاه، ولی عده بسیار کمی تا زمان بلوغ یا حتی بزرگسالی هم شب ادراری دارند. اگرچه نباید کودک را به خاطر شب ادراری مسخره کرد اما نباید آن را نادیده گرفت.
اگر پزشک دلایل عفونت ادراری و … را رد کرد بهتر است قبل از این که به درمان های غیرپزشکی بپردازیم با یک متخصص مجاری ادراری مشورت کنیم. اگر مشکل پزشکی باشد مطمئن باشید کودک تحت نظر پزشک مشکلش حل می شود اما اگر کودک پس از یک دوره چند هفته ای یا طولانی تر دوباره شروع به شب ادراری کرد شاید علت، هیجان و مشکلات عاطفی باشد.
سعی کنید تشنج را در خانه کم کنید. جلوی کودک با همسرتان بگومگو نکنید. در هنگام خواب موزیک آرام بگذارید یا او را به طور ملایم ماساژ دهید، قصه مورد علاقه اش را تعریف کنید تا با آرامش بخوابد. ساعت های پایانی روز به او آب ندهید یا کمتر آب بدهید. کودکی را که پزشکان گفته اند مثانه کوچکی دارد تشویق کنید مایعات زیادی در طول روز بنوشد تا حجم مثانه اش بزرگ شود. از مشکلات مهم دیگر بددهنی و ناسزا گفتن کودکان است.
توجه بیش از حد به این رفتارها باعث ترغیب کودک به این اعمال زشت می شود. در این مورد، بیش از حد واکنش نشان ندهید.
به کودکتان به طور جدی بگویید که اصلاً دوست ندارید او چنین کلماتی را که مناسب شخصیت او نیست به کار ببرد. ولی اگر واکنش شدید نشان دهید چه با ترساندن چه با خندیدن به این حرف ها، ممکن است انگیزه او را برای دشنام دادن بیشتر کنید. این مطلب به ویژه در مورد بچه های کوچک تر که به کار بردن بعضی کلمه ها را نوعی بازی می دانند، صادق است. در حالی که اصلاً معنای این کلمات را نمی دانند. شما باید به کلمه های بی ضرر بی اعتنایی کنید.
بعضی کلمه ها فقط بی معنی و احمقانه اند. بهترین برخورد نادیده گرفتن و توجه نکردن به آنهاست. البته به کار گرفتن کلمه های زشت و ناسزا نباید نادیده گرفته شود چون به کاربردن آنها در بیرون منزل می تواند دردسرساز باشد. وقتی کودک شما یک کلمه بد را به کار می برد بی خود جیغ و داد نکنید. ادای شوکه شدن را درنیاورید. بی تردید شما قبلاً آن را شنیده اید. برای او توضیح دهید که وقتی کسی به او ناسزا می گوید در واقع فقط یک حرف ناجور شنیده و حرف نمی تواند به انسان آسیبی برساند.
در مورد فحش با او صحبت کنید. به او بگویید فحش دقیقاً چه معنایی دارد و چرا نباید از آن استفاده کند. روش های جایگزین را به او بیاموزید. برای او بگویید به جای فحش دادن می تواند احساساتش را به مخاطبش بیان کند.
کودک را به استفاده از واژه های دیگر ترغیب کنید. کودک شما به واژه هایی نیاز دارد که از آن طریق عصبانیت یا احساسات شدیدش را بیرون بریزد. او را تشویق کنید که به جای استفاده از کلمات رکیک از کلمات بی ضرر استفاده کند و درصورت درست صحبت کردن او را تشوق کنید و نشان دهید که چقدر از او راضی هستید و اگر باز هم به فحش دادن و ناسزاگفتن ادامه داد می توانید از روشهای محروم کردن استفاده کنید. یعنی بعضی امتیازها را از او بگیرید. مثلاً هر وقت که فحش می دهد او را به مکانی بفرستید که دوست ندارد.
یک موضوع مهم؛ اگر کودک بداند که شما سرانجام پاسخ مثبت خواهید داد دیگر مهم نیست که ده بار هم «نه» گفته باشید.
چنین کودکی به تجربه آموخته است بداخلاقی کند تا سرانجام تسلیم شوید و او به هدفش برسد. تنها راه حل این است که کودک دریابد که نظر شما تغییر نمی کند و با کسی شوخی ندارید. اگر «نه» گفتن شما همیشه باعث دردسر می شود و کودک عادت کرد در مقابل «نه» شما گریه کند تأکید می کنم به عقب برگردید و اعمال خودتان را مرور کنید و آنجا که اشکالی یافتید آن را اصلاح کنید. این عادت در بزرگسالی می تواند باعث ایجاد مشکلات جدی برای فرزند شما بشود. از همین رو کودکتان در هر سنی که هست از همین امروز به اصلاح رفتار او بپردازید.
آموزش متوسطه و عالی در چالش مسائل ارزشیابی (1)
چکیده
در این مقاله، از مفهوم عام «ارزشیابی» سخن به میان آمده و به عناصر و اجزای اصلی آن اشاره گردیده است. بر دو مفهوم «کارایی» و «کامیابی» تأکید شده و از فقدان آنها به سرآغازی بر وقوع یک فاجعه انسانی هشدار داده شده است.
در طرح این سؤال که «نظام آموزش در این دیار مقدّس در چه وضعی است: آیا از همان الگو پیروی میکند و یا روندی دیگر دارد؟» پاسخ آن است که با وجود جستوجو، به هیچ سند یا پژوهشی که به این مسئله پرداخته باشد، برخورد نشده و امید است این موضوع مورد توجه خاص پژوهشگران قرار گیرد. اما در مقوله کارایی، وضع بدین منوال نیست و پژوهشهای محدود حکایت از آن دارند که نظام آموزش در این سرزمین مقدّس، نه تنها کارا نیست، که متأسفانه در بحران است!
مقدّمه
دو واژه «ارزش» و «ارزششناسی» از لحاظ مفهومی، در قلمرو فلسفه نظری مورد بحث و مداقّه قرار میگیرند. اما مفاهیمی همچون «ارزیابی»، «ارزشیابی» و یا «ارزشگذاری» واژگانی تربیتیاند که جایگاه آنها در مسائل و یا مجموعه نظام تربیتی است. اگر عناصر و اجزای دانش و یا نظام تعلیم و تربیت را در مواردی همچون اهداف و آرمانها، برنامه و محتوا، تعلیم و آموزش، یادگیری، ارزشیابی و حسابرسی تلخیص کنیم، دو عنصر «ارزشیابی» و «حسابرسی» در مراتب نهایی قرار دارند، اما این حالت هرگز مانع از آن نیست تا نقشی بسیار مهم و بنیادین در تحقق اهداف و آرمانها از یکسو و میزان کاراییکلنظامتربیتیازسویدیگر،ایفانمایند.
در این نوشته، ابتدا توضیحاتی درباره دو مفهوم «ارزشیابی» و «حسابرسی» ارائه خواهد شد، سپس حدود و میزان کامیابی آموزش متوسطه و عالی در وصول به اهداف خود از یکسو و کارایی آن از سوی دیگر، مورد بررسی قرار خواهند گرفت، آنگاه ضمن نقد شیوه متداول و فراگیر «روانسنجی» در ارزشیابی آموزش عالی، از روش «مسئولیتشناسی» سخن به میان خواهد آمد و در نهایت، با نقل قول مستقیم یک واقعه، از نوعی ارزشیابی آموزشی هشدار دهنده بر این نوشته مهر ختام خواهیم زد.
ارزشیابی و حسابرسی
مقصود از «ارزشیابی» در این نوشتار، آگاهی بر عملکرد تحصیلی فراگیران است و معمولاً به دو صورت «نسبی» و «مطلق» مورد استفاده هیأت علمی قرار میگیرد. در «ارزشیابی نسبی» تصمیمگیری بر اساس مقایسه فراگیران با یکدیگر است، در حالی که «ارزشیابی مطلق» به سطح معیّنی از عملکرد فراگیر مینگرد. به عبارت دیگر، دو نظام ارزشیابی مذکور به مثابه دو روی یک سکّه نیستند، بلکه بر بنیان و فلسفهای کاملاً متفاوت استوارند و بر اساس همین تفاوت است که ارزشیابی نسبی معمولاً به صورت «حرفی» و ارزشیابی مطلق به صورت «عددی» و در فاصله صفر تا 20 یا صفر تا 100 و جز آنها نشان داده میشوند.
حسابرسی شکل دیگری از ارزشیابی است، با این تفاوت که در ارزشیابی، تنها فراگیران و در حسابرسی علاوه بر فراگیران، مجموعه عناصر و اجزای تشکیلدهنده یک نهاد یا مؤسسه آموزشی در معرض داوری قرار میگیرند. بدینسان، با آنکه میتوان ارزشیابی را به دو مقوله خرد و کلان طبقهبندی نمود، اما با توجه به دایره شمول حسابرسی، روشن است که از این طبقهبندی بینیاز خواهیم بود.
کامیابی و کارایی
در بحث از دستیابی آموزش عالی به اهداف و رسالتهای خود، میتوان موضوع را در قالب دو مفهوم «کامیابی» و «کارایی» مورد بحث و مداقّه قرار داد. در مقوله کامیابی، این سؤالها مطرحند: اصولاً فراگیران در نهادهای آموزشی چه مطالب و موضوعاتی را فرا میگیرند؟ پس از بیرون آمدن از این نهادها، واجد چه مهارتهایی هستند؟ از عهده چه کارهایی برمیآیند؟ در نظام فکری، گرایشی و ارزشی آنها چه تغییراتی به وجود آمده است؟ این سؤالها، بخصوص آنها که در حوزه نظام ارزشی قرار میگیرند، بنیادی، کلیدی و بسیار مهمند، تا آنجا که فقدان آنها میتواند سرآغازی برای وقوع یک فاجعه انسانی باشد.
در آبان ماه سال 1369 رئیس دانشگاه علوم پزشکی شیراز در سخنرانی خود که به مناسبت جشن فارغالتحصیلی آن دانشگاه ایراد میشد، به نقل از یک استاد امریکایی، پیرامون «حاصل دانشکدههای پزشکی در امریکا» اظهار داشت:
1. نود و پنج درصد از دانشآموختگان برای پاسخ به خودخواهیها و حبّ ذات و هوای نفس وارد حرفه پزشکی گردیده ... و کمتر از پنج درصد با نیت علاج دردمندان وارد این حرفه شدهاند.
2. دانشکدههای پزشکی شخصیت کاذبی به دانشجویان خود داده و بر میزان خودخواهی و خودپسندی آنها افزودهاند.
3. اغلب پزشکان به دلیل روشهای غلط تدریس، در حل مسائل پزشکیِ بیمار از دیدگاه روانی، اجتماعی و اقتصادی ناتوانند.
4. اغلب پزشکان به درک ارتباط علوم پایه و زیستشناسی با کلیّت مسائل پزشکیِ بیمار نایل نیامدهاند.
5. ارتباط عاطفی بین پزشکان و بیماران نزدیک به صفر میباشد...
ممکن است این سؤال مطرح شود که نظام آموزش ما در این سرزمین مقدّس دارای چه وضعیتی است؟ آیا از همان الگو پیروی میکنند یا روند دیگری دارد؟ پاسخ آن است که علیرغم جستوجوی نویسنده، متأسفانه به هیچگونه سند یا پژوهشی که بدین مسئله پرداخته باشد، برخورد نشد و انتظار آن است که موضوع مورد توجه خاص محققان و پژوهشگران قرار گیرد. اما در مقوله کارایی، وضع بدین منوال نیست و پژوهشهای محدود انجام شده در اینباره حکایت از آن دارند که نظام آموزش در این دیار، نه تنها کارا نیست، که متأسفانه در بحران است!
پژوهشگری در اینباره چنین میگوید: «تعداد دانشجویانی که در سال تحصیلی 1370ـ1371 به دانشگاه راه یافته و ثبت نام کردهاند جمعا 1170 نفر بودهاند. بدینسان، ملاحظه میشود که پس از 4 سال زمان عادی تحصیلی، تنها یک چهارم از این گروه به مرحله فارغالتحصیلی رسیده و سه چهارم بقیه یا «هنوز از اندر خم کوچه تحصیل» با استفاده از حداکثرِ زمانِ مُجازند، یا دانشجوی شبانهاند که از جمع 432 نفر ورودی آنان، تنها 4 نفر موفق به اتمام تحصیلات خود شدهاند! و یا آنکه در انتظاری زجردهنده به سر میبرند تا از سوی شوراهای مختلف دانشگاه درباره آنان اعلام رأی شود. این حالت، که روندی تقریبا ثابت، آن هم نه در این دانشگاه، که در اغلب نهادهای آموزش عالی کشور دارد، از یک مشکل بزرگ دانشگاهی پرده برمیدارد که نه تنها کارایی آنها را به شدت زیر سؤال میبرد، بلکه به تبع آن، بر امکانات محدودی که دارند نیز بیشترین فشار را وارد میآورد. در نظامهای آموزشیِ کارآمد و دارای کیفیت بالا، نسبتِ پذیرفته شدگان به دانشآموختگان و یا ورودیها و خروجیها، رقمی است در فاصله بین صفر تا 5 درصد و ملاحظه میشود که واقعا تفاوت بین این رقم و رقم بالا، تفاوت از زمین تا آسمان است.»
روان سنجی و مسئولیت سنجی
در زمینه ارزشیابی آموزشی، لازم به یادآوری است که مسئولان و متولّیان این مراکز معمولاً به شیوه «روانسنجی» روی میآورند و با ارائه نشانههایی از چگونگی عملکرد تحصیلی فراگیران در قالب نمره و معدل، نتایج امتحانات جامع در گروههای تخصصی، پذیرش دانشآموختگان در دورههای بالاتر و جز آنها، درصدد القای این طرز فکرند که دانشگاهها و مراکز آموزشی توانستهاند دانشها، گرایشها و مهارتهای لازم را در محصولات خود به وجود آورند و آنان را به صورت عضوی مفید و مؤثر به جامعه تحویل دهند. این گرایش و یا سیاست آموزشی به دلیل تکبعدی بودن، مورد تردید جدّی است و مسئولان آموزشی میتوانند با سود جستن از روش «مسئولیتسنجی» بر این مشکل غلبه نمایند. در این روش، برنامهها و فعالیتهای آموزشی و پژوهشی در شبکهای به هم تنیده از وظایف و مسئولیتها تنظیم میشوند و کوشش میشود تا فراگیران با جذب و یا «درونی کردن» آنها، هم خود تجسّمی از آنها باشند و هم آنکه به صورت الگویی برای نسلهای پس از خود ایفای نقش کنند. هرچند بحث از همه این مسئولیتها فراسوی اهداف این وجیزه است، اما در ذیل، به برخی از آنها اشاره میشود:
اولین مسئولیت ایجاد تواناییهای لازم در فراگیران، برای برقرار کردن ارتباط مؤثر کلامی و نوشتاری با جامعهای است که عضوی از آنند. این سخن بدین معناست که هر فراگیر در آستانه دانشآموختگی، باید قادر باشد تا اندیشههای خود را با وضوح هرچه بیشتر در قالب گفتار و نوشتار بیان کند و در انتقال آنها به ذهن تودهها و مسئولان، با کمترین مشکلی مواجه نباشد. اعتقاد دارم که در زرّادخانه یک فرد تحصیلکرده این دو ویژگی ـ خوب نوشتن و خوب سخن گفتن ـ از کاراترین و مؤثرترین سلاحها به حساب میآیند! دانشآموختهای که یاد نگرفته است چگونه از زبان مادری خود به بهترین شیوه استفاده کند، هرگز لیاقت دریافت یک درجه تحصیلی را ندارد. از سوی دیگر، اگر دانشآموخته بر آن باشد تا به جبران هزینههای گزافی که صرف تربیت او شدهاند اقدام نماید، این جبران تنها در تسلط او بر استفاده از زبان مادری و گنجینههای ادبی، که از پیشینیان بر جای ماندهاند، امکانپذیر خواهد بود.
دومین مسئولیت را میتوان در شناخت کامل نظام ارزشی و آمادگی برای دفاع عقلانی و منطقی از آن خلاصه نمود. از جمله معیارهای یک آموزش موفق، آن است که بتواند اولاً، این احساس عمیقِ ارزشی را در افراد زنده نگه بدارد و ثانیا، در آنان این توانایی را ایجاد کند که خوب را از بد، درست را از نادرست، صحیح را از غلط و سره را از ناسره تشخیص دهند و در دفاع از آنها، کمترین تردیدی به خود راه ندهند. بدینسان، نظام آموزشی موظف است تا فلسفه وجودی و برد مهم و راهبردی نظام خود را به فراگیر منتقل نماید و در او این باور را ایجاد کند که یک جامعه تهی از آموزشهای اصیل و انسانی دیر یا زود به صورت جامعهای بینظم و هرج و مرج طلب درخواهد آمد و بدون تردید، در مرداب بیهویّتی فرو خواهد رفت. لازم به یاداوری است که اجرا و یا عملی کردن این مسئولیت در مقایسه با مسئولیت اول، به دلیل نظری بودن آن، به دقت و توجه بیشترینیازداردواز اینرو،توجهخاصوکارشناسانهخودرامیطلبد.
سومین مسئولیت را میتوان در نگاهی همراه با خوشبینی و احترام به همه انسانها و جهانی که در آن زیست میکنند خلاصه نمود. این مسئولیت، دستور قرآنی حفظ و حراست از محیط زیست را از یکسو، و کلام مولیالموحدین امام علی علیهالسلام به مالک اشتر مبنی بر برخورد یکسان با همه ابنای بشر از سوی دیگر، تداعی میکند.
بر پایه آنچه تا اینجا گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که اگر به مسئولیتهای سهگانهای که از آنها نام برده شد، به بهترین وجه پاسخ گفته شود و راهکارهای هریک با دقت سنجیده و پیشنهاد شوند، در این صورت، برآیند آن چیزی جز یک جامعه مطلوب و آرمانی نخواهد بود و چنین جامعهای نه تنها مورد تحسین و تکریم دیگر جوامع بشری قرار خواهد گرفت، بلکه به صورت طبیعی، زمینه «شبیهسازی» و یا «گرتهبرداری» از آن نیز فراهم خواهد آمد.
واژگان ابهامآفرین
هشدار به اجتناب از به کارگیری واژگان مبهم در مسئله ارزشیابی از آنروست که این اقدام در نهایت، مصداقی است روشن از پدیده «انعکاس صوت» و در تحلیل نهایی، تهی از هرگونه نتیجه تربیتی و آموزشی. داستان ذیل شاهد مثالی است بر این ادعا:
یکی از همکاران از من خواست که به عنوان داور، در یک حل اختلاف ایفای نقش کنم. از محتوای مکالمه تلفنی حدس زدم که در یک سؤال امتحانی، او بر آن است به فراگیری نمره صفر بدهد و فراگیر خود را مستحق تمام آن نمره میداند. وقتی که به دفتر این همکار رفتم، حدسم درست بود. متن سؤال را خواندم، چنین بود: «نشان دهید چگونه میتوان ارتفاع یک ساختمان بلند را با استفاده از یک دستگاه فشارسنج، تعیین نمود؟» و جواب چنین بود: «فشار سنج را به یک نخ میبندم و آن را از بالای بام ساختمان به طرف زمین رها میکنم. پس از آنکه دستگاه به سطح زمین رسید آن را بالا میکشم و طول نخ را اندازه میگیرم. طول نخ مساوی است با ارتفاع ساختمان!»
من جواب را کامل یافتم و فکر کردم که او استحقاق تمام نمره را دارد. اما بلافاصله، بدین اندیشه رسیدم که نمره فراگیر باید نماینده نوعی اطلاع و یا دانش او از رشتهای باشد که در آن تحصیل کرده و این جواب هرچند درست است، اما نشان از اطلاع و دانش وی در رشته فیزیک ندارد و در نتیجه، برای کسانی که مدارک تحصیلی او را بررسی میکنند گمراه کننده خواهد بود. به همکارم پیشنهاد کردم به فراگیر یک فرصت شش دقیقهای داده شود تا مجدّدا به سؤال پاسخ گوید که مورد توافق او و فراگیر قرار گرفت. در پنج دقیقه اول، هیچ کوشش ملموسی از جانب او مشاهده نشد و لذا، به او گفتم: اگر قصد پاسخگویی ندارد، اعلام کند. وی با تأنّی جواب داد که چندین جواب یا راهحل برای مسئله دارد، اما به یکی از «بهترینها» میاندیشد. من از این بیصبری عذر خواستم، و فراگیر در همان یک دقیقه باقیمانده از وقت، پاسخ را نوشت و تحویل داد. جواب سؤال این بود: «به پشت بام ساختمان میروم و با تکیه بر دیوار، فشارسنج را از بالا به پایین رها میکنم و زمان سقوط آن را با یک دستگاه زمانسنج (کرنومتر) یادداشت مینمایم و سپس با استفاده از معادله S=12gt2 طول ساختمان را محاسبه میکنم.»
با بررسی جواب و مشاوره با همکار، آن را قانعکننده یافتم و نمره کامل او را به او دادیم. به هنگام بازگشت از دفتر همکارم، به یاد سخن او افتادم که گفت: «من چندین جواب یا راهحل برای مسئله دارم، اما به یکی از بهترینها میاندیشم.» از او خواستم که در صورت علاقه، درباره دیگر پاسخها نیز توضیح دهد. او ضمن استقبال از موضوع، دیگر پاسخها را به شرح ذیل برشمرد:
1. در یک روز آفتابی، طول سایه، فشارسنج و ساختمان را اندازهگیری میکنم و با یک تناسب ساده، ارتفاع ساختمان را به دست میآورم. گفتم آفرین! روش دیگر را بفرمایید.
2. این یک روش اساسی است که شما استاد عزیز نیز آن را خیلی دوست خواهید داشت! در این شیوه، شما از همه پلههای ساختمان بالا میروید و با قرار دادن فشارسنج بر روی دیوار، آن را بامداد یا هر وسیله دیگر علامتگذاری میکنید. در پایین آمدن، علایم را میشمرید و در طول دستگاه فشارسنج ضرب میکنید. حاصل ضرب مساوی است با ارتفاع ساختمان.
3. اما اگر به دنبال یک روش کاملاً دقیق و عقلانی باشید، بهتر است با بستن نخی به دستگاه فشارسنج آن را به صورت یک اهرم و یا پاندول درآورید و شتاب جاذبه و یا مقدار « g » را در سطح زمین و پشتبام محاسبه کنید. به طور کلی و اصولی، تفاوت بین این دو عدد، ارتفاع ساختمان را به شما خواهد داد.
4. و بالاخره فراگیر به من گفت: اگر شما در حل مسئله مرا در محدوده دانش فیزیک محدود نکنید، من راهها و شیوههای فراوانی در ذهن دارم که راهحل ذیل یکی از آنهاست:
در طبقه همکف یا زیرزمین، به نگهبان مراجعه میکنم و با کمال ادب به ایشان میگویم که بنده این دستگاه فشارسنج را به عنوان هدیه خدمت جنابعالی تقدیم میکنم، مشروط بر آنکه به من بفرمایید ارتفاع این ساختمان چند متر است؟!
در هر صورت، چه این داستان واقعی باشد و چه طنز، نکته یا پیام آن روشن است؛ زیرا پرسش مبهم پاسخ مبهم به دنبال دارد. چنین نیست؟
••• منابع
*. بخشی از این مقاله در همایش «ارزشیابی در خدمت تعلیم و تربیت»، که در تاریخ 11 و 12 آذرماه 1382، از سوی معاونت آموزش عمومی و امور تربیتی وزارت آموزش و پرورش برگزار شد، ارائه گردیده است.
ـ سید ضیاءالدین تابعی، معیارهای ارزشی، شیراز، دانشگاه علوم پزشکی شیراز، آبان 1369، ص 13.
ـ نگارنده، «بررسی کلی تجارب آموزشی ـ فرهنگی گروهی از فارغالتحصیلان سال 1373ـ1374 دانشگاه شهید باهنر کرمان در سه زمینه رضایتمندی، اندازه تغییرات و تحقق اهداف و آرمانهای آموزش عالی در آنان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال دوم، ش 3، بهار 1377، ص 1ـ3.
ـ نگارنده، گزارش طرح پژوهشی، شیراز، مرکز نشر دانشگاه شیراز، شهریور 1371، «ارزش امتحانات تشریحی در پیشبینی عملکرد آموزشی گروهی از فرهیختگان دانشگاه شیراز»، ص 75.
ـ نگارنده، مجموعه مقالات کاربردی، شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1379.
آسیبشناسیتربیتدینیجوانان
مخاطبشناسی در گفتوگوی دینی با جوانان، نکتهای است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. بیتردید، در دهههای اخیر، بخش جدیی از ناکارآمدیها در حوزهی تبلیغ و تعمیق تفکر دینی، از کمتوجهی بدان سرچمشه یافته است.
برگزاری سخنرانی و پرسش و پاسخ جناب آقای دکتر گلزاری در «کانون گفتمان دینی» (مدرسهی فیضیه قم) به انگیزهی یافتن چشماندازهایی در این زمینه بوده است. ضمن سپاس از ایشان و برگزار کنندگان نشست، خلاصهای از سخنان ایراد شده را، ملاحظه میکنید.
گرایش دنیای معاصر به دین در آستانهی ورود به قرن بیستم، خیلی زیاد شده است. در کتابهای مربوط به تاریخچهی برخورد روانشناسی با دین، سه مقطع را میبینیم. استادان روانشناسی در طلوع علمی شدنش (تجربی شدن) تقریبا در اوایل سال 1900 میلادی و در سی سال نخست آن، کسانی بودند که تحصیلات حوزوی داشتند؛ همان طور که پس از تاسیس دانشگاه تهران، عدهای از استادان آن، کسانی بودند که در حوزه تحصیل کرده بودند، مثل مرحوم فروزان فر، مرحوم همایی و دیگران. در آغاز روانشناسی و در سی سال نخست، کسانی مثل ویلیام جیمز، استانلی هال و... افرادی دیندار بودند که سعی کردند روانشناسی را با این روش و متدلوژی جدید علوم تجربی در خدمت تبلیغات دینی بگیرند. ما مجلهی تربیتی دینی نوجوانان را در اوایل قرن بیستم به وسیلهی استانلیهان ـ که مؤسس تحقیقات نوجوانی و بلوغ است ـ داریم. ویلیام جیمز در سال 1902 کتاب «انواع تجربههای مذهبی» و یا تنوع تجربههای مذهبی را منتشر کرد که در آن سخنرانیهای مفصلی کرده و تجربههای عرفانی و مذهبی را نقل کرده است. بخشی از این کتابِ مفصل، سالها قبل در ایران به نام دین و روان به وسیلهی آقای قائمی ترجمه شده است. در سی سال اوّل روانشناسی، خیلی از کارها و تحقیقات و رسالههای دکترای روانشناسی، به تحقیقات دینی گرایش داشته است.
تقریبا در سی سال بعد ـ یعنی 1930 تا 1960 ـ انکار و اعراض و روگردانی از دین در روانشناسی دیده میشود. یک استاد معروف دانشگاه و صاحب نظر معروفی مثل آن پُرد در سال 1950 میگوید: من پنجاه کتاب روانشناسی درسی را در امریکا بررسی کردم، حتی یک بحث کوچک دربارهی مذهب، به عنوان یک بحث انسانی و عاطفی مطرح نشده بود. در سی سال پس از آن، با ظهور و اوج رفتار گرایی که صبغهی مادی گرایی داشته و مسایلی که کلیسا ایجاد کرده بود، روگردانی از دین، در کارهای علمیِ روانشناسی و علوم جدید به شدت دیده میشود. بسیاری از مجلههای علمی روانشناسی دینی تعطیل میشود،
دوباره از حدود سالهای 60 ـ 70 به این طرف، شاهد این هستیم که بررسیهای روان شناسانه نسبت به مسایل دینی و مذهبی زیاد میشود؛ به طوری که در سالهای اخیر، دهها مجلهی معتبر و دهها سمپوزیوم و سمینار برگزار میشود. انجمن روانشناسی امریکا شعبهی سی و ششم خود را به عنوان روانشناسی و دین تاسیس میکند و از روانشناسان دنیا میخواهد که در این زمینه ثبت نام بکنند. تعداد متخصصانی که عضو انجمن روان شناسان مسیحی بودند، تقریبا از 200 نفر در سالهای 1993، به یکباره در سالهای اخیر به 000/16 نفر میرسد و دهها مجله در روانشناسی دین فعالیت میکنند و در نتیجه حجم وسیعی از تحقیقات دینی را در این حوزه میبینید. کسانی که با اینترنت سر و کار دارند، میبینند که تحقیقهای مربوط به دین در ابعاد علوم انسانی و نظری آن، خیلی زیاد شده است. این تحقیقات در سطح دنیا مطرح است.
دین گرایی در ایران
کششها و علاقههای دینی نسل جوان ما زیاد است. پرسشها نسبت به دین و عرفان و معنویت زیاد است. چون ما نمیتوانیم پاسخ درستی به آنها بدهیم، آنان به طرف مکاتب دیگر میروند، مثل بودیسم و شعبههای مختلفی از مسایل معنوی و مذهبی مثل عرفان سرخ پوستی و ترجمهی کتابهای مسیحی و هندی که در ایران هم زیاد است. اگر دقت کنید، میبینید که فروش کتابهای علوم انسانی است، خیلی زیاد شده است حجم زیادی از این کتابها با یک صبغهی عرفانی، اما ساده که ترجمه شدهی آثار هندیها است، مثل کریشنامورتی یا عرفان سرخ پوستی کاستاندا و کتابهایی در زمینهی مسایل فالگیری موجود است. وقتی شما با جوانان سیزده تا بیست و پنج ساله برخورد میکنید، میبینید که به دنبال مسایلی هستند که به پرسشهای آنان در حوزهی هستیشناسی و انسانشناسی جواب داده میشود. علاقهی به شعرهای عرفانی زیاد شده است؛ مانند اشعار حافظ، مثنوی و.... این گونه نیست که ما فقط بد حجابی را ببینیم؛ این گونه علاقهها هم زیاد است؛ بحث ما در این جا این است که چگونه این نسل جوان را تبلیغ و علاقهمند به این بکنیم که از سرچشمهی ناب عرفان اسلامی بهرهمند شود، تا آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا نکند.
بچههای ما در باطن دیندار هستند، نه به صورت فطری، بلکه به طور تاریخی، سابقهی دینداری ما بیش از تاریخ اسلام است. پیش از اسلام در ایران دین زردشت وجود داشت و پیش از آن هم ما دیندار بودیم. ایرانیان در تاریخ، همیشه متدین بودهاند. ما همیشه در تاریخ با حُجب و حیا بودهایم. کسانی که به عنوان جهان گرد به ایران آمدهاند، مثل شارون، وقتی عدهای از آنها در زمان صفویه به ایران آمدند، از این که ما در حمامها از لنگ استفاده میکردیم، تعجب کردند و میگفتند که چقدر اینها محجّب و با حیا هستند. به گفتهی شهید مطهری، وقتی آن نجابت ایرانی با نورانی بودن اسلام، ممزوج میشود، از ما یک ملت مقاوم، نجیب، عفیف و دیندار میسازد. بنده معتقدم اعراض فرزندان و جوانان ما نسبت به مسایل دینی، یک اعراض سطحی و گذرا است. بنده عمقی در آن ندیدم. در برخوردهای زیاد دیدهام که ما اصلاً جوان دین ستیز و دین گریز نداریم.
نقص در مخاطب شناسی
آن چه که وجود دارد این است که خود اینها به آن کششهای پاک انسانی و فطرت الاهی خود و همچنین علاقهمندی تاریخی فرهنگی و بستر خانوادگیشان ـ که با دین داری آنها را تربیت کرده ـ گرایش به دین دارند، ولی ما زبان آنها را نمیفهمیم. نوع برخورد ما با آنها، برخورد درستی نبوده است. آنچه ما به عنوان دین به آنها میدهیم، اخلاق و عرفان نیست، بلکه تحکّم است. اخلاق و عرفان و عقاید ما، با دید احکامی و با دید مسایل تعبدی، همراه با منطق بوده است. ما جوان را نمیشناسیم. با تاسف در سیستم تبلیغ ما، به مخاطب توجه نمیشود. مشکل مبلغان دینی ما ـ که دغدغههای آنها مسایل دینی است ـ مخاطبشناسی است.
در بحثهای اطلاع رسانی میگویند که ما یک پیام رسان داریم و یک پیامگیر و یک پیام، که باید منتقل شود، و عنصری که به آن پس خوراند و واکنش میگویند؛ یعنی هر ارتباطی چهار جزء دارد: یک جزء آن، پیام است که باید منتقل شود. کسی نیز باید به عنوان پیامرسان ، آن پیام را برساند و کسی هم به عنوان پیغامگیر، باید آن را دریافت کند. عنصر دیگر هر ارتباطی پس خوراند و واکنش است که ما بدانیم آیا این پیام منتقل شده و آیا تاثیرگذار بوده است یا خیر؟ مشکلی که ما داریم این است که پیامگیر را نمیشناسیم.
مشکل دیگری که وجود دارد این است که فکر میکنیم چون جوان ما ظاهر و مویش مثل ما نیست و آداب و رسوم و برخورد دیگری دارد، بنابر این خیلی از ما فاصله گرفته است. این را از یک سند تاریخی عرض میکنم. به جا است ما در این تردید کنیم که آیا تغییر این ظواهر، حتی نوع حرف زدن و حتی تغییر بخشی از اخلاقیات ساده، روی گردانی از عقاید است؟ سنایی میگوید:
ای مسلمانان، خلایق کار دیگر کردهاند از سر بی حرمتی، معروف، منکر کردهاند
قصیدهی مفصلی با این مطلع دارد. در آن جا تمام اینها را ذکر میکند که به قرآن توجه نمیکنند و غیره. در هر زمانی شکایت، مخصوصا نسبت به جوانان بوده است. این قدر نباید نگران باشیم. این شکایتها نشان دهندهی تغییر بنیادی عقاید جوانان نیست.
در تهذیبِ ابن جریر، از ابوحمید حمسی از عثمان بن سعید، از محمد بن مهاجر از زیبدی از زهری از عُروه از عایشه روایت میکند در مورد شعر لَبید، یعنی اولین کسی که الآن گفته میشود لبید است که این شعر را گفته است.
• ذهب الذین نعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلف کجلد اجربی
• و بقیت فی خلف کجلد اجربی و بقیت فی خلف کجلد اجربی
آن کسانی که ما در سایهی حمایت آنها زندگی میکردیم، رفتند و کسانی ماندند که مانند پوست بیمار اجرب، خیلی کریه هستند. غزل معروفی در رسایل رشید یاسمی هست که میگوید:
• از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند افسوس که گنجینه ترازان معانی گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
• شوُبارِ سفر بند که یاران همه رفتند گنجینه نهادند به ماران همه رفتند گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
این شعر ترجمهی آن است. لیبد هم میگوید: آدمهایی بودند که ما در سایهی رحمت آنها زندگی میکردیم. آنها رفتند و خلف آنها، انسانهای مسئله دارِ اجربی هستند. ابن جریر میگوید عایشه گفت: خوش به حال لبید! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ عُروه گفت: خدا رحمت کند عایشه را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ زهری گفت: خدا عُروه را بیامرزد! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ پسر او گفت خدا رحمت کند زهری را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ محمد بن مهاجر گفت: خدا رحمت کند زبیدی را! اگر زمان ما را دیده بود، چه میگفت؟ عثمان بن سعید که هفتمی است، گفت: خدا رحمت کند محمد بن مهاجر را! اگر عصر ما را دیده بود، چه میگفت؟ خود ابوحمید که هشتمی است گفت: خدا عثمان را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده بود، چه میگفت؟ و من که ابن جریر هستم، میگویم خدا ابوحمید را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده، بود چه میگفت؟
همهی این بزرگان از نسل نو شکایت دارند و میپندارند که نسل گذشته در رعایت اصول، از نظر اخلاق بهتر بودهاند و خلاصه این که همه بر جوانان معاصر خود، خرده میگرفتند. در عین حالی که ما نگران مسایل جوانانمان هستیم، دغدغهی خاطر ما، دغدغهی خاطر سِنّی است که ما یک تغییراتی را برنمیتابیم.
نکتهی امیدوار کننده این است که تغییراتی را که ما در جوان میبینیم، عمقی نیست؛ یعنی این گونه نیست که این تغییرات در باطن عقایدشان رفته باشد. بخش عمدهی تغییراتی که در جوانان دیده میشود، گذرا و سطحی است. امید است اگر خوب برخورد بکنیم و اگر نسل جوان را بشناسیم، پس از گذشت زمان، این تغییرات سطحی و ناپایدار، جای خود را به یک دینباوری درستتری بدهد. بدانیم این که حضرت امیر علیهالسلام فرمود: «جهل شباب معذور و علمه مقهور» جهل و نادانی جوان معذور است؛ یعنی ما باید عذر او را قبول کنیم و انتظار بالایی را از او نداشته باشیم. علم جوان هم آن اندازه علم بالایی نیست.
نکتهی اصلی صحبت بنده این است که ویژگیهایی است که در هر نسل نویی دیده میشود که در داستان ابن جریر این معلوم شد. این تغییرات را بشناسیم؛ به خصوص در زمان ما که سرعت، خیلی خیلی زیاد است؛ سرعت شهر نشینی، سرعت بحث رسانهها، اینترنت و وضعی که جوانان ما دارند.
نکتهی دیگر این است که بنده خیلی از این مسایل را عمقی نمیبینم. بنده در زندان با پسرها و دخترهای جوان زیاد برخورد کردهام. جوانها همان جا نذر میکردند، نماز میخواندند، روزه میگرفتند. جوانان ما مشکل دارند، امّا دین ستیز نیستند؛ عناد با دین ندارند؛ گریز از دین هم ندارند، بلکه گریز از ما دارند. از امر و نهیهای جدی ما، از محکوم شدن و گناهکار لقب گرفتن گریز دارند. بزرگترها هم همین گونه هستند.
نکتهی سوم این که ما باید بدانیم که پرسشهای نسل جوان ما چیست؟ نگرانیهای او چیست؟ و با تحلیل منطقی، بدون محکوم کردن، به این پرسشها پاسخ بدهیم. جوان منطقی است. از نوجوانی به بعد با شبهه و شک و پرسش رو به رو میشود. این سن، سن استدلال است. اگر ما اینها را بدانیم، مشکلی با جوانان نداریم.
پرسشها و پاسخها
مقصود از تربیت دینی چیست؟ آیا تربیت دینی این است که ما در کلاس برای شاگردانمان، ادیان را آموزش بدهیم و دین را تعریف کنیم که اسلام چنین و چنان است؟ یا این که بگوییم یهودیت آن طوری است و...؟ یا این که باید دین را به آنها بباورانیم و به یک معنا، التزام عملی به دین و دستورات و احکام آن را در ذهن و فکر آنها به صورتی جا بیندازیم که آنها دین دار بشوند؟ اگر معنای دوم مقصود است، آیا آموزش دین در کلاسها به وسیلهی دبیران بینش دینی و یا مبلغان دینی که به وسیلهی منابر، دین را آموزش میدهند، سبب ایجاد التزام عملی به دین و دین دار کردن مردم میشود و اساسا آیا این کار با آموزش دین سازگار است و نتیجه میدهد؟
ایمان باید در سه حوزهی شناختی، عاطفی و عملی، اثرهای خود را بگذارد تا جمع اینها را ایمان بنامیم؛ یعنی ایمان باید هم مؤلفهی فکری ـ اعتقادی داشته باشد و هم باید عاطفی و احساسی باشد و هم باید عملی و رفتاری باشد. ما فردی را متدین میدانیم که اینها را با هم داشته باشد. هر کدام از آنها ضعیف باشد، مشکل داریم. اگر کسی در حوزهی شناختی ضعیف باشد، شاید بتوان به آن حوزههای دیگر نفاق گفت. اگر در حوزهی عملی، مشکل داشته باشد، شاید بگوییم فسق و گناه. این حالت، یعنی شناخت، عاطفه و رفتار یا به تعبیر زیبای روایت (الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و العمل بالارکان) شناختی است و میتواند همراه با مسایل عاطفی و زبان و عمل باشد.
اخیرا اولین همایش بین المللی روانشناسی و دین در تهران برگزار شد که نزدیک سی ـ چهل نفر استاد خارجی دعوت شده بودند. شاید نزدیک 150 مقاله و سخنرانی در مورد نقش بدن در سلامت روان و علوم تجربی بود. در اجتماعات زیادی که دانشمندان مسیحی و مسلمان کشورهای اسلامی بودند، دانشگاهیان دانشگاه ما، پرسشنامهای دادند و تحقیق کردند، دیدند که دینداران، سلامت روان و طول عمر بیشتری دارند. ما دین را مختص به یک رابطهی ویژه میان خدا در یک زمانهای مخصوص نمیدانیم.
دین زندگی ما را تامین میکند. ما این را باور داریم و باید این باور را به فرزندان و جوانانمان منتقل کنیم که با دینداری واقعی، استعدادهای ما شکوفا میشود. با دین داری میتوانیم در روابط خانوادگی، بهتر تفاهم و سازگاری داشته باشیم. اگر دین دار خوبی باشیم، در دنیا هم به ما خیلی خوش میگذرد. بنده بارها در صحبتهایم به پسران و دختران جوان گفتهام که در اصول کافی، در یکی از مناظرههایی که منسوب به امام رضا علیهالسلام با یکی از دهریون است، در بحث قیامت که آن شخص منکر است، امام رضا علیهالسلام میفرماید: اگر قیامتی نباشد ـ که هست ـ من چه ضرری میکنم؟ این استدلالِ یک آدم دین دار است؛ یعنی دنیایِ منِ دین دار، از دنیای تو چیزی کم ندارد. بنده همیشه گفتهام که این جملهی زیبای امام رضا علیهالسلام باید چراغ روشن راه ما باشد. با فردی که دین ندارد یا دین را قبول ندارد، باید طوری زندگی کنیم که در تربیت، سلامت، هنر و در برخورد با فرزندان و همسرانمان موفق باشیم تا به او بگوییم: ببین شما دین را قبول ندارید، اما من دارم، در حالی که من در هیچ زمینهای از تو کمتر نیستم، بلکه بالاتر هم هستم.
مشکل ما در تبلیغ دین ـ هم در کشورهای اسلامی و هم در میان مردم متدین ـ این بوده است که این گونه که امام رضا علیهالسلام برخورد کرده است، برخورد نکردهایم. ما به جوانانمان یک دنیای درست و سالم، آباد و شادی را در سایهی دین نشان ندادهایم. ما به طور فردی و اجتماعی و سیاسی و حکومتی، عامل نبودهایم؛ البته بنده هنوز هم معتقدم که این قضیه قابل استدلال است.
این روزها گاهی حملههایی به شیوهی تربیت فرزندان روحانیت میشود. بنده معتقدم میتوان این را با یک کار تحقیقی پاسخ داد. با سخنرانی و عصبانیت نمیتوان پاسخگو بود. زبان امروز، زبان علوم تجربی و تحقیقاتِ میدانی و پژوهشی است. مسیحیها کارهایی را برای خود کردهاند، مثلاً آمدهاند آمار متوفیان یک شهری را مثل قم گرفتهاند، بعد گفتهاند طول عمر روحانیون در این شهر زیادتر بوده است. خانوادههای برادران روحانی ما که با آنها ارتباط داریم، هنوز که هنوز است الحمدللّه بسیار سالمتر از بقیه هستند. بنده در دانشگاه میبینم که بسیاری از دانشجویان که پدرشان روحانی است، بسیار سالمتر از بچههایی هستند که پدرشان روحانی نیست.
یکی از کارهایی که خود من به عنوان یک دانشگاهی دنبال آن بودم و اجمالاً هم انجام دادهام این بود که نظریهای داشتم که بچههای روحانی، از نظر بهداشت روانی و اخلاقی، سالمتر از بچههای غیر روحانی هستند. این یک نظریه است. به نظرم رسید که این کار را از اوّل امسال میتوانم انجام دهم. در مدرسهای که بچههای شما بودند، پرسشنامهای را به بچههای دبیرستانی یا راهنمایی دادیم. در آن پرسشنامه از جمله چیزهایی که از آنها خواسته بودیم، شغل پدر، سن و... بود، حتّی گزینهای داشتیم که پدر شما روحانی یا غیر روحانی است؟ پرسش نامههای ما، بهداشت و سلامت روان را میسنجد. علمی و بسیار قوی است. در این پرسشنامهها، دو گروه روحانی و غیر روحانی را تفکیک فرزندان کردهایم. بنده معتقدم فرزندان روحانی از نظر سلامت روان و اخلاق، خیلی سالمتر از غیر روحانی هستند، البته ممکن است اگر از فرزندان روحانی پرسش کنیم که چقدر از شغل بابای خود راضی هستید، اعلام نارضایتی بکنند و دوست نداشته باشند که مثل پدرشان روحانی شوند، همانطور که معلوم نیست که فرزند من هم دلش بخواهد روانشناس شود.
سخن بنده این بود که دین واقعا سلامت روان میدهد. اخلاق، زندگی را تامین میکند؛ چنانچه امام رضا علیهالسلام فرمود: اگر تو قیامت را قبول نداشته باشی، من چیزی از تو کمتر ندارم؛ ولی اگر قیامت درست باشد ـ که هست ـ آن وقت تو چه میکنی؟ من با اعتقاد به آن طرف(قیامت)، یک آدمِ موفق در دنیا هستم. این بهتر است یا آن که ناموفق باشی و آن طرف را هم از دست بدهی؟ بنده خیلی روی این نکته تاکید میکنم که ما باید طوری اسلام را تبیین کنیم که زندگی این دنیا نیز در هر سنی تامین شود.
بنده زمانی در کانادا بودم. در یک کتاب فروشی بسیار معتبری که برای مسیحیها بود، شاید حدود هزار جلد از کتابهای آن انتشارات، مربوط به روانشناسی و تربیتی با دیدگاه مسیحیت. بنده چون رشتهام این است، این کتابها را نگاه میکردم ببینم چقدر کاربردی است. یکی از این کتابها را خریدم به نام happy marriange؛ یعنی ازدواج شاد. یک کشیش با سوادِ مسیحی، 400 صفحه کتاب نوشته است که بحث آن، مسائل زناشویی و جنسی است و در مورد همسران جوان بحث میکرد. بنده معتقد نیستم که کتابهای آموزشی جنسی قبل ازدواج داده شود، بلکه این کار در تمدن الحادی غرب صورت گرفته است. آموزش سکس (sex Education) برای مجردها درست نیست. ایشان در مقدمهی کتاب میگوید: این کتاب حاصل تجربهی هجده سالهی من در آموزش به زنان و شوهرهای جوان مسیحی است. در این کتاب پرسشنامههای علمی و حرفهای کاربردی و فیزیولوژی زیادی وجود دارد. نویسندهی این کتاب جزو روحانیون درجهی یک و با سواد کلیسا است. روانشناسی هم بلد است. در آن کتاب نوشته است که من در کلاسهایم نزدیک ده تا سیزده هزار نفر را حضورا و رو در رو جواب دادهام و مشکلشان را حل کردهام. مسایل زناشویی را با کاربردیترین روش و کلیگویی و با عفیفترین قلم توضیح داده است. در جا به جای این کتاب، آیه و روایت مسیحیان آمده است. یک جملهی کاربردی میگوید و رو به روی آن پرانتز باز میکند که این در انجیل متی باب چندم است. در پایان کتاب نیز 150 پرسش جنسی را پاسخ داده است؛ عین فتوا، ولی کاربردی است. وقتی آدمی آن را میخواند، میبیند که چقدر این کتاب مورد نیاز جوانها و حتّی میانسالان جامعهی ما است و این که این کتاب چه اندازه کاربردی و دینی و علمی است.
مسیحیان مجلههای زیادی دربارهی درمان افسردگی از دیدگاه مسیحیت دارند. آنها کلیگویی نکردهاند که توکل به خدا و توسل به حضرت معصومه علیهاالسلام داشته باش، بلکه تکنیک داده است. تکنیکهایی که آنها ارایه کردهاند، تکنیک دینی است. این ضعف شدیدی است که ما در اسلام داریم. منابعی که ما در اسلام داریم، اصلاً مسیحیت ندارد. با این حال، آنان دست و پا میزنند تا همهی چیزهای کاربردی را از همانها که دارند در بیاورند و تا اندازهای هم موفق شدند.
دوم این که ما باید الگوهای عملی داشته باشیم؛ یعنی این کسی که حرف میزند، باید ببینیم خودش چگونه عمل و تربیت میکند و چقدر گرفتار است؟ زمینههای عاطفی را باید ایجاد کنیم.
نکتهی پایانی هم این که دو دههی پیش در دنیا، کتاب معروف و پر سرو صدایی منتشر شد به نام «مدرسه زدایی جامعه». کتاب از فردی به نام ایوان ایلیچ است. وی صاحب نظر بزرگی در زمینهی آموزش و پرورش بوده و به یازده زبان زندهی دنیا مسلط بوده است. پیام ایوان ایلیچ این بود که مدرسه نهادی است که انسان را تربیت نمیکند. مدرسه اجزا و ویژگیهایی دارد که نه تنها انسان را تربیت نمیکند، بلکه خراب هم میکند. در آن کتاب، دلایل زیادی میآورد. یکی از آن دلایل، این است که در مدرسه، همه چیز اجباری است و تربیت با اجبار نمیسازد. فرزند من باید در روز دوشنبه ساعت یازده، سر کلاس معلمی قرار بگیرد که دینی بخواند. شاید فرزند من از این معلم خوشش نیاید. همهی اجزای مدرسه اجبار است. ساعت و معلم آن مشخص است. باید این کتاب حتما تا فلان جا خوانده شود و امتحان گرفته شود. مقایسه و ارزشیابی میشود و نمره داده میشود. به همین دلیل، فشار و اجبار و تقلب و ناراحتی به وجود میآورد. در آن زمان گفتند که حرفهای ایلیچ درست است، ولی گزینهی دیگری نداریم؛ حتّی یک مقداری هم مسئولان یونسکو او را بایکوت کردند. نظام مدرسه نمیتواند انسان تربیت کند. با این مجموعه، بنده نمیتوانم در مدرسه تربیت دینی بکنم. در مدرسه، به درس دینی همانگونه مینگرند که به فیزیک و شیمی مینگرند. در فیزیک تقلب میکنند، در دینی هم تقلب میکنند. تازه فیزیک زندگی او را تامین میکند، ولی دینی خیر. در درس فیزیک، برای فرزند خود، معلم خصوصی میگیرند، ولی برای درس دینی چنین کاری نمیکنند.
برای مخاطبشناسی چه راهکارهایی را پیشنهاد میکنید؟
یک راه اصلی آن، تاسیس مرکز پژوهشی و نظر سنجی در حوزه است. این نهاد بزرگ و مقدس، باید دارای یک مرکز نظر سنجی برای سیاستهای خود باشد.
بنده اگر قصد داشته باشم به مدرسهای بروم تا صحبت بکنم، هیچ وقت به عنوان یک کار تشریفاتی و کلیشهای و از قبل تعیین شده، به دعوت مدیر نمیروم. بنده به مدیر مدرسه اعلام میکنم که به بچهها اعلام کنید که پرسشهای خود را بدون نام و نامخانوادگی بنویسند؛ بعد به بنده بدهید. معمولاً زیر بار نمیروند که نکند این پرسشها محکوم کردن مدرسه باشد و را به دنبال داشته احتمالاً به مقامات گزارش داده شود. گاهی اوقات به ما خط میدهند و میگویند بچههای ما مشکلی ندارند. شما در مورد درس با اینها صحبت بکنید و نصیحتشان بکنید، در حالی که نصیحت برای این بچهها، بسیار آزار دهنده است. بنده زیر بار این چیزها نمیروم و کوشش میکنم که از راه دیگری وارد شوم تا هم نگرانی مدیر از بین برود و هم بنده پرسشها را بگیرم. پرسشنامهای را طرح کردهام به نام «پرسشنامهی نگرانیها». بنده چندین نوع از این پرسشنامهها را خودم درست کردهام. در آن نوشته بودم که همهی ما در زندگی، نگرانیهایی داریم که اگر این نگرانیها حل شود، در برنامهریزیها به ما کمک میکند؛ اگر حل نشود، ما را آزار میدهد. بعد، از زبان مدیر مینویسم که ما حاجآقا یا دکتر فلانی را دعوت کردهایم؛ گاهی هم از زبان خودم مینویسم که مرا دعوت کردهاند تا در مدرسهی شما صحبت بکنم. پنج نگرانی عمدهی خود را به ترتیب برای من بنویسد. در برگه هم شماره زدهام اشاره کردهام که نوشتن نام و نامخانوادگی ضروری نیست، مگر این که خودتان مایل باشید و بنده به دعوت شماها آمدهام. سپس این پرسشنامه را به مدیر میدهم و میگویم که از این تکثیر کنید و بین بچهها پخش کنید؛ گاهی اوقات پرسشنامه در حد یک چک لیست است؛ یعنی ما یک لیستی از مشکلات را میدهیم، بعد میگوییم با علامت ضربدر مشخص کنید که کدام را دارید؛ ابتدا بعضی جاها اعتراض میکنند و میگویند که این پرسشها بد آموزی دارد. پرسشها خلاصه و کوتاه است، مثل: عدم اعتماد به نفس و... اگر مدیران با ما همکاری کنند، این کار را انجام میدهیم. این، برای شروع کار است. اگر پاسخ بدهند، آنها را دستهبندی میکنم و صحبت میکنم. اگر هم جواب ندهند، بنده یک فرمول بسیار ساده دارم و آن این که برای آنها میگویم جوانهای هم سن و سال شما در این جامعه، چند دسته مشکل دارند: مشکل خانوادگی، درسی، عصبی، روحی، روانی و...
چه رویکردها و منابعی در روانشناسی دینی وجود دارد؟
ابتدا من نکتهای را اشاره میکنم که ترکیب روانشناسی و دین چگونه است. روانشناسی دینی بیشتر متولی این مسئله است که راجع به دینداران و خانواده و شخصیت آنان کار بکند و یا در رابطهی دین و سلامت روان کار کند. این که آیا دین داری در کاهش اعتیاد مؤثر است؟ آیا سلامت جسمانی در دینداران وجود دارد؟ این کار، یک کار مطالعاتی بر روی گروه مؤمنان و دینداران و مطالعات اجتماعی آنها است. این کار بیشتر مطالعهی فعالیتهای دینداران است نسبت به کسانی که در خط دین نیستند.
حوزهی دوم، روانشناسی دینی است. در این جا دینی صفتِ روانشناسی است، نه مضافالیه آن. باید از مقولههای دینی، دستور العمل روانشناسی در بیاوریم. این کار سختی است. در سمینار همایش دین گفته بودند که یک سری مقاله بدهید. من این موضوع را پیشنهاد دادم. درمان افسردگی از طرق افزایش «شُکر» در افراد (مکانیزم شُکر). فرضیه این بود که اگر ما شُکر را بشناسیم و مراحل شُکر قلبی، شُکر زبانی و شُکر عملی را در نظر بگیریم، بعد یک فرد یا ده نفر افسرده را بیاوریم و به آنها به طور کاربردی و تکنیکی در جلسات یاد بدهیم تا این که شُکر در آنها تقویت شود، میتوان افسردگی را در آنها کم کرد؛ یعنی من از متن دین، یک روشی را در میآورم که بگویم با شُکر، افسردگی کم میشود.
این کار را تا اندازهای در غرب، گروههای مسیحی انجام دادهاند. مجلههایی نیز در این زمینهها نوشته شده است. اهل تسنن در پاکستان، در این کار موفق بودهاند. در اردوگاه افغانیها در پیشاور، افسردگی پناه جویان افغانی را کاهش بدهیم. سپس آنها را با گروهی که دارو مصرف میکردند و با گروهی که دارو مصرف نمیکردند، مقایسه کردیم. بازتاب احادیث نبوی در آنها به اندازهی همان داروها بوده است. پزشکان متخصص پاکستانی، از دین چنین استفادهای کردند.
کار سوم، تدوین علم روانشناسی و علم تربیت است به گونهای که با اسلام ناب، مطابقت داشته باشد. مسیحیها پس از مدتی گزارش دادند که ما در این زمینه نمیتوانیم کار کنیم. مسیحیت دید که متن انجیل توان ندارد که از درون آن یک نظام و یک سیستم در آورده شود. از این رو مسیحیان این کار را کنار گذاشتند، ولی ما معتقدیم که میتوانیم این کار را بکنیم؛ البته این زمانی محقّق میشود که ما آن دو قدم اول را برداریم. بحث روانشناسی دینی در ایران خیلی کم کار شده است. مطالعات جزیی راجع به دستهی اول انجام میشود. ما پس از هفتاد ـ هشتاد سال دانشگاه و پس از بیست و دو سال انقلاب، سه چهار تا تست استاندارد درست کردیم که میتواند دین باوری را اندازه بگیرد. به تازهگی رسالههای فوق لیسانس ما به خصوص در دانشگاه علامهی طباطبایی و برادران بزرگواری در دانشگاه تهران، برخی فعالیتها و مطالعات را در مورد حوزهی دین انجام میدهند، اما دربارهی قسمت دوم و سوم،اینها باید عمدتا در حوزهی علمیه انجام شود.
آثار رسانه های گروهی بر انحرافات اجتماعی
امروزه شاید اطلاعات و آنچه
رسانههای همگانی در زمینههای مختلف اجتماعی و سیاسی عرضه میدارند از جمله
گرانبهاترین موضوع در جوامع انسانی باشد .برخی نظریهپردازان ارتباطات بر این
اعتقادند که اهمیت این امر تا به آنجاست که امروزه اختیار جهان تنها در دست کسی است
که نفوذ قابل ملاحظهای بر رسانهها دارد.از این رو هر کشور به فراخور و ظرفیت
رسانههای گروهی خود سعی دارد همه چیز را از این طریق و به شیوهی دلخواه و متناسب
با آمال و آرزوهای خود منعکس و اداره نماید .در عصری که فرا ارتباطات نامیده میشود
و زندگی روزمره مردم با تمام وجود متأثر از چنین پارادیمی است ، به سختی میتوان
منکر متغیری چنین قدرتمند در عرصهی زندگی بشر گردید .
بیتوجهی به این مهم
میتواند جوامع را در معرض رکود و عقبماندگی جدی قرار دهد ، به گونهای که حتی
بسیاری از صاحبنظران تحولات اجتماعی قائل به تغییرات بسیار جدی و بنیادین در
عرصهی زندگی اجتماعی بشر و فرهنگ جوامع در آیندهای نه چندان دور میباشند .در این
میان رسانهها به عنوان یکی از مهمترین نمادهای این تحول عظیم در عرصهی زندگی بشر
رفته رفته نقش و جایگاهی استراتژیک و پیچیده به خود گرفته و به عنوان عاملی سرنوشت
ساز و تعیین کننده در انتخاب انسان امروز مطرح شدهاند .
با تمام تعاریف و
الزامات شمرده شده نباید زوایای منفی ناهنجار و مشکلساز آن را نیز از نظر پنهان
کرد ، چرا که غفلت از آن میتواند سبب تغییرات ناخواسته و حتی تهدیدکنندهای بر
ارزشها و فرهنگ جوامع گردد .
- امروزه رسانههای جمعی یکی از پیچیدهترین
عناصر قابل طرح در انحرافات اجتماعی هستند .
دقیقتر آن که فرهنگ سنتی اکثر
جوامع دستخوش تغییر و تحول شده و همه تا حدودی متأثر از آنچه فرهنگ واحد جهانی نام
گرفته است ، شدهاند . بدون تردید رسانههای قدرتمند و فعال در جهان تمام سعی و
تلاش خود را جهت مسخ فرهنگ جهانیان و دیکته نمودن الگوها و هنجارهای مورد نظرشان به
کار گرفتهاند .
تکنولوژیهای جدید نظرات سلطهی فرهنگی را افزایش میدهد و با
مظاهر فریبندهی خود جوامع تحت سلطه را مدهوش فرهنگ مبتذلشان میکنند که این امر
ناشی از سرمایهگذاری بسیار و برنامهریزی دقیق آنان در جهت بیهویت کردن کشورهای
تحت سلطه است . وسایل ارتباط جمعی در ذهن و فکر مردم عقاید ، ارزشها و هنجارهای
خاصی را توسعه داده یا تثبیت میکنند .
رسانههای جمعی معمولاً ارزشهای کلان
جامعه و جنبههای هنری خردهفرهنگها را به مردم عرضه میدارند .
مثلاً در
بسیاری از فیلمها و همچنین تلویزیون تأکید بر ارزشهای کلانی چون میهن پرستی و
مسایل دینی فراوان دیده میشود .
معتاد شدن به معنی عام کلمه از اثرات منفی
این پدیده است به خصوص این امر در کودکان بیشتر دیده می شود.
کودک چنان به
برنامههای مورد علاقهی خود گرایش پیدا میکند که ضروریترین امور زندگی و تعامل
اجتماعی را از یاد میبرد .
بر عکس هر گاه وسایل ارتباط جمعی یک سویه قابل
انتظار است در حالی که بسیاری از بزرگسالان به مکانیزمهای دفاعی خاص خود مجهز
شدهاند ، اما این موضوع در مورد کودکان مصداق کمتری دارد چرا که هنوز ذهن کودک
رموز تحلیل عقاید و سنجش و سپس پذیرش یا طرد منطقی آن را درک نکرده است ، از این رو
وقتی کودکان بدون هیچ پناه و یا حفاظ در برابر وسایل ارتباط جمعی قرار میگیرند ،
سخت تأثیر پذیر شده و ناچار به سختی آسیبپذیر خواهند شد .
تلویزیون به مثابهی
رسانهای همهگیر و پرنفوذ تأثیری فراتر و بیشتر از سایر رسانههای موجود دارد .
نظر به این که معمولاً تصویر بیش از نوشته یا سخن انسان را متأثر میسازد ، بیشتر
بررسیهای مرتبط با تأثیر وسایل ارتباط جمعی در رفتارهای انحرافی به سینما ،
تلویزیون و احتمالاً نوارهای مصور اختصاص یافته است .
با این وجود مرور برخی از
تحقیقات و یافتههای پژوهشی نشان میدهد که تلویزیون در قالب موارد تأثیر قابل
ملاحظهای در افزایش خشونت یا تحمیل عقاید و تغییر افکار ندارد.
شاید مشکل در
این قبیل پژوهشها بدین سبب باشد که هیچگاه نمیتوان تأثیر تلویزیون را از
متغیرهای دیگری مانند پایگاه اجتماعی ، ساخت خانوادهها ، جنس ، سن ، تحصیلات و
ساخت روانی فرد جدا کرد و دربارهی آن به داوری نشست .
بیمناسبت نیست که در
این مجال و به اختصار به توضیح دو نظریه در این زمینه اشاره کنیم .
در نظریهی
نخست مدافعان آن معتقد به تأثیر « روان پالایی » برنامههای تلویزیونی هستند و در
دیدگاه دوم مدافعان قائل به فرضیه تأثیر « تقلیدی » بودن آنند .اگر چه برای اثبات
هر دو دیدگاه شواهدی در دست است ، ولی نظریهی دوم طرفداران بیشتری دارد . این
نظریه بر یافتههای زیر متکی است :
الف ) برخی مطالعات نشان دهندهی رفتارهای
تقلیدی برگرفته شده از نمایش و مشاهدهی برخی از تولیدات تلویزیونی در مخاطبان است
.
ب ) آزمایشهایی که نشان میدهد تماشای خشونت در برنامههای تلویزیونی موجب
افزایش رفتار خشونتآمیز نوجوانان و جوانان میشود .
حضور پدیدههای قدرتمندی
در مسیر زندگی تکاملی انسان چون مدرسه، اشتغال، ازدواج و غیره موجب تغییرات
بنیادینی در زندگی بشر و وضع نظم و شرایطی نوین میگردد .
در این میان
رسانههای گروهی از آن جمله متغییرهای کار آمد و مؤثری محسوب میشوند که عادات و
رسوم سابق را تغییر داده ، وضع فرهنگ و رویههای جدیدی میشود .
تأثیر رادیو،
تلویزیون، جراید ماهواره، اینترنت و ... بر زندگی افراد سبب شده است تا افراد در
شرایطی جدید و قهری برنامهی خود را متناسب و همسو با آنها تغییر دهند.
به
عنوان نمونه معمولا اعضای خانواده برنامهی کار و زندگی خود را طوری تعیین میکنند
که بتوانند به موقع از تماشای برخی از برنامهها بهرهمند شوند .
قطعا تأثیر
رسانههای متنوع و متعدد برحسب محیط و برداشت تماشاگران مختلف جامعه فرق میکند و
گروههای تحصیل کرده با دارا بودن معلومات کافی و آگاهی وسیع میتوانند مسایل را از
ابعاد مختلف شناسایی و بررسی نموده و دربارهی آنها به قضاوت نشسته و داوری نمایند
.
لیکن گروههای کم سواد و ناآگاه، به واسطهی محدودیت اطلاعات و درک ناکافی در
موارد زیادی قادر به تجزیه و تحلیل دادههای دریافتی نبوده و به ناچار یا آنها را
میپذیرند و یا این که خود را نسبت بدانها بیگانه احساس کرده و از اظهار نظر
خودداری میکنند.
اما آن چه مسلم است، رسانهها به شیوههای متفاوتی با جرم و
خشونت ارتباط دارند , در میان رسانههای جمعی، فیلمهای سینمایی به عنوان یک عامل
مؤثر در انحراف و بزهکاری جوانان سابقهی قدیمتری دارند .
نمایش اعمال
خشونتبار، کشتار، جنایت و نیز صحنههای هیجانانگیز در فزونی و تشدید اعمال
انحرافی و بزه اثر بسزایی دارد.
نقش فیلمها در بزهکاری و جرم و جنابت از این
امر ناشی میشود که آنها صحنههای پرخاشگرانه مانند تندخویی، بیرحمی، آدمکشی و
دعوا را با تمام فنون و به کارگیری آخرین و پیچیدهترین شگردهای سینمایی ناشی از
فنآوری روز در این حوزه به نمایش میگذارند .
چیزی که امروز به نظر میرسد ،
در بخش قابل توجهی از فیلمها و سریالهای پخش شده از رسانهی تصویری ملی ما دیده
میشود .
تحقیقات نشان میدهد که تعداد زیادی از بزهکاران در مقایسه با افراد
عادی به دیدن فیلمهای سینمایی خشونتبار و جنایی و از این قبیل دلبستگی بیشتری
داشتهاند ، امابه طور کلی نتایج پژوهشگران در مورد اثرات رسانههای تصویری و جرم
در چند محور مشترک است :
1 ـ کج روان بیشتر از سایرین داوطلب تماشای صحنههای
خشونتآمیز هم در تلویزیون و هم در سینما و در داستانهای جنایی و خیالی هستند .
2 ـ مشاهده شده است که بعضاً سینما و تلویزیون به مثابهی یک ابزار فرار از
واقعیت انتخاب شده است .
3 ـ با وجود آن که برخی از روانشناسان و جامعهشناسان
به نقش درمانی روانی اجتماعی رسانهها نیز توجه میکنند و بر این عقیدهاند که
مطبوعات ، رادیو و تلویزیون و سینما با انتشار اخبار و داستانهای جنایی و پلیسی
بسیاری از بیماران روانی را که عقدههای سرکوب شده و تمایلات خشونتآمیز و
ناخودآگاه دارند ، درمان میکنند ، اما نباید این واقعیت را فراموش کرد که مضامین
متضمن قتل ، جنایت ، خشونت و رفتارهای هنجارشکن و مغایر با قانون و قوانین هر جامعه
در قالب هر یک از اشکال فیلم ، صوت ، نوشته ، گزارش ، تبلیغ و ... ممکن است روحیهی
هنجارشکنی ، قانون گریزی ، ماجرا جویی و خشونت و ... را در بینندگان تحریک و آنها
را به سوی عوامل ضد اجتماعی و مخرب و هنجار شکن سوق دهد .
این موضوع به خصوص در
مورد نوجوانان و جوانان از اهمیتی دوچندان برخوردار است .
از طرفی بررسی رابطه
بین جرم و رسانههای گروهی بینهایت پیچیده است ، زیرا که جرم و بزه با پدیدهها و
نیروهای اجتماعی تاریخی گستردهای محاط میشوند و رسانهها تنها جزئی از نظام
اطلاعاتی نمادین گستردهای هستند که شناخت اجتماعی دربارهی جهان را به وجود آورده
و توزیع مینمایند .
رسانهها به شیوههای مختلف که معمولاً در بحثهای همگانی
در نظر گرفته میشود ، همانند اثرات آنها بر سیاستهای همگانی و نگرشهای اجتماعی
کلی دربارهی خشونت با جرم مرتبط میشود . افزون بر پیچیدگیهای ارتباط رسانهای
سرچشمههای متعدد دیگری وجود دارد که یا با ارتباط متقابل با رسانهها یا به تنهایی
باعث به وجود آمدن جرم میشوند.
این سرچشمهها از ویژگیهای فردی تا جنبههای
تاریخی ، اجتماعی ، فرهنگی و ... را در بر میگیرد .
اهمیت عاملهای
غیررسانهای همانند شرایط خانوادگی ، ویژگیهای ژنتیکی و روانشناختی فردی ، ساختار
اجتماعی ، روابط نژادی و شرایط اقتصادی در به وجود آمدن جرم عموماً شناخته شدهاند
، لذا به نظر میرسد بهتر آن باشد که نقش رسانهها را در شکلگیری جرم و بزهکاری
در جوامع توأم با سایر عوامل موجدهی جرم و بزهکاری مورد بررسی و مطالعه قرار
گیرد .
البته این بدان معنا نیز نخواهد بود که یا نقشی برای رسانهها در
شکلگیری انحرافات اجتماعی قائل نباشیم ، یا نقش و تأثیر آن را کماهمیت بدانیم ،
بلکه قصد آن است که بر این نکته تأکید شود که باید ریشهی جرم و انحراف را در بستری
متشکل از متغیرهای متعددی جستجو کرد که هر یک سهم و جایگاه خود را در شکلگیری آن
دارا میباشند .
در این رابطه ( یعنی رسانهها و جرم ) دو دیدگاه مشهور وجود
دارد که بیان آنها نشاندهنده دو نظر کاملاً متمایز از یکدیگر است .
پیروان
دیدگاه اول معتقدند که رسانهها نه تنها عامل به وجود آوردن جرم در جامعهاند که
نقش غیر قابل انکاری در پیچیده شدن جرایم و سازمان دهندگی آن دارند .
دیدگاه
دوم مطرح میکند که رسانهها هیچ گونه اثری بر شکلگیری جرم ندارند و یا اثرات
بسیار محدودی دارند .
اعتبار نسبی این دو دیدگاه متضاد یعنی محوری بودن
رسانهها و بیاهمیتی رسانهها به نوعی سبب آشفتگی در تحلیل صاحبنظران این حوزه
شده است و این همان نکتهای است قبلاً به آن اشاره شد که نباید نگاهی مطلق و یک
سویه در تحلیل رابطهی جرم و رسانه داشت، بلکه باید پذیرفت که تحلیل این رابطه در
جایی بین این دو بینهایت ( دو نظریهی مطرح شده اخیر ) قرار دارد .
پژوهش در
زمینهی جرم مقلدانه مدرک و شواهد مختصری از اثر جرمزایی رسانهها به دست میدهد .
رسانهها به تنهایی نمیتوانند یک فرد تابع قانون را به یک مجرم تبدیل کنند و
شایسته نیست علت جرم را به تنهایی متوجه رسانهها کرد ، شاید به همین خاطر باشد که
راهبردهای انتخاب شده متکی بر این نظریه تاکنون اثر چندانی در کنترل انحرافات
اجتماعی نداشته است.
به نظر میرسد این استدلال نیز واجد دلایل و مستندات قوی و
محکمی نیست که نشان دهد رسانه نقش چندانی بر شکلگیری انحرافات اجتماعی ندارند . به
رغم این دو گرایش خوشبینانه و بدبینانه باید یادآور شد که رادیو ، تلویزیون ،
فیلمهای سینمایی ، مطبوعات و سایر ابزارهای اطلاعرسانی خود وسیلهی
تعیینکنندهای که موجد جرم باشند ، محسوب نمیشوند ، بلکه ابزاری هستند که
میتوانند به شکل دلخواه مورد بهرهبرداری قرار گیرند .
در پایان باید افزود که
رسانههای جمعی نیز مانند بسیاری از یافتهها و ساختههای انسانی در آن واحد
میتوانند مفید یا مضر باشند, همانطور که از انرژی هستهای میتوان در مقاصد
صلحآمیز و یا به منظور جنگافروزی سود جست ، از رسانههای جمعی نیز میشود استفاده
و بهرهای دو سویه برد . بنابراین پر واضح است که این انسانها هستند که کاربرد و
استفاده از این ابزار را به خوبی یا بدی رقم میزنند و باز انسانها هستند که
مفاهیم نیکی و بدی را به محتوای برنامههای منتشر شده نسبت میدهند .
پرخاشگری
مقدمه
چنانچه میزان ابتلاء جوامع بشری به یک موضوع خاص را یکی از معیارهای اهمیت آن موضوع بدانیم به جرات میتوان ادعا کرد که پرخاشگری از جمله مسائل عمده و با اهمیتی است که انسانها از گذشتههای دور تاکنون به صورت گستردهای با آن سر و کار داشته و دارند. نگاهی گذرا به آمار خیره کننده و روزافزون جنایات و درگیریهایی که در جوامع انسانی به وقوع میپیوندد - که بخش عمدهای از آنها ناشی از رفتارهای پرخاشگرانه است - مؤید این ادعا است.
به جاست در اینجا گفتار یکی از نویسندگان (مونتاگو 1976) را ذکر نماییم که میگوید: «اغلب معتقدند که پرخاشگری انگیزهای است که باید درباره آن بیشتر بدانیم; ما به یکدیگر حمله میکنیم، آسیب میرسانیم، و گاهی همدیگر را میکشیم، در واقع ما با دشنام دادن یا کوشش در جهتبیآبرو کردن دیگران به صورت کلامی پرخاشگری میکنیم...» (1)
به موازات پیشرفت صنایع و علوم و متحول شدن زندگی بشری، روابط انسانی نیز نسبتبه قبل پیچیدهتر شده است. در این راستا، مشکلات و معضلات روحی و روانی فراوانی در جوامع انسانی به وقوع پیوسته که این امر ضرورت بررسی گسترده و دقیق موضوعات روانشناختی نظیر پرخاشگری را ایجاب نموده است. به طوری که امروزه پرداختن به موضوع پرخاشگری منحصر به کتب روانشناسی نیستبلکه در دیگر حوزههای علمیهمچون روان پزشکی، آسیبشناسی روانی، روانشناسی اجتماعی و حتی جرمشناسی که یکی از شاخههای حقوق کیفری است، از جهات متفاوت مورد بررسی قرار گرفته است.
در چند دهه اخیر، موضوع پرخاشگری توجه بسیاری از دانشمندان و متخصصان را به خود معطوف کرده است، به گونهای که دهها کتاب و صدها مقاله در خصوص این موضوع به چاپ رسیده است.
اثر حاضر نیز با استعانت از آثار و تحقیقات ارزشمند محققان این علم، برخی از علل و عوامل پرخاشگری را مورد بررسی نموده است.
اما، پیش از بحث، ذکر این نکته ضروری است که «خشم» با «پرخاشگری» تفاوت دارد; صاحب نظران معتقدند که: «خشم یکی از هیجانات نیرومندی است که دست آفرینش در انسان نهاده است و از سالهای اولیه رشد، بروز میکند و اغلب رفتارهای پرخاشگرانه را به دنبال دارد». نتیجه آنکه پرخاشگری هیجان نیستبلکه از آثار حالت هیجانی خشم است و برای فرونشاندن آن و معمولا همراه آن رخ میدهد. (2)
پرخاشگری و فرهنگها
صدق عنوان پرخاشگری بر یک رفتار خاص بستگی به نوع فرهنگی دارد که در یک جامعه حاکم است. و بدین جهت، امروزه در جوامع غربی به هر نوع تندخویی پرخاشگری اطلاق میگردد. در حالیکه، سابقا در همین جوامع مفهوم پرخاشگری همراه با حمله به فرد یا شیء به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بوده است. همانطوری که امروزه در کشورهای آسیایی مفهوم پرخاشگری این چنین است. (3) همچنین اینکه چه امری سبب خشمگین شدن و رفتار پرخاشگرانه میشود، بستگی به نوع فرهنگ جامعهای دارد که فرد در آن زندگی میکند. به عبارت دیگر، مردم در همه جای دنیا خشمگین میشوند اما خشمگین شدنشان مطابق با قواعد فرهنگی جامعهای است که در آن زندگی میکنند. (4)
نکته قابل توجه دیگری که در زمینه پرخاشگری و فرهنگها مطرح است این است که، در تمامی فرهنگها وجود منافع ضروری برای حیات بشر در پرخاشگری پذیرفته شده است لکن این امر هم قابل قبول همگان است که در صورت عدم کنترل رفتار پرخاشگرانه چه بسا خطرات جبران ناپذیری همچون قتل به وقوع پیوندد. بدین جهت، همه جوامع باید راههایی بیابند تا مانع از آن شوند که اعضای آن یکدیگر را بکشند یا به هم آسیب برسانند. همه مردم رفتار پرخاشگرانه را تا اندازهای کنترل میکنند ولی از لحاظ ارزشی که برای آن قایلند، در میزان محدود کردن آن با هم فرق دارند. برای مثال، در میان قبایل سرخپوست آمریکایی، کومانچیها کودکانشان را جنگجو بار میآورند و حال آنکه هوپیها و زونیها به فرزندانشان صلحجویی و رفتار غیر پرخاشگرانه میآموزند. در آمریکای معاصر جوامع هوتری بر صلحجویی به عنوان شیوهای از زندگی تاکید میکنند و فرزندانشان را طوری تربیت میکنند که پرخاشگر نباشد. اصولا در فرهنگ آمریکایی برای پرخاشگری و سرسختی ارزش قایلند (باندورا، 1973).
در فرهنگ اسلامی گرچه تجاوز و تعدی به دیگران از مصادیق پرخاشگری به حساب میآید و امری نامطلوب شمرده میشود لکن به افراد اجازه میدهد در صورتی که مورد پرخاشگری دیگران واقع شوند از خود دفاع کنند البته به نحوی که منجر به تعدی و ظلم نشود. (5)
تعریف پرخاشگری
به نظر میرسد ارائه یک تعریف برای اصطلاح پرخاشگری که مورد قبول همگان باشد امکانپذیر نیست زیرا نظرگاههای متفاوت درباره اینکه آیا باید پرخاشگری را بر اساس نتایج ملموس و عینی آن و یا بر اساس نیت و مقاصد شخصی افراد تعریف کنیم، باعث پدید آمدن تعریفهای متفاوتی از پرخاشگری شده است: برخی از روانشناسان پرخاشگری را رفتاری میدانند که موجب آسیب دیگران شود یا بالقوه بتواند به دیگران آسیب بزند. این آسیب میتواند بدنی مانند کتک زدن، لگد زدن و گاز گرفتن، یا لفظی مانند ناسزاگویی و فریاد زدن و یا حقوقی، مانند به زور گرفتن چیزی باشد. (6)
ایراد تعریف فوق این است که نسبتبه برخی رفتارها که پرخاشگرانه به حساب نمیآیند مانعیت ندارد. مثلا اگر کودکی هنگام بازی، اسباب بازی خود را پرتاب کند اما ناخواسته به فرد دیگری برخورد کند، رفتار وی بر اساس تعریف مزبور، رفتار پرخاشگرانه به حساب خواهد آمد.
تعریف دیگری که برای پرخاشگری ارائه شده استبر نیت فرد پرخاشگر تکیه دارد و پرخاشگری رفتاری دانسته شده که به قصد آسیب یا آزار رساندن از کودک سر بزند. برخی این تعریف را مورد نقد قرارداده و گفتهاند: نیت امری عینی و ملموس نیست و میتواند مورد تفسیرهای گوناگون قرار گیرد. بسیاری از محققان ترکیبی از این تعاریف را پذیرفتهاند و رفتاری را که موجب آسیب دیگران گردد، پرخاشگرانه میدانند، به ویژه اگر فرد بداند عمل او آسیب و آزار دیگران رابه دنبال دارد.
در مقام قضاوت نسبتبه تعاریف ارائه شده برای پرخاشگری، به نظر میرسد قصد و نیت در پرخاشگری دخالت دارد و هر کس با علم حضوری از نیتخود آگاه است و میتوان از راه آثار مشابه، آن را در دیگران نیز شناسایی کرد و از این جهت، وسیله قابل تفکیک از سایر نیتها و حالات درونی میباشد. بدین ترتیب، اگر فرد رفتار خشنی را برای هدفی از روی عمد انجام دهد، رفتار وی پرخاشگرانه تلقی میشود، چه از عواقب آن آگاه باشد و چه نباشد. (7)
پرخاشگری و رفتار توام با جرات
باید به این نکته توجه داشت که رفتار توام با جرات به عنوان رفتار پرخاشگرانه محسوب نگردد. گاه رفتاری از فرد سر میزند که به منظور کنترل و نظارت بر دیگران و بدون قصد آسیب رساندن است; مانند جلوگیری کودک از اینکه مبادا کسی اسباب بازی وی را از چنگش به در آورد. این رفتار جرات ورزی است که مردم معمولا بدون جدا سازی صحیح این دو اصطلاح، شخص با جرات را پرخاشگر به حساب میآورند. برای نمونه، ممکن است کسی را که در جستوجوی کالایی است و در این رابطه با دیگران برخوردی مصرانه دارد و به سادگی جواب رد را نمیپذیرد، پرخاشگر بدانند، در حالی که او فقط با جرات است. با توجه به این تمایز است که برای از بین بردن و جلوگیری از ظهور رفتارهای پرخاشگرانه در کودکان، تعلیم و عادت دادن راههای جامعهپسند با جرات بودن پیشنهاد شده است. (8)
انواع پرخاشگری
پرخاشگری وسیلهای: «اگر رفتاری در جهت رسیدن و دستیابی به هدفی خارجی انجام گیرد پرخاشگری وسیلهای تلقی میشود». (9) بر اساس نظر برخی از محققین (بوس، 1966) در پرخاشگری وسیلهای از پرخاشگری به عنوان روشی برای ارضای سایر انگیزهها استفاده میشود. مثلا شخصی ممکن است از تهدید استفاده کند تا دیگران را به انجام دادن خواستههای خود وادار نماید، یا کودکی ممکن است از پرخاشگری به عنوان روشی برای جلب توجه دیگران استفاده کند. (10)
بیشتر پرخاشگریهای اطفال خردسال از نوع وسیلهای و برای تصاحب شیء مورد علاقه است. آنان با اعمالی مانند هل دادن در تلاشند تا اسباب بازی دیگران را به چنگ آورند و کمتر مواردی است که به قصد آسیب دیگران و از روی عصبانیت اقدام نمایند. (11)
پرخاشگری خصمانه: در صورتی که پرخاشگری به قصد آسیب دیگران باشد، خصمانه تلقی میشود. تعریفی که به نظر اکثریت مناسب است این است که: «پرخاشگری خصمانه هر نوع رفتاری است که هدفش اذیت کردن یا آسیب رساندن به موجود زنده دیگری است که بر انگیخته شده است تا از این رفتار پرهیز کند. (بارون 1977).»
لازم بهذکر است که پرخاشگری خصمانه طیف وسیعی از رفتارها را برمیگیرد و ممکن استبدنی یا کلامی، فعال یا غیرفعال و مستقیم یا غیر مستقیم باشد. (بوس 1966). تفاوت پرخاشگری بدنی با کلامی، تفاوت بین آزار جسمی و حمله با کلمات است. تفاوت پرخاشگری فعال با غیرفعال، تفاوت بین عمل آشکار و قصور در عمل است و منظور از پرخاشگری غیر مستقیم پرخاشگری بدون برخورد رودررو است. (12)
میزان و سن شیوع پرخاشگری وسیلهای و خصمانه
پرخاشگری در حقیقتیکی از نمودهای رشد اجتماعی است; در پایان یک سالگی، حدود 46 درصد رفتارهای اولیه همسالان را رفتارهای پرخاشگرانه و متعارض تشکیل میدهد. (برونسون 1981) پرخاشگری یکی از ملاکهای رشد اجتماعی است که در کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازی کودکان دیگر، جیغ و فریاد زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگاری و اختلاف ظاهر میشود. (13)
سالهای اولیه کودکی و سنین قبل از مدرسه، مملو از پرخاشجویی بوده و در آن بیش از سالهای قبل و بعد رفتارهای خصمانه مشاهده میشود. در این ایام بیشتر پرخاشگریها از نوع وسیلهای است، در حالی که، پس از طی دوره پیش دبستانی به نوع خصمانه مبدل میشود و با رفتارهای ناپسندی همچون یاوهگویی و تمسخر همراه میگردد. زمانی که کودکان دریابند کودک دیگری قصد آسیب رساندن به آنها را دارد، احتمالا برای تلافی به جای مضروب ساختن و خراب نمودن اسباب بازیهای وی، خود او را مستقیما مورد حمله قرار میدهند.
به موازات رشد سنی کودک، نحوه بروز حالت پرخاشگری از حالت علنی و آشکار به صورت رمزی درمیآید. او سعی میکند با درونیساختنخشم خویش، از برخوردهای آسیب رساننده جسمانی و لحظهای کاسته و به تدریجبا واکنشهای غیر مستقیم، فرد مقابل را مورد شکنجه روانی قرار دهد. در سالهای اولیه کودکی ظهور خشم سریع بوده و به زودی از بین میرود، اما در سنین بالاتر، کودک فرا میگیرد که رنجش و غم خویش را در درون، محبوس ساخته و آن را در مدت مدیدی با انجام اعمال منفی گرایانه به ظهور برساند. (14)
پرخاشگری مستقیم و غیر مستقیم: این تقسیمبندی براساس شناخت و عدم شناخت علت و یا علل پرخاشگری صورت پذیرفته است. اگر علتیا علل پرخاشگری روشن باشد، مثلا فرد دیگری یا شیءای باعثشده که ما به مقصود خود نرسیم و ما هم آن عامل را میشناسیم و از خود رفتار پرخاشگرانه بروز میدهیم، در این صورت پرخاشگری مستقیم اطلاق میشود، اما در صورتیکه عامل پرخاشگری را نمیشناسیم مثلا در اتوبوس به اشتباه با فردی برخورد میکنیم و او شروع به پرخاشگری میکند، این نوع پرخاشگری را که زمینههای قبلی دارد و در حقیقت تخلیه هیجانهای قبلی است،پرخاشگری غیرمستقیم مینامند. (15)
ثبات پرخاشگری
آیا پرخاشگری دوران کودکی، در سالهای بعد نیز ثابت میماند و اثری پایدار در طول عمر دارد؟ این سؤالی است که عدهای از پژوهشگران را به تکاپو انداخته است. در واقع ثبات پرخاشگری، همانند ثبات هوش است; همانطور که میزان هوش در کودکی میتواند حاکی از سطح رشد شناختی آینده باشد،آگاهی از وضعیت پرخاشجویی کودک نیزآینهنسبتامناسبی برای مشاهده، تخمین و ارزیابی رفتارهای آتی وی به حساب میآید. به احتمال زیاد کسانی که در سالهای اولیه کودکیبه شدت پرخاشجو هستند، در دوران جوانی و بزرگسالی نیز چنین خواهند بود، و افرادی که در کودکی عاری از این ویژگی هستند در دوران بزرگسالی کمتر پرخاشگر میباشند.برخی از محققان طی تحقیقاتی که رفتار600آزمودنیرادریک دوره 22 ساله از سن 8تا30 سالگی مورد مشاهده قرار دادند، دریافتند کسانی که در 8 سالگی پرخاشگری بیشتری داشتند، هنوز پس از گذشتسه دهه از عمر خود نسبتبه همسالانشان خشمگینانهتر عمل مینمودند و به احتمال قویازنظر محکومیتهای کیفری،بدرفتاری با همسر و تخلفات رانندگی نیز درسطح بالاتری بودند. (هیوسان و همکارانش 1984). (16)
تفاوتهای جنسیتی در پرخاشگری
پسرها پرخاشگرتر از دخترها هستند. این تفاوت در بیشتر فرهنگها و تقریبا در همه سنین دیده میشود. پسرها بیش از دخترها پرخاشگری بدنی و لفظی دارند (مک کوی و جکلین 1974و 1980; پارک و اسلابی 1983). از سال دوم زندگی این تفاوتها آشکار میشود. براساس مطالعات مشاهدهای در مورد کودکان نوپای بین سنین 1 تا 3 سال تفاوتهای جنسیتی از لحاظ تعدد پرخاشگری بعد از 18 ماهگی ظاهر میشود و قبل از آن اثری از آن نیست (فاگوت و هاگان 1982). پسرها به خصوص هنگامی که به آنانحملهایمیشودیا کسی مخل کارهایشان میشود، تلافی میکنند. در یک مطالعه مشاهدهای در مورد کودکان پیش از مدرسه، پسرها فقط اندکی بیش از دخترها مورد حمله قرار گرفتند، ولی دو برابر دخترها تلافی کردند. (به نقل از پارک و اسلابی، 1983).
چه چیزی این تفاوتهای جنیستی را توجیه میکند؟ در این مورد، هم توجیهات فیزیولوژیکی ارائه شده و هم توجیهات اجتماعی. بعضی از نظریه پردازان معتقدند که ثبات تفاوتهای جنسیتی که در همه فرهنگها و همه حیوانات دیده میشود، از شواهد محکم در اثبات دخیل بودن عوامل بیولوژیکی است. البته، مطالعاتی که رابطه بین هورمونهای جنسی و پرخاشگری را میآزماید نتایج مبهمی دربر داشته است. شاید اینکه پسر بچه بالقوه پرخاشگر استیا میتواند آن را بیاموزد، علتی فیزیولوژیکی داشته باشد، ولی محققان در مشخص کردن اینکه نظام زیستشناختی تا چه حد در این مساله دخالت دارد، چندان پیشرفتی نداشتهاند.
تجربه اجتماعی پسرها و دخترها از لحاظ پرخاشگری کاملا متفاوت است. پرخاشگری بخشی از قالب رفتاری مردانه است و غالبا از پسرها انتظار رفتار پرخاشگرانه میرود و به طور تلویحی تشویق میشود. (17)
گرچه رفتارهای پرخاشگرانه میان مردان و پسران شیوع بیشتری دارد اما بنا به گفته ابوحامد غزالی زنان زودتر از مردان خشمگین میگردند. البته توجه به این نکته لازم است که زنان و دختران گرچه زودتر عصبانی میشوند اما در مقایسه با مردان، کمتر به رفتارهای پرخاشگرانه اقدام میورزند، و در این جهت تحمل بیشتری از خود نشان میدهند (18)
نقش ادراک مقاصد دیگران در نحوه پرخاشگری
کودک خردسال که به تدریجشروع به شناخت انگیزههای خود و دیگران مینماید، برای این که رفتار وی پرخاشجویی آشکار تلقی نگردد، راههایی را برای برخورد با این انگیزهها فرا میگیرد. او ممکن است قبل از کسب این شناخت، از غریبهها بهراسد و فقط نسبتبه افرادی که به گمان وی قادر به تلافی نیستند پرخاش نماید. البته این امر چه بسا کودک را به سوی کسب عادت پرخاش به افراد ضعیف و اجتناب از آن در برخورد با افراد قوی سوق دهد. گرچه کودکان به موازات رشد، در پی بردن به نیات دیگران تواناییهای روزافزون کسب مینمایند، اما در شناخت صحیح نیات دیگران با یکدیگر تفاوت دارند. برخی از آنان به ویژه کودکان بسیار پرخاشگر در این زمینه مشکلات بیشتری دارند. براساس نظریه داج (1982) در موارد رفتارهای مبهم که نیات پرخاشجویانه و یا نیکوکارانه واضح نیست، نحوه برخورد کودکان شدیدا پرخاشگر متفاوت از سایر خردسالان است. احتمالا در وضعیتهای مبهم، این افراد واکنش خصمانه نشان میدهند، چنانچه گویی طرف مقابل در رفتار خود قصد آسیب رساندن و پرخاش داشته است. پسران پرخاشگر کردار دیگران را به گونهای خاص تفسیر نموده و بیش از بقیه، پرخاشگری را در دیگران میبینند، تا آنجا که گویی جهان و جهانیان را خصمانه و تهدیدآمیز تلقی مینمایند. البته طبق برداشتهای داج و فریم (1982) شاید بتوان برای دیدگاههای ویژه کودکان پرخاشگر مبنایی در واقعیت جستوجو نموده و ریشه آن را در تجارب خاص آنان یافت. زیرا آنان علاوه بر اینکه بیش از بقیه همسالان خویش آغاز گر رفتارهای پرخاشگرانه بیدلیل هستند، بیش از سایرین نیز در تیررس حملات خشمگینانه واقع میشوند. (19)
ادامه دارد
پینوشتها:
1- مهدی محیالدین بناب، روانشناسی انگیزش و هیجان، تهران، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص 55.
2- روانشناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، دفتر همکاریحوزهودانشگاهتهران،تهران،1375، ص 495
3- محمدکریم خداپناهی، جزوه روانشناسی فیزیولوژیک، ارائه شده در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، 1377، ص 46
4- کارون تاواریس، روانشناسی خشم، ترجمه احمد تقیپور و سعید درودی، تهران، نشر خاتون، چاپ دوم، 1373، ص 58
5 و 6- هزی پاول ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایی، تهران، مرکز نشر، چاپ دوازدهم، 1377، ص 425 و 426
7- منبع شماره 2، ص 495
8 و 9- هزی پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 426
10- مهدی محیالدین بناب، پیشین، ص 56
11- منبع شماره 2، ص 496
12- مهدی محیالدین، پیشین، ص 56
13- روانشناسی(2)، ص 822
14- منبع شماره 2، ص 497
15- کریم خداپناهی، پیشین، ص 47
16- منبع شماره 2، ص 500
17- هزی پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 430
18- ملامحسن فیض کاشانی، المحجةالبیضاء، ج 5، مکتبه الصدوق، تهران، ص 305
19- مهدی محیالدین بناب، پیشین، 61
بررسی مقابله های دینی در افراد معتاد و غیر معتاد
پژوهش حاضر یک مطالعه پس رویدادی است که به منظور بررسی میزان به کارگیری مقابله های دینی افراد معتاد در مقایسه با افراد غیر معتاد انجام گرفته است. آزمودنی های پژوهش به تعداد 65 نفر (34 فرد معتاد و 31 فرد غیر معتاد) از مراجعان به مراکز خود معرّف شهر زاهدان و همراهان این مراجعان انتخاب و از نظر متغیرهای سن, جنسیت و شغل همتاسازی شدند. داده ها با استفاده از پرسش نامه مقابله دینی گردآوری شد و با استفاده از آزمون آماری t و ضریب هم بستگی پیرسون تجزیه و تحلیل گردید. نتایج نشان داد که افراد معتاد در مقایسه با افراد غیر معتاد در مواجهه با استرس به طور معناداری کمتر از روش های مقابله دینی استفاده می کنند. بین سن افراد و به کارگیری مقابله دینی رابطه معناداری مشاهده نشد. به علاوه, بین افراد با تحصیلات پایین تر و بالاتر از دیپلم در میزان به کارگیری مقابله دینی تفاوت معناداری مشاهده نشد. این نتیجه در درون هر گروه به طور مجزا نیز تأیید شد.
مقدمه
امروزه گسترش روزافزون سوءمصرف مواد مخدر در کشور ما به عنوان یک معضل اجتماعی در ابعاد جسمی و روانی قلمداد می شود. به طوری که اعتیاد و عوارض ناشی از آن در زمره مهم ترین معضلات جامعه بشری به شمار می آید که در علت شناسی آن, علل متفاوتی مطرح شده است, از جمله این عوامل روان شناختی می توان به کارگیری روش های مقابله ناکارآمد اشاره کرد(سرگلزایی, 1380).
مقابله عبارت است از تلاش برای رویارویی با موقعیت ها, مشکلات و کنترل شرایطی که بالقوه فشارزا ارزیابی می شوند. شیوه های مقابله, توانایی های شناختی و رفتاری هستند که به دست افرادی که با استرس سر و کار دارند, به کار گرفته می شود (آلدوین(Aldwin) و کوین(Coyne), 1989, به نقل از هینز(Hynes) و همکاران, 1992). در همین راستا, مقابله دینی به عنوان روشی که از منابع دینی مانند دعا و نیایش, توکل و توسل به خداوند و برای مقابله استفاده می کند, تعریف شده است(کارور(Carver) و همکاران, 1989).
نقش دین در مداوا و کاهش رنج های انسانی از سالیان پیش شناخته شده است (ساچمن و ماتیوز 1988, به نقل از رابرت 1992). امروزه محققان روان شناسی و علوم رفتاری متفق القولند که بین دین دار بودن و سلامت جسمانی و روان شناختی هم بستگی مثبت و معناداری وجود دارد و در این راستا, حمایت های تجربی فراوانی هم فراهم کرده اند (رابرت, 1992; تیکس(Tix) و همکاران, 1998; بیکل(Bikel) و همکاران, 1998).
دین و مذهب از ارکان اصلی فرهنگ هر ملتی است و ارزش ها و معتقدات دینی در شکل دادن به سبک زندگی افراد نقش مهمی را ایفا می کند و روش زندگی یکی از شاخص های مهم سلامت افراد جامعه, از جمله سلامت روان است (داویدیان, 1376).
برخی متفکران معتقدند که دین منبعی حمایتی برای افراد است تا در مواجهه با مشکلات کمتر آسیب ببینند, چرا که افراد متدین روش های مقابله ایِ متفاوتی دارند که در مواجهه با حوادث فشارزای زندگی می توانند کمک کننده باشند, داشتن معنا و هدف در زندگی, احساس تعلّق داشتن و برخورداری از منابع حمایتی فراوان, امیدوار بودن و اتکا به کمک و یاری خداوند در شرایط فشارزای زندگی, حمایت و کمک از روحانی و کشیش, همگی از جمله منابعی هستند که افراد متدین با برخورداری از آنها می توانند در رویارویی با مشکلات زندگی آسیب کمتری را تجربه کنند, به علاوه, دین می تواند بر فعالیت های مقابله ای افراد از طریق مجهز ساختن آنها به گنجینه ای از شیوه های مقابله ای تأثیر بگذارد. افراد متدین می توانند از ابعاد مختلف روانی, شناختی, بین فردی و اجتماعی اعتقادات دینی شان به منظور سازگاری بهتر با موقعیت های فشارزا کمک بگیرند و از آن جا که مقابله دینی بر باورها و فعالیت های دینی متکی است, از این طریق به افراد در کنترل استرس های هیجانی و ناراحتی فیزیکی کمک می کند (رابرت(Robert), 1992).
دین به عنوان یک شیوه و سبک زندگی, منبع حمایتی مناسبی برای افراد فراهم کرده و آنها را به انواع مهارت های مقابله ای کارآمد مجهز می سازد که در برخورد با استرس های زندگی کمک کننده هستند (کارور و همکاران, 1995, به نقل از: پهلوانی 1375).
داشتن معنا و هدف در زندگی, انجام اعمال دینی و رعایت دستورات الهی و غیره همگی در تجهیز مناسب فرد برای رویارویی با استرس, منابع و لوازم اساسی هستند (اردوباری, 1366; اصفهانی, 1374). یافته های اخیر نشان داده اند که مقابله های دینی به عنوان منبع حمایت عاطفی و هم چنین وسیله ای برای تفسیر مثبت حوادث زندگی, می توانند به کارگیری مقابله های بعدی را تسهیل کنند, از این رو, به کارگیری آنها می تواند برای بیشتر افراد سودمند باشد (کارور و همکاران, 1989).
مطالعات علت شناسی در خصوص سوء مصرف و وابستگی به مواد به رابطه بین استرس, مقابله و اعتیاد تأکید داشته و مصرف مواد را در شرایط استرس آور به عنوان یک سبک مقابله ای ناکارآمد تلقی کرده که می تواند به عنوان سیکل معیوب عمل کرده و ادامه مصرف را باعث شود (جوانبخت, 1378; کوئینگ(Koening) و همکاران, 1992; نیل من(Nealman) و پرساد (Persaud), 1995). پژوهش ها نیز بیان گر آنند که معتادین در مقایسه با افراد بهنجار بیشتر از روش های مقابله ناکارآمد و متمرکز بر هیجان و کمتر از روش های مقابله متمرکز بر مسئله در رویارویی با استرس استفاده می کنند (پهلوانی و همکاران, 1378; جوانبخت, 1378). هم چنین فقدان اعتقادات دینی به عنوان یک عامل پیش بینی کننده قوی در مصرف مواد مخدر مطرح شده است (گورساچ وهمکاران, 1981 به نقل از کوئینگ, 1992).
گارتنر (1996) طی مرور یازده پژوهش دراین خصوص اظهار داشت که داشتن اعتقادات دینی با کاهش استفاده از مواد مخدر مرتبط است (به نقل از: بیکل و همکاران, 1998).
لارچ و هاگس(Larch & Hughes, 1985) طی پژوهشی که بر روی 14000 نفر انجام دادند دریافتند که هر اندازه اعتقادات دینی فرد قوی تر باشد, میزان سوءمصرف مواد کاهش می یابد. کوئینگ و همکاران (1992) طی پژوهشی دریافتند هر اندازه فرد خودش را کمتر متدین گزارش کرده و کمتر از راهکارهای دینی در زندگی استفاده کند, احتمال سوء مصرف مواد و داروهای محرک در او بیشتر است.
نکته مهم تر این که دین دار بودن (به ویژه دین درونی) نه تنها در گرایش و مصرف مواد نقش پیش گیری کننده دارد, بلکه در ترک مصرف مواد نیز عامل مؤثری است. ویلسون (1968) طی بررسی های خود به این نتیجه رسید که وقتی فرد مصرف مواد را کنار می گذارد که یک تغییر مثبت در او نسبت به دین ایجاد شده باشد. حتی برخی پژوهش گران بر این باورند که اثرات مفید گروه الکلی های بی نام در کمک به ترک الکل به ابعاد دینی و معنوی برنامه های دوازده گانه ترک مربوط است (به نقل از: کوئینگ و همکاران, 1992).
با توجه به پژوهش های پیشین در تأیید نقش باورها و اعمال دینی در پیش گیری و درمان اعتیاد و تأکید فزاینده روان شناسان بر نقش شیوه های مقابله در سبب شناسی سوءمصرف مواد, پژوهش حاضر با هدف بررسی نقش میزان به کارگیری مقابله های دینی در اعتیاد اجرا شد. در این مطالعه سعی شده است تا میزان به کارگیری مقابله های دینی در افراد معتاد با غیر معتاد صورت گیرد و نقش تحصیلات و سن در به کارگیری راهبردهای مقابله دینی مطالعه شود.
روش پژوهش
مطالعه حاضر نوعی مطالعه پس رویدادی است که با هدف مقایسه میزان به کارگیری مقابله های دینی افراد معتاد و غیر معتاد اجرا شد. بدین منظور, دو گروه معتاد (34نفر) و غیر معتاد(31نفر) انتخاب شدند. گروه معتادان از بین مراجعان به مراکز خود معرف ترک اعتیاد شهر زاهدان انتخاب شدند و آزمودنی های گروه آزمایشی نیز از بین همراهان غیر معتاد افرادی که برای ترک اعتیاد مراجعه می کردند, انتخاب شده و با توجه به متغیرهای سن, جنسیت و شغل همتاسازی شدند. گفتنی است اجرای پژوهش بر روی 90 نفر انجام شد, ولی در تحلیل نهایی برخی پاسخ نامه ها به دلیل نقص در تکمیل اطلاعات, حذف شدند و در نهایت, فقط نتایج 65 آزمودنی تحلیل شد.
جمع آوری اطلاعات با (پرسش نامه مقابله دینی) به شکل انفرادی صورت گرفت. پرسش نامه مقابله دینی شامل 34 عبارت است که براساس مقیاس چهار گزینه ای لیکرت نمره گذاری می شود. حداکثر نمره فرد در این آزمون 102 است که هر چه فرد در این آزمون نمره بالاتری کسب کند, دلالت بر استفاده بیشتر از مقابله دینی دارد. این پرسش نامه را در سال 1375, پهلوانی, دولتشاهی و واعظی تهیه و در پژوهشی مجزا اعتباریابی کرده اند. اعتبار این آزمون با استفاده از روش بازآزمون 82% بود. نتایج با استفاده از آزمون آماری t و ضریب هم بستگی پیرسون تجزیه و تحلیل گردید.
نتایج و بحث در نتایج
هم چنان که گفته شد, در این پژوهش دو گروه معتاد و غیر معتاد که جمعاً 65نفر بودند, شرکت داشتند. ویژگی های جمعیت شناسی افراد دو گروه در متغیرهای تحصیلات, شغل و دین در جدول شماره1ـ1 ارائه شده است.
جدول شماره 1ـ1: ویژگی های دموگرافیک دو گروه در متغیرهای تحصیلات, شغل و دین
متغیرها
تحصیلات
بی سواد ابتدایی سیکل دیپلم بالاتر از دیپلم
شغل
کارگر کارمند آزاد کشاورز سایر
مذهب
تشیع تسنن
گروه
معتاد
غیرمعتاد
12% 22% 29% 28% 9%
9% 20% 27/5% 31% 11/5%
21% 31% 30 % 5% 13%
20% 40% 24 % 3% 13%
85% 15%
90% 10%
تعداد زن ها در هر گروه معتاد و غیر معتاد 8 نفر بود. به علاوه, آزمون t بین دو گروه از لحاظ سن تفاوت معناداری را نشان نداد, یعنی دو گروه از لحاظ سن با یک دیگر تفاوت معناداری نداشتند (جدول2ـ1)
جدول2ـ1: میانگین, انحراف معیار و نتایج آزمون t در گروه از لحاظ سن
سن
میانگین
انحراف میعار
tآزمون
P
گروه
معتاد
غیر معتاد
55 / 32
8 / 35
3 / 9
10
1 / 1
05 / 0
N.S
05 /t68 / 1 = (65)
Not significant
برای آزمون فرضیه اول پژوهشی مبنی بر این که افراد غیر معتاد نسبت به افراد معتاد بیشتر از مقابله های دینی استفاده می کنند, میانگین نمره آزمودنی های دو گروه در پرسش نامه مقابله دینی با هم مقایسه شد که نتایج در جدول 3ـ1 ارائه شده است.
جدول3ـ1: میانگین, انحراف معیار و نتایج آزمون t دو گروه در مقابله دینی
مقابله دینی
میانگین
انحراف میعار
tآزمون
سطح معنی داری
گروه
معتاد
غیر معتاد
81 / 70
*
87
02 / 10
8 / 8
7 / 3
000 / 0
05 /t68 / 1 = (65)
*Significant
هم چنان که در جدول3ـ1 مشاهده می شود, نتایج آزمون t تفاوت معناداری را بین افراد معتاد و غیر معتاد در به کارگیری مقابله های دینی نشان داد, یعنی افراد معتاد نسبت به افراد غیر معتاد به طور معناداری کمتر از شیوه های مقابله دینی در رویارویی با استرس ها استفاده می کنند. این یافته به طور غیر مستقیم تأییدکننده اثرات پیش گیری کننده اعمال باورهای دینی در خصوص مصرف مواد مخدر است و با یافته های گارتنر (1996); لارچ و هاگس (1985); کوئینگ و همکاران (1992) هماهنگ است. به طور کلی می توان نتیجه گرفت که انجام اعمال دینی یا داشتن باورهای دینی در برخورد با استرس های زندگی باعث تخفیف اثرات استرس شده و فرد را از مصرف مواد یا پناه بردن به الگوهای رفتاری نامناسب باز می دارد. به عبارت دیگر, این تفاوت می تواند به ماهیت دین دار بودن افراد مرتبط باشد, به طوری که داشتن باورهای دینی (که با روش های مقابله دینی هم بستگی بالایی دارد) و جایز ندانستن مصرف مواد مخدر باعث جلوگیری و بازداری فرد از مصرف این مواد می شود.
از طرف دیگر, برخی محققان گزارش کرده اند که با افزایش سن احتمالاً میزان اعتقادات دینی افراد بیشتر شده و لذا میزان به کارگیری مقابله های دینی نیز بیشتر می شود. نتایج مطالعه ما در این رابطه هم بستگی معناداری را بین متغیر سن و مقابله دینی نشان نداد (7%=r). یکی از دلایل عدم ارتباط بین سن و به کارگیری مقابله دینی در مطالعه حاضر دامنه نسبتاً محدود سنّی (55 ـ21) اکثر آزمودنی های مطالعه است. به طوری که میانگین سن آنها حدود 35 سال بود و این احتمال وجود دارد که با گسترش دامنه سنّی افراد مورد بررسی, نتیجه تغییر کند.
گزارش های دیگر در ادبیات تحقیق بیان گر این است که میزان به کارگیری مقابله های دینی در افراد با سطوح تحصیلی مختلف متفاوت است (پهلوانی و همکاران, 1375; کراوس, 1998) در این راستا نیز پژوهش گران فرضیه ای طرح و چندین مقایسه آماری انجام دادند. ابتدا کل آزمودنی های مطالعه (معتاد و غیر معتاد) بر حسب تحصیلات به دو گروه کلی زیر دیپلم و بالاتر از دیپلم تقسیم شدند. سپس نمرات مقابله دینی آنها مقایسه شد, همان طور که در جدول4ـ1 مشاهده می شود, نتایج تفاوت معناداری را بین دو گروه نشان نداد و علی رغم این که افراد با تحصیلات زیر دیپلم نسبت به افراد تحصیلات بالاتر به کارگیری مقابله های دینی بیشتری را گزارش کردند, اما تفاوت بین دو گروه تحصیلی از لحاظ میزان استفاده از مقابله های دینی معنادار نیست. این یافته با نتایج برخی مطالعات گزارش شده هماهنگ نیست. یکی از علل این ناهماهنگی می تواند به نوع آزمودنی های شرکت کننده در مطالعه مربوط باشد, چرا که آزمودنی های مطالعه کراوس (1998) را صرفاً افراد سال مند تشکیل می دادند و در مطالعه پهلوانی و همکاران (1375) نیز نمونه پژوهش شامل دانشجویان گروه پزشکی بود.
جدول4ـ1: میانگین, انحراف معیار و مقدار t نمره مقابله دینی کل افراد معتاد بر حسب تحصیلات
متغییر
میانگین
نحراف میعار
آزمون t
p
گروه
معتاد
غیر معتاد
4 / 74
7 / 78
14
25 / 24
69%
05 / 0
N.S
05 t (65) = 1/67
مقایسه نمرات مقابله دینی در دو سطح تحصیلی ذکر شده در هر گروه (معتاد و غیر معتاد) به طور جداگانه نیز انجام شد که باز هم تفاوت معناداری بین دو گروه تحصیلی از لحاظ میزان به کارگیری مقابله دینی مشاهده نشد (جدول5 ـ1)
جدول5 ـ1: میانگین, انحراف معیار و مقدار t نمره مقابله دینی افراد معتاد بر حسب تحصیلات
متغیر
میانگین
انحراف میعار
آزمون t
P
گروه
معتاد
غیر معتاد
5 / 65
85 / 72
1 / 10
3 / 28
9%
05 / 0
N.S
در گروه افراد غیر معتاد مقدار t محاسبه شده 36/1 به دست آمد که باز هم تفاوت معنادار نبود. به طور کلی می توان نتیجه گرفت که گرچه در هر سه مقایسه افراد با تحصیلات زیردیپلم نسبت به افراد با تحصیلات بالای دیپلم اندکی بیشتر از مقابله های دینی استفاده می کردند, این تفاوت از لحاظ آماری معنادار نبود.
در پایان ذکر این نکته لازم است که مطالعه حاضر نیز مثل هر پژوهش دیگر محدودیت های خاص خود را دارد. حجم نسبتاً کم و انتخاب غیر تصادفی نمونه های پژوهش و عدم کنترل برخی از متغیرهای مداخله گر (دین درونی ـ بیرونی و وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی) از جمله محدودیت های پژوهش حاضر هستند, لذا باید در تفسیر و تعمیم نتایج بسیار محتاط بود. نتایج حاضر را می توان با در نظر گرفتن محدودیت ها به عنوان سندی علمی برای ارائه آموزش های الهی و معنوی و مداخلات درمانی با محتوای روحانی و مشاوره دینی برای افراد تحت استرس تلقی کرد و از یافته حاضر به منظور آموزش افراد در مواجهه با استرس های زندگی کمک گرفت.
* کارشناس ارشد روان شناسی بالینی, انستیتو روان پزشکی تهران.
** دکتری روان شناسی بالینی, عضو هیئت علمی دانشگاه علوم بهزیستی.
کتاب نامه :
صفهانی, محمدمهدی (1374), (بهره گیری از برخی رهنمودهای الهی در پیش گیری و رویارویی با پیامدهای استرس), فصلنامه اندیشه و رفتار, سال اول, شماره4.
اردوباری, احمد (1366), راز طول عمر, جلد اول, انتشارات هدی.
پهلوانی, هاجر; ملکوتی, کاظم و براهنی, محمدتقی (1375). بررسی میزان استرس, شیوه های مقابله و وضعیت سلامت روانی افراد ناباور, پایان نامه کارشناسی ارشد, انستیتو روان پزشکی تهران.
پهلوانی, هاجر; کیانپور, محسن و عیدوزهی, محمد (1378). (مقایسه شیوه های مقابله ای در افراد معتاد با غیر معتاد), ارائه شده در اولین کنگره سراسری راهکارهای بهداشتی مبارزه با اعتیاد, دانشگاه علوم پزشکی زاهدان.
پهلوانی, هاجر; دولتشاهی, بروز و واعظی, سید احمد (1375), (بررسی رابطه بین به کارگیری مقابله های دینی و سلامت روانی), اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, سال 1376.
جوانبخت, مریم (1378), (مقایسه شیوه های مقابله ای و نگرش های ناسالم در معتادان مواد مخدر با گروه شاهد غیر معتاد), اولین کنگره سراسری راهکارهای بهداشتی مبارزه با اعتیاد, دانشگاه علوم پزشکی زاهدان.
داویدیان, هاراطون (1376), (بهداشت روان از دیدگاه ادیان توحیدی), اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, دانشگاه علوم پزشکی ایران, آذرماه1376.
سرگلزایی, محمدرضا (1380), ترک اعتیاد موفق, انتشارات دانشگاه علوم پزشکی مشهد.
Bickal, C and etal (1998), Perceived Stess-religious coping styles and depressed effect , Journal of psychology and chyistionity, 17(1), pp-42.
Carver, C. S; Schier, M. F. and weintran, J. K (1989), Assessing coping strategies: A heoretically based approach , Journal of personality and social psychology, vol.56, No.2, p.267-283.
Hynes, G., J. Callan; v.g.; Terry, D. J. and Gallois, C. (1992), زThe psychological well-being of infertile woman after a failed IVF attempt: The effect of copingس, Journal of Medical psychology, vol.65, p.269-278.
Koening, H. G. (1992), Religion and prevention of illness in Later Life In K. I. Pargament K. I. Maton & Hess, R. E. (eds). Religion and prevention in mental health, Research Division, and Action Aaworth Press Inc.
Larch, B. & Hughes, H (1985), زReligion and youth substance Useس, Journal of religious and Health, 24 (3), p.197-206.
Nealman, J. & Persaud, R. (1995), Why do psychiatrists neglect religion , British Journal of Medical psychology, 63, p.169-78.
Roberts, K. A. (1992), A Sociological overview: mental health implications of religio-cultural megutrends in the united state. In Pergament, K. T. Maton, I and Hess, R. E. (Editors), Religion and Prevention in Mental Health, Haworth press Inc.
Tix, A. P., Frazier, P. A. (1998), زThe use of religious coping during stressful Life sventsس, Journal consulting and clinical Psychology, 66 )2), p.417-422.
بررسی عوامل مؤثر بر رضایت شغلی
رضایت شغلی چیست و چگونه می توان به آن دست یافت؟ این مسأله ای است که بسیاری افراد با آن دست به گریبانند. چه افراد جویای کار که می خواهند برای اولین مرتبه محیط کار را تجربه کنند و چه کسانی که سالهاست در حرفه خود مشغولند و از مشکلات آن رنج می برند. محیط کار هر انسانی خانه دوم اوست، چه بسیار افرادی که عمده ساعات شبانه روز خود را مجبورند در محیط کاری خود بگذرانند. ساده پیداست که این محیط نیز همچون خانه باید برآورنده حداقلی از نیازهای روحی و روانی افراد باشد تا آنها بتوانند ضمن کسب درآمد به ارتقای دانش حرفه ای خود پرداخته و خدمتی صادقانه ارائه دهند.
عوامل متعددی وجود دارد که در کنار هم می توانند ایجاد کننده رضایت شغلی در افراد باشد. چه بسا تنها نبود یک عامل از مجموع این عوامل می تواند از ایجاد رضایت در فرد بکاهد یا حتی او را در زمره افراد ناراضی از شغل خود قرار دهد. میزان درآمد، وجهه اجتماعی، امکان ارتقای شغلی، نحوه مدیریت در محل کار، عدم تبعیض و میزان آگاهی فرد از شغل خود از مهمترین عوامل ایجاد رضایت شغلی در افراد است.
میزان درآمد عاملی در انتخاب شغل
میزان درآمد یکی از جدی ترین و مهمترین دلایل انتخاب شغل در افراد است به گونه ای که در بسیاری از موارد حتی می تواند باعث نادیده گرفتن عوامل دیگر باشد. گاه افرادی را می بینیم که با وجود داشتن مشاغل مهم، کلیدی و دارای پایگاه و وجهه اجتماعی تنها به دلیل کمی درآمد از شغل خود احساس رضایت نکرده به گونه ای که حتی در موارد بسیاری به تغییر شغل خود حتی با شغلهایی با منزلتی پائینتر اقدام می کنند.
پزشکی یکی از شغلهایی است که به سرنوشتی این گونه گرفتار آمده است. زمانی پزشکی شغلی با منزلتی بالا و درآمدی خوب بیشترین محبوبیت را در بین اقشار جامعه داشت. اما امروزه به دلیل کثرت جمعیت جامعه پزشکی و همسو نبودن آن با جمعیت جامعه درآمد پزشکان به میزان قابل توجهی کم شده است و شاید هم این کاهش درآمد صرفاً در مقایسه با درآمد پزشکان در گذشته کم به نظر می رسد. اما همین امر پزشکان جوان و جویای پول را به یکی از ناراضی ترین افراد جامعه تبدیل کرده است.
دکتر مقدم، پزشک عمومی که در یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران در بخش اورژانس مشغول است در این مورد می گوید: «امروز اکثریت جوانها بیشتر به دنبال درآمد بیشتر به سمت رشته های پزشکی گرایش پیدا می کنند و کمتر به منزلت این شغل می اندیشند. اما وقتی وارد بازار کار می شوند تازه درمی یابند که آن درآمد رویایی سرابی بیش نبوده و حتی کار نیز به آسانی پیدا نمی شود. آمار پزشکان بیکار کمتر از مشاغل دیگر نیست.»
دکتر رضایی، پزشک عمومی دیگری است که یک شرکت تبلیغاتی را به تازگی راه اندازی کرده است. در مورد علت تغییر شغلش می گوید: «سطح درآمد پزشکان نسبت به سایر مشاغل بسیار پایین آمده است. مهمترین علت آن هم افزایش تعداد پزشکان نسبت به بیماران است. طبق آمار برای هر هزار نفر یک پزشک احتیاج است. در حال حاضر جمعیت کشور، حدود ?? میلیون نفر است. پس برای این تعداد، شصت هزار پزشک مورد نیاز است. در حالیکه ما بالای صدهزار پزشک در کشور داریم یعنی ?? هزار پزشک بیش از نیازمان داریم. این درحالی است که ?? هزار نفر هم دانشجوی پزشکی هستند. به عبارت دیگر تا دو سه سال دیگر، ??? هزار پزشک خواهیم داشت اما جمعیت در این مدت ? برابر نخواهد شد. ظرفیت پذیرش دانشجو هم که کم نمی شود، سطح بهداشت مردم هم بالا رفته است. اگر وضع به همین صورت باقی بماند، ما در بازار پزشکی باید برای داشتن مریض با هم رقابت کنیم آن هم رقابت ناسالم برای مریضهایی که وجود ندارند. پس پزشکان این میان بازنده اند و امیدی هم نیست که وضع بهتر شود. پس پزشک یا مجبور است به کارهای جانبی رو بیاورد یا اصلاً تغییر شغل دهد.»
آرزو داشتم دکتر شوم ولی نتوانستم
دکتر محمد دادگران مدیر گروه کارشناسی ارشد مدیریت رسانه، بیش از منافع مادی عوامل متعددی را در انتخاب شغل مؤثر می داند. مهمترین عوامل از نظر او وجاهت اجتماعی، احترام به ارزش کار افراد، ساعات کار ،امنیت، محیط کار و خدمات رفاهی و روابط انسانی است. او در ادامه می گوید: میان ایفای نقش و نگرش از دیدگاه روانشناسی اجتماعی رابطه ای بسیار نزدیک وجود دارد. آن زمانی که فرد با پیش زمینه های مثبت انتخاب شغل کند طبیعتاً در کار خود تا حد زیادی موفق خواهد بود و برعکس نگرش منفی می تواند پیامدهای ناگواری را در پی داشته باشد. به ویژه در جامعه ای که میان آموزش و تولید رابطه پایدار وجود ندارد. غالباً افراد به کارهایی گمارده می شوند که از سرناچاری آن را انتخاب می کنند. پس با پیش زمینه منفی به انجام وظایف محوله خود می پردازند. این امر به ویژه در زمانی بیشتر نمود می یابد که فرد از لحاظ حقوق و مزایا و امکانات رفاهی در سطح بسیار پایینی قرار داشته باشد. طبیعتاً اکثریت قریب به اتفاق کارکنان و مستمری بگیران ثابت جامعه قدرت خریدشان همواره در حد قابل توجهی پایین تر از سطح جریان عمومی قیمتهاست و همواره شکاف و فاصله عمیقی میان این دو جریان وجود دارد. همین امر عدم تعادل میان مزدها و هزینه کالا و خدمات مورد نیاز برای معیشت را تشدید کرده و آثار سوء آن بصورت کاهش انگیزش کارکنان و تنزل بهره وری در جامعه ما مشهود می شود. عدم کفایت دستمزدها بخشی از مزدبگیران ثابت را ناگزیر می سازد تا در صدد انجام کار دوم و حتی سومی برآیند و این مسأله افزون بر حاکمیت بخشیدن به نوعی روابط ناسالم باعث می شود این مشاغل کاذب وغیرتولیدی توان و انرژی افراد را تا حد زیادی کاهش دهد و همین امر برکیفیت بهره وری کار و عملکرد سازمانهای دولتی و خصوصی اثرات منفی به صورت آسیبهای گوناگون اجتماعی می گذارد. این امر نه تنها تأثیر منفی بر سازمان یا جامعه می گذارد بلکه تا نسوج خانواده راه می یابد و آثار ناگواری در روابط میان افراد درون خانواده از خود بجای می گذارد.
در جامعه ای که میان آموزش و تولید رابطه پایدار وجود ندارد، غالباً افراد به کارهایی گمارده می شوند که از سرناچاری آن را انتخاب می کنند. پس با پیش زمینه منفی به انجام وظایف محوله خود می پردازند.
نقش مدیریت در رضایت شغلی
مدیران در رضایت شغلی کارکنان و کارمندان خود نقش به سزایی دارند. و در واقع یکی از مهمترین ارکان هر محیط کاری به شمار می روند. در بخش خصوصی مدیران به علت باز بودن دستشان در تغییرات واحد خود، به مراتب سهم بیشتری در ایجاد رضایت در کارمندان و زیردستان خود دارند. پرداخت منصفانه و به موقع حقوق کارمندان، ایجاد امکان ارتقای شغلی و ایجاد فضای صمیمی در محیط کاری از مهمترین امکانات آنهاست.
«افسانه. م» فارغ التحصیل رشته پرستاری که در سه بیمارستان دولتی و دو بیمارستان خصوصی خدمت کرده و حال پس از هشت سال سابقه کار پرستاری، این شغل را رها کرده و به دنبال شغل جدید است می گوید: «دیگر هیچگونه وابستگی به شغل پرستاری نداشتم. شغل پرستاری به گونه ای است که باید آن را دوست داشته باشی تا بتوانی انجامش دهی. اما من دیگر انگیزه ام را از دست داده بودم، علتش هم برخوردهای خیلی بد از مدیران بود.مخصوصاً در آخرین بیمارستانی که کار می کردم و یکی از بهترین بیمارستانهای خصوصی هم هست، مدیران بیمارستان آنچنان رفتار بدی با ما داشتند که احساس می کردم برده هستم. بدی دیگری نیز شغل ما دارد و آن این است که از نظر وجهه اجتماعی هنوز هم شغل پرستاری جا نیفتاده و تصورات غلطی نسبت به این شغل وجود دارد. البته ما همه این مطالب را می دانستیم و مشکلات شغلمان را پذیرفته بودیم. ولی وقتی در محیط کار نیز احترامی وجود نداشت و بیماران هم به خاطر درد یا مشکلی که داشتند بعضی مواقع واقعاً برخورد بدی می کردند که وقتی همه این جوانب را یکجا در نظر بگیریم؛ یعنی بی احترامی، خستگی، حقوق پایین و فشارهای مضاعف به نظر شما دیگر چه انگیزه ای می ماند. من اواخر دچار افسردگی شدید شده بودم.»
وی در تشریح مشکلات شغلی خود می گوید: مثلاً زمانی که ما هجده ساعت سر کار بودیم، چون حق شب کاری به ما می دادند، می گفتند، نمی توانید استراحت کنید و اگر هم می خواهید دراز بکشید باید حتماً با لباس کار باشید و وقتی ما در اتاق بودیم، در را به شدت باز می کردند که این موضوع خیلی برخورنده بود.
در قانون کار آمده است کسانی که شب کار هستند دو ساعت از کار مال خودشان است و می توانند استراحت کنند. البته من در CCU بودم و محیط CCU در دو حالت متفاوت است. بعضی مواقع شلوغ است؛ یا مریض بد حال در آن بستری است که حتی یادمان می رود یک لحظه بنشینیم ولی مواقعی هم می شود که بخش خیلی آرام است و نیازی به ما نیست ولی آنها می گفتند، چون شما حق شب کاری می گیرید، حتی اگر هیچ کاری نداشته باشید نباید استراحت کنید. مورد دیگری که خیلی مرا ناراحت می کرد این بود که جلوی بیماران به ما اهانت می کردند و با ما رفتار بدی داشتند و جالب اینجاست که دائماً ما را با پرستاران آمریکا مقایسه می کردند. در صورتی که وضعیت ما با آنها اصلاً قابل مقایسه نیست. آنجا هر پرستار حداکثر دو بیمار دارد و اگر بیمارش فوت کند به پرستارش مرخصی می دهند در صورتی که ما مرخصی ای که حقمان بود را نیز باید به زور از آنها می گرفتیم و اصلاً به روحیه و خستگی ما اهمیت نمی دادند و مطمئنم اکثر همکاران من نیز همین احساس را دارند و فقط برای برطرف کردن مشکلات مالیشان این کار را ادامه می دهند، نه به خاطر عشق و علاقه شان به رشته پرستاری.»
دکتر علی اکبر فرهنگی مدرس دانشگاه در رشته مدیریت، نقش مدیران را در ایجاد انگیزه و اشتیاق به کار در میان کارمندان بسیار حائز اهمیت می داند. او در این مورد می گوید:«ایجاد ساختار مناسب از یک طرف و طراحی استراتژیهای مناسب از طرف دیگر به همراه سبک رهبری سه عاملی هستند که در دست مدیران قرار دارند و بنابراین مدیران از طریق این عوامل به راحتی می توانند پاسخگوی نیازهای کارمندانشان باشند و زمینه لازم را در جهت رضایت شغلی در آنها ایجاد کنند. اما آنچه که مسلم است این است که در وهله اول مدیران ما باید دارای شرایطی بوده و آموزش های لازم را دیده باشند تا بتوانند از عهده این کار برآیند و از سوی دیگر از طریق به کارگماری درست و صحیح مدیران یعنی درواقع آن پدیده ای که ما آن را شایسته سالاری می نامیم این امر تحقق می یابد. پس مدیران باید در چارچوبی از شایسته سالاری انتخاب شده و آموزشهای لازم را دیده واختیارات لازم را کسب کنند. »
رضا مجیدی کارمند یکی از شرکتهای بزرگ دارویی است. از مشکلات کاریش می گوید:« متأسفانه یکی از مشکلات بزرگ ما در واحدهای شغلی، غیرحرفه ای بودن مدیران است. بسیاری از مدیران بدون هیچ گونه آگاهی، تخصص، مهارت و یاحتی آموزشهای آکادمیک صرفاً به خاطر روابط خانوادگی یا رفاقتی بر مسند مدیریت قرار گرفته اند و همین بی تجربگی و بی مهارتی آنان مشکلات زیادی را برای کارمندان به همراه می آورد. بخصوص وقتی مدیری عوض می شود تا مدیر جدید با وظایفش و فعالیتهای شرکت آشنا شود، انرژی زیادی از کارمندان به هدر می رود. مثلاً در شرکت خود ما مدیر با هر کاری آشنایی دارد به جز دارو و حال می خواهد یک شرکت بزرگ دارویی را هم اداره کند. به همین علت گاه ما کارمندان را به شدت دچار مشکل می کند. دوباره کاریهای بی جهت و اشکال تراشی های بی اساس از عمده مشکلات ما کارمندان به علت ناآگاهی های مدیر است.»
دکتر زهرا نژاد بهرام کارشناس ارشد علوم سیاسی و مدرس رشته حقوق در دانشگاه است. وی که سابق بر این معاون فرماندار تهران بوده، اکنون دبیر ستاد جذب سرمایه گذاریهای خارجی زنان است. او نیز عدم شایسته سالاری را یکی از معضلات بزرگ جامعه می داند ومی گوید:«متأسفانه طراحی ساختار سیستم مدیریتی براساس شایستگی نبوده و گزینشها شایسته مدار نیست. افراد برای کارهای دیگری عشق و علاقه و ذوق داشته اند اما به کارهای دیگری گمارده شده اند. این افراد وقتی وارد کار می شوند، چون کار نمی تواند اقناعشان کند یا تربیت شغلی آنها با آن شغل همگونی ندارد، طبیعتاً احساس نارضایتی می کنند.»
یکی دیگر از مشکلات کارمندان در رابطه با مدیران معمولاً نادیده انگاشته شدن آنها از سوی مدیر است. خانم محمدی کارمند یکی از وزارتخانه هاست. در مورد نقش خود در اداره اش می گوید:«متأسفانه مدیران ما فکر می کنند که اراده مطلق هستند. هرچه گفتند زیر دست آنها باید بی کم و زیاد و مطلقاً اجرا کند. حرف فقط حرف آنهاست و تنها آنها هستند که درست فکر می کنند. معمولاً حتی اشتباهات فاحش خود را نمی پذیرند که مبادا زیر دست آنها، آنها را دست کم بگیرد و این حقارت بار است.»
دکتر نژاد بهرام معتقد است که این مشکل ریشه در فرهنگ کار در کشور ما داشته که ارتباط مستقیمی با ساختار فرهنگی جامعه پیدا کرده است. وی اضافه می کند:«این فرهنگ رفتاری مدیران برخاسته از سیستم اقتصادی پیش از مدرن است. در این سیستم افراد به صورت تابعین محض در نظر گرفته می شوند. یعنی کسی که در حوزه مدیریت قرار دارد این احساس را می کند که حالا او مدیر است و کارمندانی هم دارد و این افراد هم حق اظهار نظر ندارند، مجموعه ای هستند که باید تابع محض باشند. چرا؟ چون من مدیر آنها هستم. نظام سلسله مراتبی آنها را وادار می کند که اطاعت محض بکنند، اطاعت محض با ضمیر ناخودآگاه انسانی مغایرت دارد. افراد ممکن است این طور تربیت شده باشند اما اطاعت محض نمی تواند دوام یابد. افراد ناخودآگاه نسبت به آنچه که دارند معترض می شوند حتی ممکن است آنچه که به ایشان داده باشند خیلی بیشتر از توان ایشان باشد اما به دلیل آنکه همراه با ساختار اطاعت سلسله مراتبی است نمی تواند نیازهای آنها را پاسخ دهد لذا رضایت مندی آنها هم با چالش روبه رو می شود.»
مورد دیگری را که می توان به آن اشاره کرد و این را به تجربه دریافته ام این است که همان طور که این افراد در این نظام تربیت یافته اند مدیرانشان هم در همین نظام شکل گرفته اند و به همان نسبت میزان گزینش هایشان در یک قالب است، یعنی هر کس که تابع تر است جایگاهش بالاتر لذا به همین صورت جریان باز تولید می شود و این را به شکل یک رویه اجتماعی و قانونی در جامعه وارد می کند که افراد خارج از ایده ها و مبانی فکری خودشان فقط تابعیت محض داشته باشند که البته این تا یک مقطعی پاسخگوست. مقطعی که سر آخر به شکل عدم رضایت جلوه گر می شود، در عین حال ما در سازمان خبرگزاری تحقیقی انجام دادیم و طی آن به این نتیجه رسیدیم که از دربان دم در آن سازمان تا مدیران رده بالا همگی ادعا داشتند که می توانند مدیر کل باشند. شاید دلیلش این است که شرح وظایف برای افراد مشخص نشده و در کنار آن فرصت ارتقاء شغلی وجود ندارد، این مجموعه یک ساختار نامتعادلی را در جامعه تولید می کند که باعث کاهش میزان رضامندی می شود.
مثلاً اگر من می خواستم در حوزه مدیریتی خود به کارمندانم فرصتهای بیشتری را بدهم که درواقع به نوعی دوران شغلی داشته باشند و بتوانند از فضای شغلی که دارند عبور کنند، فکر می کردم با این کار میزان رضایتشان را افزایش می دهم و ضمن آن به خواستهای فردی آنها به عنوان یک انسان هم احترام می گذارم. از این رو نظرشان را مورد مشورت قرارمی دادم، این کار هرچند مؤثر بود ولی ساختار همگام با ما نبود. اوایل مقاومت می شد و بعد از آنکه مقاومت کمی کاهش یافت به شکل موردی وقتی کارمندی با ما روبه رو بود و فرصتی به او داده می شد در ارتباط با مدیر دیگر که از او به طور کلی انتظار دیگری داشت، دچار پرش فکری شده و چون ساختار هماهنگ نبود این روش نمی توانست، جوابگو باشد و باز هم کارمند را در فضای نامتعادلی قرار می داد که نهایتاً منجر به عدم رضایت شغلی می شد.
دکتر نژاد بهرام در مورد امکان استفاده از سیاست های تشویق از سوی مدیران نیز معتقد است:
«در اکثر مواقع محدودیت مالی مانع از آن می شود که تشویق را به آن شکل مورد نظر اعمال کرد ولی این طور نیست که نتوان انجام داد. سیستم شغلی در ایران قابلیت این را دارد که مدیر بتواند تشویق کند، تشویق همیشه در قالب مسائل مالی نمی گنجد، بلکه با ایجاد فضای احترام و با یک کلام محبت آمیز در حضور دیگران و خیلی روشهای دیگر می توان پاداش داد.»
سیستم شغلی در ایران قابلیت این را دارد که مدیر بتواند تشویق کند، تشویق همیشه در قالب مسائل مالی نمی گنجد، بلکه با ایجاد فضای احترام و با یک کلام محبت آمیز در حضور دیگران و خیلی روشهای دیگر می توان پاداش داد.
جنسیت و نقش آن در رضایت شغلی
متأسفانه اکثریت زنان شاغل از وجود تبعیض جنسیتی در محیط کار خود گلایه دارند. حقوق نابرابر با مردان و عدم ارتقای شغلی مهمترین گلایه این قشر از جامعه شاغل است. با وجود بسیاری از قوانین سازمان امور استخدامی کشور هنوز در حتی بسیاری از ادارات دولتی نیز، شاهد کاهش دستمزد زنان در مقایسه با مردان هستیم. این امر در مراکز خصوصی شکل کاملاً بارزی به خود می گیرد. خانم زهتابی کارمند یک شرکت تبلیغاتی است، که از میزان حقوقش بسیار شکایت دارد و می گوید: «متأسفانه شرکتهای خصوصی این روزها از کار خانمها نهایت سوء استفاده را می کنند. خود من با داشتن مدرک کارشناسی ارشد در حوزه شغلی ام و حتی مهارت بیشتر به اذعان خود مدیران شرکت از همکار آقایم که دارای مدرک تحصیلی پایین تر و مهارت کمتر است به مراتب حقوق کمتری دریافت می کنم و این مزید بر سختگیری های بیشتری است که نسبت به من در قیاس با همکارم اعمال می شود. به طور مثال اگر من مرخصی بخواهم فوراً غرغر زدن مدیر شروع می شود که خانمها زیاد مرخصی می روند، خانمها کمتر کار می کنند، اما من حاضرم بیلان کارم را نشان دهم که بسیار بیشتر از همکاران مرد است.»
خانم دارابی حسابدار یک شرکت دولتی است. او نیز از این تبعیض در رنج است. می گوید: «در واحد ما تنها من خانم هستم و بقیه همکارانم مرد هستند. اگر من کوچکترین اشتباهی در کارم انجام دهم، طعنه ها شروع می شود که کار را نباید دست خانمها داد. اما اشتباهات آنها با گذشتی عجیب نادیده انگاشته می شود. از سوی دیگر وقتی مدیر واحد ما عوض شد، برای انتخاب مدیر جدید از میان همکاران اساساً مرا به حساب نیاوردند در حالی که توانایی و سابقه کار من خیلی بیشتر از مدیر انتخابی بود و این نه تنها در مورد من بلکه بسیاری از خانمها صادق است. یکی از دوستان من که در یک اداره شاغل است تعریف می کرد که وقتی مدیری از میان همکارانش با توانایی به مراتب کمتر از او انتخاب شد به رئیس اداره اعتراض می کند و رئیس می گوید که ترجیح می دهد با یک مرد ارتباط کاری داشته باشد تا با یک زن.»
دکتر نژاد بهرام در مورد عدم ارتقا و تحرک شغلی زنان در ایران می گوید: «این امر مختص کشور ما نیست. این یک پدیده جهانی است و نمی شود در رابطه با روند ارتقای شغلی در حوزه زنان فقط در ایران بحث کنیم ما این را در کشورهای پیشرفته نیز به وضوح می بینیم، مثلاً در کانادا و آمریکا که نرخ اشتغال پنجاه، پنجاه است. با این حال میزان ارتقای شغلی برابر نیست مثلاً از هر ده شرکت بزرگ آمریکایی مدیریت یکیشان را زنان برعهده دارند. یا حتی در انگلستان فاصله دستمزدی زنان و مردان انگلیسی که هم رده و هم تراز تحصیلی آن هستند از لحاظ فاصله دستمزدی ?? درصد اختلاف وجود دارد، یعنی مردان چهل درصد بیشتر از زنان دستمزد دارند. لذا روند ارتقای شغلی در کشورهای پیشرفته نیز با نگرشی جنسیتی همراه است و ما می توانیم این فاصله جنسیتی را مشاهده کنیم. منتها نکته مهم این است که در کشورهایی مثل کشور ما که هنوز جایگاه صنعتی شدن در جامعه شکل نگرفته و مردم در واقع نیاز به کار زن را هنوز احساس نکرده اند و جامعه فکر می کند که یک تنه می تواند پیشرو و پیشگام باشد و نیازی به توان زن از هر جهت (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی) ندارد و خودش می تواند نیاز جامعه را به نوعی تأمین کند، خب این روند باعث می شود که ما این مسأله را بیشتر مشاهده کنیم و کم توجهی نسبت به فرصت های برابر در حوزه ارتقای شغلی را بیشتر احساس کنیم.
در کشورهای جهان سوم و کشورهایی مانند کشور ما البته بود ه اند موارد نادری که زنان رهبری یک جامعه را به عهده گرفته و در عالی ترین سطوح اجتماعی قرار گرفته اند ولی این به شکل یک روند نبوده است، بلکه در اکثر موارد استثناء بوده است که یا دختر کسی بوده اند یا همسر کسی. مثل در کشور بنگلادش، یا پاکستان و یا حتی در هندوستان که خانم گاندی می آید، درست است که خودش قابلیتهایی داشته است ولی دختر جواهر لعل نهرو بود، یا خانم سونیا گاندی به خاطر ارتباط نسبی که با گاندی دارد می تواند رهبری حزب را به عهده بگیرد و رأی بیاورد.
اینها موارد استثنایی بوده اند. اما در سطوح پایین تر اگر بخواهیم در نظر بگیریم. من فکر می کنم جامعه هنوز نیاز زنان را به صورت واقعی احساس نکرده و زنان همچنان در بخش های سنتی در ارتباط با جامعه رفتار می کنند و هنوز فضاهای فکریشان، فضاهای پیش از صنعتی شدن است و نظام اقتصادی که آنها را تأمین کرده با خودش فرهنگ را هم آورده است، این نظام اقتصادی به آنها این گونه آموزش داده که آنها بهتر است در نقشهایی که جامعه به صورت تلویحی یا مستقیم برایشان تعیین کرده، ایفای نقش کند، لذا وقتی این زنان در محیطهای اجتماعی می آیند در همان قالب شکل می گیرند، که نهایتاً در حد سرویس دهندگی یا کارشناسی باشند، یعنی فضای ارتقای شغلیشان را حالا به دلایلی یا خودشان عقب می زنند یعنی فکر می کنند فضای کاری آنها تکمیل است و نیازی به پیشرفت ندارند یا از طرف مدیران مرد به آنها این فرصت داده نمی شود، من همیشه می گفتم در خانه، پدران و شوهران همواره این احساس را دارند که مراقب زنان خانواده باشند در جامعه هم رؤسای ادارات این وظیفه را برعهده می گیرند و می خواهند که از زنان کارمندشان مراقبت کنند. به دلیل این که فکر می کنند از نظر جسمانی توانایی انجام آن کار وجود ندارد، یا فرضاً آن شخص بچه دارد یا ممکن است مشکلات خانوادگی برایش پیش بیاید، امکان ارتقای شغلی را از زنان می گیرند، یعنی حالت سرپرستی را حتی در محیط شغلی می خواهند به ما تلقین کنند. لذا فضای اجتماعی برای ارتقاء شغلی زنان شکل نگرفته، البته تلاشهایی صورت می گیرد ولی به خاطر همان سابقه تاریخی که به ارتباط خانوادگی می انجامد (یعنی یا باید همسر کسی باشی یا فرزند کسی) ممکن است در برخی از موارد موجب ارتقای زنان شود. پس تعداد معدودی از زنان هستند که شاید درون این فضاها قرار نگرفته اند و پیشرفت هم داشته اند.
وی درباره میزان تأثیرگذاری فرهنگی در بین مدیران زن و (مثل تبعیض جنستی) در شاخص رضایت مندی آنها می گوید : این امرالبته که تأثیرگذار است. علتش هم این است که بخشی از رضایت مندی را فرهنگ تعیین می کند، چون ما در جامعه ای زندگی می کنیم که رضایت مندی فردی در ارتباط مستقیم با احساسی است که در واقع جامعه به ما تسری می دهد، وقتی در جامعه ای سقفی به نام تبعیض جنسی وجود داشته باشد، فضای سنگین آن ناخودآگاه تأثیر می گذارد و میزان رضایت مندی کاهش می یابد و هر کاری را که انجام شود، تحت تأثیر خود قرار می دهد. حالا این تأثیر گاهی اوقات باعث تقویت فرد می شود و گامها را پرتوان تر و گاهی اوقات هم مانع از ادامه کار می شود و حرکت را کند می کند.
به نقل از روزنامه همشهری
13 اردیبهشت ماه 1384
بررسی نقش زیارت دینی در سلامت روانی افراد
پژوهش حاضر یک مطالعه مقطعی و شبه آزمایشی است که با هدف بررسی اثر زیارت دینی بر سلامت روانی اجرا گردیده است. بدین منظور تعداد 70 نفر در دو گروه سیاحتی (35=n) و زیارتی (35=n) با در نظر گرفتن متغیرهای جنسیت, سن و داشتن سواد با روش نمونه گیری در دست رس انتخاب شدند. هر دو گروه هم قبل و هم بعد از بازگشت از سفر آزمون سلامت عمومی (GHQ) 28سؤالی را تکمیل نمودند. سپس داده های 70 آزمودنی جمع آوری و نتایج با استفاده از آزمون آماری t تجزیه و تحلیل گردید. نتایج نشان داد که دو گروه, هم در هنگام عزیمت و هم در هنگام برگشت از سفر در متغیر سلامت روانی با هم دیگر تفاوت معناداری داشتند. به عبارتی گروه زیارتی در هر دو مرحله به طور معناداری از سلامت روانی بالاتری نسبت به گروه سیاحتی برخوردار بودند. هم چنین نتایج نشان داد که زیارت دینی به طور معناداری در مقایسه با سیاحت باعث کاهش علائم و ارتقاء سلامت روانی زائرین خانه خدا گردیده است و این تفاوت به جز در بعد علائم جسمانی در سایر ابعاد افسردگی, اضطراب و سازگاری اجتماعی معنادار بود. جالب این که مقایسه گروه زیارتی در دو مرحله عزیمت و بازگشت نشان داد که گرچه زیارت علائم اضطراب, افسردگی را کاهش داده و باعث افزایش سازگاری اجتماعی افراد شده است, ولی در بعد علائم جسمانی تغییر معناداری ایجاد نکرده است. اما سفر سیاحتی, به طور کلی, هیچ تفاوت معناداری در سلامت روانی افراد ایجاد نکرده است.
مقدمه
دین و دین داری حقیقتی است که پیوسته با بشر بوده و شالوده زندگی وی را تشکیل می دهد. دین و مذهب از ارکان اصلی فرهنگ هر ملتی است که جامعه را هویت و انسجام می بخشد و در افراد جامعه حس هم بستگی به وجود می آورد. دستورات دینی, مراسم و آیین های دینی همه عواملی هستند که می توانند در امر درمان و پیش گیری اختلالات روانی و هم چنین برای ارتقای سلامت روان به نحو مؤثری به کار گرفته شوند (داویدیان, 1376).
دین شامل مجموعه ای از باورها و رفتارهایی دینی است که شیوه رفتاری خاصی را به افراد ارائه می دهد (رابرت, 1992).
بسیاری از پژوهشگران علوم رفتاری و روان درمان گران معتقدند که این باورها و رفتارها در پیش گیری و شفادهی بیماری های جسمانی و روان شناختی نقش اساسی دارند (نیل مَن و پرساد (Nealman and Persaud), 1995). به گونه ای که برخی فقدان باورهای دینی را علت بیماری های روانی دانسته و توصیه به درمان اختلالات به طریق آموزش های دینی نموده اند. پژوهش های زیادی در این راستا رابطه مثبت بین باورها و نگرش ها و عمل کردهای دینی با شاخص بهداشت روانی و حتی جسمانی را به اثبات رسانیده اند (ویلتزو کریدر(Willits and Crider), 1992 به نقل از کوئینگ(Koening) و همکاران, 1992).
کوهن(Cohen) و همکاران (1995) در مطالعه ای بین میزان افسردگی و مقابله دینی ارتباط منفی معناداری به دست آوردند. در این بررسی افراد متدین به طور معناداری علائم افسردگی از قبیل فقدان علاقه و انگیزه, کناره گیری و انزوا, احساس دل شکستگی, بی قراری و ناامیدی کمتری از خود نشان دادند (به نقل از ابوالقاسمی و حجاران, 1376).
ویلتزو کریدر در مطالعه ای که بر روی 1650 آزمودنی انجام دادند دریافتند که نگرش های دینی به طور مثبتی با سلامت روانی ارتباط دارد (به نقل از کوئینگ و همکاران, 1992).
برخی مطالعات نیز رابطه بین دین و سازگاری را بررسی نموده و دریافته اند که نگرش ها و فعالیت های دینی با احساس سازگاری به طور مثبتی هم بستگی دارند (لوین و واندر, 1998).
در همین رابطه گانتنر و همکاران (1996) در مطالعه ای نشان دادند که داشتن باورهای دینی و انجام اعمال دینی با سازگاری بالای زناشویی, رضایت زناشویی و کاهش طلاق هم بستگی معناداری دارد. ویتر و همکاران (1985) نیز نشان دادند که 20 تا 60 درصد متغیرهای سلامت روانی افراد بالغ توسط باورهای دینی تبیین می شود (هر دو به نقل از تیکس و فرازیر(Tix and Frazier), 1998) در مطالعه دیگری ویلیتر و کریدر (1989) نشان دادند که در یک نمونه 1650 نفری با میانگین سنی 50سال, نگرش های دینی با سلامت روانی رابطه مثبتی دارد. علاوه بر آن در این مطالعه مشاهده شد که متدین بودن با رضایت زناشویی در مردان و زنان و رضایت شغلی در مردان مرتبط بود. (به نقل از کوئینگ و همکاران, 1992) چامبر بانینند(chamberbinand) و همکاران (1987) طی مطالعه ای به این نتیجه رسیدند که بین متدین بودن, معناداری زندگی و سلامت روانی ارتباط معناداری وجود دارد (به نقل از رابرت, 1992).
بررسی های دیگر تأثیر مداخلات دینی را در کاهش اضطراب و تحمل فشارهای روانی پس از بهبودی خاطرنشان ساخته اند. به عنوان مثال, نتایج دو بررسی نشان داد کسانی که به اعتقادات دینی پای بند بودند, اضطراب و ناراحتی کمتری را نسبت به کسانی که به اعتقادات دینی پای بند نبودند, گزارش نمودند (لیدنتال(Lindenthal) و همکاران, 1979; استارک(Stark), 1971 به نقل از غباری, 1374).
باورها و اعمال دینی از طریق ایجاد هدف و معنی در زندگی, گسترش روابط اجتماعی, ارائه مراسم و ابزارهای تخلیه هیجانی, احساس تعلق ایجاد کردن در فرد و موجبات آرامش و تخفیف اضطراب را فراهم می کنند (تیکس و فرازر, 1998).
زیارت یکی از این اعمال و مناسک دینی است که به عنوان یک تجربه بسیار شخصی در ارتباط با خداوند تلقی گردیده و در دین اسلام جایگاه بسیار ویژه ای دارد. ادبیات پژوهش در این خصوص معتقدند که رفتارهای دینی مثل زیارت و عبادت در نزد مسلمانان به عنوان یک ارزش محسوب شده و نگرش های مثبت به طرف موقعیت زندگی را تشویق می نمایند. در چنین تجربه ای فرد خود را به معبودش وامی گذارد و خود را در ارتباط بسیار نزدیک با خدا دانسته و امیدواری اش به کمک و یاری او افزایش می یابد. لذا احساس آرامش درونی کرده و در حین زیارت تخلیه هیجانی انجام می دهند که اعتماد و اطمینان آنان را به خود بیشتر کرده و سلامت روانی آنها را افزایش می دهد (کران و سوحچان(Krol and Sohechan), 1989) پارگامنت و ماتون (Pargament and Maton), (1992) دریافتند که انجام اعمال دینی مثل زیارت و عبادت باعث کاهش عصبانیت و اضطراب می گردد. نیس و وینتراب (1995) طی پژوهشی روی 400 آزمودنی به این نتیجه رسیدند که شرکت افراد در مراسم دینی از قبیل زیارت و عبادت با کاهش اختلالات روانی شرکت کنندگان نسبت به سایر افراد همراه است (به نقل از لوین و واندر(Levin and Vander), 1998).
موریس (1983) طی پژوهشی اثر زیارت دینی را روی افسردگی و اضطراب در پی گیری طولی با 124 بیمار جسمی مطالعه کرد و دریافت که علائم آنها بعد از زیارت رفتن کاهش معناداری یافته و این کاهش حداقل تا 10 ماه بعد از برگشتن از زیارت ادامه دارد.
گرچه پژوهش های متعددی اثرات سلامت ساز دین و مقابله های دینی را تأیید کرده اند و اثر مثبت باورها و اعمال دینی را بر سلامت روانی نشان داده اند, اما در خصوص اثر زیارت به عنوان یک رفتار دینی در سلامت روان تحقیق علمی به ویژه در داخل کشور کمتر گزارش شده است. لذا با توجه به تأکید فزاینده مذاهب اسلامی به نقش زیارت در تزکیه و تهذیب نفس و فقدان مطالعات علمی در این حوزه, مطالعه حاضر گامی است در جهت بررسی نقش زیارت در سلامت روانی افراد .
فرضیه های پژوهش
فرضیه اول. وضعیت سلامت روانی دو گروه مسافران زیارتی و سیاحتی با هم متفاوت است.
فرضیه دوم. زیارت سلامت روانی افراد را افزایش می دهد.
فرضیه سوم. سفر سیاحتی در وضعیت سلامت روانی افراد مؤثر است.
روش پژوهش
نمونه پژوهش از بین افرادی که در سال 1379 برای اولین بار عازم زیارت خانه خدا بودند و قصد خود را از سفر به مکه فقط زیارت عنوان کرده بودند, انتخاب شدند (گروه زیارتی). یک گروه کنترل از بین افرادی که عازم سفر به کشورهای ترکیه و دبی بودند و هدفشان از مسافرت را صرفاً سیاحت و تفریح عنوان کرده بودند انتخاب شدند (گروه سیاحتی).
انتخاب نمونه پژوهش در هر دو گروه با در نظر گرفتن متغیرهای سن, جنسیت, دین و سواد با روش نمونه گیری در دست رس انجام شد. تعداد 90 آزمودنی با توجه به متغیرهای فوق جهت شرکت در پژوهش انتخاب شدند.
اجرای پژوهش با هماهنگی و همکاری مسئولین کاروان های زیارتی و سیاحتی بدین ترتیب انجام شد که قبل از شروع برنامه سفر به مسئولین مربوطه, آموزش لازم جهت نحوه جمع آوری اطلاعات ارائه شد. سپس جمع آوری اطلاعات در طی دو مرحله صورت گرفت.
در مرحله اول (پیش آزمون) اطلاعات مورد نیاز در هر دو گروه قبل از شروع سفر با استفاده از پرسش نامه سلامت روانی (GHQ) 28سؤالی جمع آوری شد.
در مرحله دوم (پس آزمون) نیز جمع آوری اطلاعات با استفاده از همان ابزار قبلی در پس از اتمام سفر و در حین برگشت به وطن انجام شد.
لازم به ذکر است که گرچه اطلاعات مربوط به 90 آزمودنی جمع آوری شد اما نهایتاً تعداد 20 نفر از آزمودنی ها از هر دو گروه به علت نقص در تکمیل پرسش نامه ها یا متغیرهای همتاسازی از تحلیل نهایی حذف شدند و در کل داده های مربوط به 70 نفر (35 نفر در هر گروه) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
نتایج پژوهش
هم چنان که گفته شد اطلاعات مربوط به 70 آزمودنی تجزیه و تحلیل شد که مشخصات دموگرافیک دو گروه در جدول شماره1 آمده است.
جدول شماره1: ویژگی های جمعیت شناختی افراد در گروه در متغیر تحصیلات, شغل, دین و جنسیت به درصد
متغیرها
تحصیلات
ابتدایی سیکل دیپلم بالاتر از دیپلم
جنسیت
مرد زن
مذهب
تشیع تسنن
شغل
کارمند آزاد سایر
گروه
گروه زیارتی
گروه سیاحتی
21 25 28 27
9 15 46 30
81 19
87 13
78 22
81 19
50 37 13
51 46 3
برای آزمون فرضیه اول پژوهش مبنی بر این که وضعیت سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی با هم متفاوت است, ابتدا نمرات آزمون سلامت روانی دو گروه در مرحله قبل از سفر با هم مقایسه گردید که نتایج در جدول شماره2 ارائه شده است. نتایج نشان داد که دو گروه از لحاظ سلامت روانی با هم متفاوت هستند, یعنی افراد گروه زیارتی به طور معناداری در مقایسه با افراد گروه سیاحتی در مرحله قبل از عزیمت به سفر از سلامت روانی بالاتری برخوردار بودند.
جدول شماره2: مقایسه وضعیت سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی در مرحله1
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
نتیجه فوق را می توان چنین تعبیر کرد که تفاوت دو گروه در سلامت روانی را احتمالاً می توان به نقش باورهای دینی آنها نسبت داد. چرا که به احتمال زیاد گروه زیارتی نسبت به گروه سیاحتی اعتقادات دینی قوی تری دارند و باورهای دینی قوی, خود می تواند باعث وضعیت بهتر سلامت روان آنها شده باشد.
به منظور بررسی این که آیا تفاوت مشاهده شده در سلامت روانی دو گروه در مرحله بازگشت از سفر نیز حفظ شده است یا خیر؟ نمره سلامت روانی دو گروه در مرحله دوم نیز با هم دیگر مقایسه شد که نتایج در جدول شماره3, ارائه شده است.
جدول شماره 3: مقایسه سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی در مرحله2
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
هم چنان که مشاهده می شود این برتری در سلامت روانی در گروه زیارتی نه تنها حفظ شده است, بلکه مقدار آن نیز افزایش یافته است. علی رغم این که گروه سیاحتی در مرحله برگشت از سفر از سلامت روانی بهتری نسبت به قبل از شروع سفر برخوردارند یعنی علائم روانی آنها (مثل اضطراب, افسردگی و علائم بدنی) اندکی کاهش یافته است ولی باز هم تفاوت بین میانگین نمره سلامت روانی دو گروه در مرحله برگشت از سفر بیشتر از مرحله1 (قبل از سفر) است, یعنی بعد از بازگشت از سفر نیز گروه زیارتی نسبت به گروهی که سفر سیاحتی داشتند از وضعیت سلامت روانی بهتری برخوردار بودند.
فرضیه دوم پژوهش این بود که: (زیارت باعث بهبود سلامت روانی افراد می شود.)
برای آزمون فرض فوق ابتدا جمع جبری نمرات هر فرد در آزمون سلامت روانی طی دو مرحله 1و2 (قبل و بعد از سفر) به دست آمد سپس میانگین تفاضل نمرات دو گروه با استفاده از آزمون t افتراقی مورد مقایسه قرار گرفت که نتایج در جدول شماره4, آمده است.
جدول شماره4: مقایسه تفاوت نمرات سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی در دو مرحله آزمون
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
5 / 5
85 / 0
09 / 5
3 / 7
38 / 2
*
05 / .
P = /05t (n=68)=1/68
هم چنان که در جدول فوق می بینیم t محاسبه شده (38/2) بزرگ تر از t جدول در سطح 05/ (آزمون یک دامنه) است بنابراین فرض پژوهشی ما تأیید می شود, یعنی زیارت باعث بهبود سلامت روانی افراد شده است و این یافته تأیید کننده نتایج یافته های موریس 1983; سن و وینتراب, 1995 است. یعنی زیارت باعث کاهش اضطراب و افسردگی و افزایش سلامت روانی و بهبود عمل کرد اجتماعی افراد شده است.
به منظور بررسی تأثیر زیارت در ابعاد مختلف سلامت روانی بین دو گروه در طی دو مرحله (قبل و بعد از سفر) در ابعاد اضطراب, افسردگی, سازگاری اجتماعی و علائم جسمانی پرسش نامه سلامت روانی (GHQ) مقایسه صورت گرفت که نتایج آن در جداول شماره 5,6,7 و8 ارائه گردیده است.
جدول شماره5: مقایسه تفاوت نمرات علائم جسمانی دو گروه قبل و بعد از سفر
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
8 / 0
46 / 0
1 / 3
3 / 2
44 / 0
N.S
* Not significant
p=/05t (n=68)=1/68
هم چنان که در جدول شماره5 مشاهده می شود, زیارت دینی در مقیاس علائم جسمانی پرسش نامه سلامت روانی تفاوت معناداری را بین دو گروه باعث نشده است. به عبارتی دو گروه در مقیاس علائم جسمانی پرسش نامه, تفاوت معناداری را قبل و بعد از سفر نشان نداند. یعنی زیارت دینی تأثیری در کاهش علائم جسمانی افراد نداشته است. در حالی که در سه مقیاس دیگر پرسش نامه سلامت روانی (اضطراب, افسردگی و سازگاری اجتماعی) تفاوت افراد قبل و بعد از سفر معنادار بوده است, یعنی زیارت دینی باعث بهبود علائم افسردگی اضطراب و سازگاری افراد شده است.
جدول شماره 6: مقایسه تفاوت نمرات اضطراب دو گروه زیارتی و سیاحتی طی دو مرحله
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
3 / 1 -
08 / -
54 / 1
09 / 3
71 / 1
*
S
(p=/05)t(68)=1/68
* Significant
جدول شماره7: مقایسه تفاوت نمرات سازگاری اجتماعی دو گروه طی دو مرحله
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
06 / 2
154 / 0
5 / 3
4 / 2
9 / 1
S
(p=0/05)t(68)=1/68
*Significant
جدول شماره8: مقایسه تفاوت نمرات دو گروه سیاحتی و زیارتی در بعد افسردگی در دو مرحله
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
2-
154 / 0-
04 / 2
14 / 3
3 / 2
S
(p=/05)t(68)=1/68
با توجه به نتایج جداول فوق به نظر می رسد زیارت دینی تأثیر بیشتری در خصوص کاهش علائم روان شناختی افراد داشته تا علائم جسمانی آنها.
ییکی دیگر از فرضیه های پژوهشی مطالعه حاضر این بود که سفر سیاحتی در وضعیت سلامت روانی افراد تأثیر دارد. برای پاسخ گویی به این فرضیه, نمره آزمودنی های گروه سیاحتی قبل و بعد از سفر با هم مقایسه گردید. هم چنان که در جدول شماره8 مشاهده می شود, تفاوت نمره سلامت روانی افراد سیاحتی در طی قبل و بعد از سفر معنادار نمی باشد, به عبارت دیگر گرچه نمره این افراد در پرسش نامه سلامت روانی پس از بازگشت سفر اندکی کاهش یافته است (سلامت روانی بهتر شده) ولی این کاهش معنادار نیست.
جدول شماره9: مقایسه نمرات GHQ افراد گروه سیاحتی قبل و بعد از سفر
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
6 / 36
6 / 34
06 / 9
7 / 8
58 / 0
N.S
بنابر نتایج جدول فوق می توان نتیجه گرفت که سفر تفریحی باعث کاهش معناداری در نمره سلامت روانی افراد نشده است.
همین مقایسه در گروه زیارتی نیز انجام شد که نتایج در این گروه نشان داد که تفاوت میانگین نمره افراد در پرسش نامه سلامت روانی قبل و بعد از سفر معنادار می باشد. به طوری که بعد از سفر کاهش معناداری در علائم افراد مشاهده شد, یعنی سفر زیارتی منجر به بهبود سلامت روانی افراد شده است. (جدول شماره10)
جدول شماره10: مقایسه نمرات سلامت روانی (GHQ) افراد گروه زیارتی قبل و بعد از سفر
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
62 / 11
62 / 5
8 / 6
2 / 3
08 / 4
000 / 0
(p=0/05)t(34)=1/67
بر مبنای یافته های پژوهش حاضر می توان گفت افرادی که عازم سفر زیارتی هستند در مقایسه با افراد گروه سیاحتی هم قبل از سفر از سلامت روانی بالاتری برخوردار بوده اند و هم این که سفر زیارتی در مقایسه با سفر سیاحتی باعث بهبودی و افزایش سلامت روانی افراد زائر شده است. این یافته که زیارت, سلامت روانی افراد به طور معناداری افزایش داده و به ویژه اضطراب و افسردگی را کاهش و سازگاری اجتماعی آنها را افزایش داده است در راستای تحقیقات پارگامنت و ماتون, 1992; نِس و ینتراب, 1995; مطالعه طولی موریس, 1983 می باشد که شرکت در مناسک دینی و زیارت باعث کاهش اضطراب, عصبانیت و اختلالات روانی می گردد. تبیین روان شناختی این اثر بخشی احتمالاً این گونه است که مطابق نظر کوئینگ و همکاران 1981, زائرین با احساس نزدیکی به خدا در مراسم زیارت و هم چنین تخلیه هیجانی به احساس آرامش درونی بیشتری دست یافته و اعتماد و اطمینان آنان به یاری و کمک خداوند افزایش می یابد و لذا به کمک رحمت الهی در حل مشکلات خود امیدوارتر می شوند و نگرش آنها در برخورد با استرس ها تغییر کرده و این تغییر نگرش به شکل مثبت باعث بهبود خلق و سلامت روانی آنها خواهد شد.
کتاب نامه:
ابوالقاسمی, عباس و حجاران, محمود (1376), (نقش گرایش های دینی در اتخاذ شیوه های مقابله با استرس در سالمندان تهرانی), مجموعه مقالات اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, دانشگاه علوم پزشکی ایران.
داویدیان, هاراطون (1376), (بهداشت روان از دیدگاه ادیان توحیدی), مجموعه مقالات اولین همایش نقش دین در بهداشت روان.
غباری بناب, باقر (1374), (باورهای دینی و اثرات آن در بهداشت روان), فصلنامه اندیشه و رفتار, سال اول, شماره4.
Koening, H. G. (1992) Religious and Prevention of illness in later life. In K. I. Pargament K. I. Maton & Hess, R. E. (Eds). Religion and Prevention in mental health. Research Division and action Haworth Press Inc.
Krole, I and Sohechan, B. (1989) Religion belifes and practice among 52 psychiatric in patients in Mennesota. American Journal of Psychiatry. 109, 673.
Levin, Jeffry and Vander (1998). Religion factors in Psysicial Health and psychological of illness. Psychological Medicine, 8, p.159-64.
Morris, P. A. (1982). The effect of pilgrimage on anxiety and religious attitude. Psychological Medicine, 12, p.1115-27.
Nealman, P. and Persaud. R. (1995). Why do psychiatrist neglect religion. British Journal of Medical Psychology, 68, p.169-178.
Pargament, K. I. and Maton, K. I. (1992), Religion and Prevention in Mental Health , Haworth Press Inc.
Roberts K. A. (1992), A sociological overview mental health implication of religio-cultural megatrends in the United State. in Pargament K. I. Maton I. & Hess, R. E. (Editors). Religion and Prevention in Mental Health. Haworth Press Inc.
Tix, A. P., Frazier, P. A. (1998). The use of religious coping during stressful life events. Journal of consulting and clinical psychology, 66 (2), p.417-422.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پیامک های قشنگ برای روز معلم، پیامک ویژه روز معلم گلچین، اس ام ا
پیامک برای معلم انگلیسی، پیامک تبریک روز معلم به زبان انگلیسی، پ
اس ام اس ها وبلاگ، اس ام اس ویژه روز معلم، پیامک اردیبهشت ماه 9
مسیج جالب برای روز معلم ، مسیج جدید ، مسیج خرداد ماه 90 ، مسیج
مسیج انگلیسی تبریک روز معلم ، مسیج تبریک روز معلم به زبان انگلیس
متون آماده برای روز معلم متون ادبی برای روز معلم متون اماده برای
متون آماده برای روز معلم متون ادبی برای روز معلم متون اماده برای
behtarin smsha Happy Teachers day jadidtarin sms ha message for
سخنان برگزیده، سخنان حکمت آمیز
نظریات بزرگان- پند های زندگی
حرفهای حکیمانه، حرف پند آموز
نصایح بزرگان، پند حکیمانه
جملات بزرگان، جملات فلسفی
جملات حکیمانه- پند های بزرگان
[همه عناوین(1666)][عناوین آرشیوشده]