سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنچه از کشتار برهد دیرتر پاید و بیشتر زاید . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


افسرده خویی (Dysthymia)
خلاصه
افسرده خویی یک نوع اختلال حال و وضع روانی است. مشخصه افسرده خویی، افسردگی مزمن است که حداقل به مدّت دو سال باقی مانده باشد. با وجود این، افسرده خویی به شدّت و حدّت افسردگی عمده (حاد) نیست. بدین معنی که هرچند افسرده خویی باعث نوعی اختلال در عملکرد کاری، تحصیلی و اجتماعی می شود امّا میزان آن به شدّت اختلالی که بر اثر افسردگی عمده پیش می آید نیست.
افسرده خویی معمولاً به تدریج از اوایل دوران بلوغ آغاز می شود و بیماران معمولاً در مشخص ساختن دقیق این که کی برای اولین بار افسرده شدند با مشکل روبرو هستند. این گونه بیماران معمولاً افسردگی خود را عادی تلقّی می کنند. افسرده خویی ممکن است با سایر بیماری های ذهنی و روانی مثل اختلال اضطراب و سوء مصرف مواد ارتباط داشته باشد.
به نظر می رسد سطح نامناسب برخی مواد شیمیایی در مغز با افسرده خویی ارتباط داشته باشد. این اختلال در زنان بالغ بیشتر شایع است و به نظر می رسد دارای یک مؤلفه ژنتیکی باشد. به همین دلیل در افرادی که رابطه نزدیک با بیماران افسرده دارند، بیشتر شایع است. شرایط پراسترس محیط زندگی (مثل تبعیض، فقر، بیماری های مزمن) نیز ممکن است با اختلال افسرده خویی ارتباط داشته باشد.
نشانه های افسرده خویی شامل غمگین بودن، ناامیدی، بدبینی (اعتقاد به این که همه چیز سرانجام بدی خواهد داشت)، خستگی، کمبود انرژی و تغییرات قابل توجه در اشتهاست.
پیش از آن که تشخیص افسرده خویی برای فردی داده شود باید آزمایش های پزشکی کامل توسط پزشک متخصص انجام شود تا احتمال وجود سایر شرایطی که ممکن است باعث این نشانه ها شوند (مثل کم کاری تیروئید) منتفی گردد. پس تشخیص قطعی از طریق انجام ارزیابی سلامت روانی توسط متخصص روان درمانی صورت می گیرد.
درمان افسرده خویی غالباً به طور کامل نشانه ها را از بین می برد، هر چند گاهی اوقات لازم است به منظور جلوگیری از بازگشت بیماری، درمان به طور همیشگی ادامه یابد. در بسیاری موارد، افسرده خویی هم از طریق روان درمانی و هم دارو درمانی درمان می گردد. دارو درمانی برای این اختلال معمولاً با داروهای ضدافسردگی انجام می گیرد.
درباره افسرده خویی
Dysthymia که ما در زبان فارسی به آن افسرده خویی می گوئیم، در زبان یونانی به معنی «وضعیت بد ذهنی» یا «ضعف شوخ طبعی» است. افسرده خویی یک نوع اختلال حال و وضع روانی است که در آن، یک حالت افسردگی مزمن در اکثر ساعت های شبانه روز، حداقل به مدّت 2 سال وجود داشته باشد. بیماران افسرده خو معمولاً حالت خود را عادی تلقی می کنند و بسیاری از آنان اصلاً از وجود مشکل، آگاهی ندارند. هر چند افسرده خویی باعث نوعی اختلال در عملکرد کاری، تحصیلی و اجتماعی می شود امّا میزان آن به شدّت اختلالی که بر اثر افسردگی عمده (حاد) پیش می آید نیست.
بروز افسرده خویی معمولاً تدریجی است. سن میانگین برای بروز افسرده خویی 31 سال است، هر چند ممکن است در بعضی افراد از خیلی زودتر یا دیرتر آغاز گردد. اغلب بیماران نمی توانند به طور دقیق به یاد آورند که کی برای اولین بار دچار افسردگی شدند. در کودکان و نوجوانان، تغییر حالت ممکن است به جای افسردگی به شکل زودرنجی و تحریک پذیری باشد و به جای دو سال، باید حداقل یک سال دوام داشته باشد.
ارتباط نزدیکی بین افسرده خویی و افسردگی عمده (حاد) وجود دارد. به عنوان مثال، بسیاری از بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند نهایتاً دچار افسردگی عمده خواهند شد و برعکس، بسیاری از بیمارانی که دچار افسردگی عمده هستند به افسرده خویی مبتلا خواهند شد. چنانچه افسرده خویی و افسردگی عمده هر دو با هم در بیماری وجود داشته باشند به آن افسردگی مضاعف گفته می شود. افسرده خویی با سایر اختلالات سلامت روانی مانند اختلالات اضطراب و سوء مصرف مواد نیز ممکن است ارتباط داشته باشد. افسرده خویی در کودکان ممکن است با اختلال نقص توجه / بیش فعالی ( ADHD ) و سایر وضعیت های روانی یا پزشکی ارتباط داشته باشد. برطبق آمار منتشر شده از سوی مرکز ملّی سلامت روانی آمریکا، در حدود 3/3 میلیون نفر با سن بالاتر از 18 سال در این کشور در زندگی خود دچار افسرده خویی بوده اند. تعداد زنان مبتلا به افسرده خویی تقریباً دو برابر مردان است.
علل و عوامل خطر افسرده خویی
علّت افسرده خویی کاملاً شناخته شده نیست. اعتقاد بر این است که تغییرات در ساختار و مواد شیمیایی مغز باعث تغییرات در حالت و وضع روانی می شود. به نظر می رسد برخی انتقال دهنده های عصبی (مواد شیمیایی که پیام ها را بین اعصاب ردوبدل می کنند)، به ویژه سروتونین، نقشی کلیدی در این مورد داشته باشند. عوامل خطر (فاکتور ریسک) متعددی برای افسرده خویی وجود دارد. این عوامل عبارتند از:
جنسیت. احتمال خطر ابتلا به افسرده خویی در زنان دو برابر مردان است. هر چند علت این امر نامشخص است، امّا ممکن است به دلیل عواملی نظیر تفاوت هورمونی در بعضی مراحل خاص در زندگی، مثلاً پس از حاملگی یا یائسگی باشد. نکته دیگری که در این مورد شایان توجه است این است که احتمالاً زنان بیشتر از مردان تمایل دارند نشانه های افسردگی خود را با پزشکان در میان بگذارند و شاید یکی از علل بروز این اختلال در زنان بیشتر از مردان همین باشد.
سابقه خانوادگی. افرادی که خویشاوندانی با سابقه یکی از اشکال افسردگی، به ویژه افسرده خویی یا افسردگی عمده دارند، در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسرده خویی قرار دارند. این امر به ویژه در مورد منسوبین درجه اول (پدرومادر، فرزند، خواهروبرادر) صادق است.
استرس های طولانی مدت. افرادی که در زندگی خود با منابع ثابت استرس زا مانند تبعیض، فقر، بیماری های مزمن و سوء مصرف دارو، سروکار دارند در معرض خطر بیشتری برای ابتلاء به افسرد ه خویی قرار دارند. البته، افراد متأهلی که زندگی زناشوئی نامناسب و ناخوشایندی دارند نیز در معرض خطر بیشتری قرار دارند. هنوز این نکته مشخص نشده است که آیا این ها خود عوامل خطر واقعی برای بروز افسرده خویی هستند یا آن که قضیه برعکس است. یعنی افرادی که افسردگی مزمن دارند کمتر ازدواج می کنند و در صورتی که ازدواج کنند هم به احتمال زیاد زندگی زناشوئی نامناسبی خواهند داشت. افرادی که احساس مطرود بودن یا بیوفایی و خیانت از سوی فرد مورد علاقه شان می کنند نیز در معرض خطر بیشتری قرار دارند.
علائم و نشانه های افسرده خویی
نشانه های افسرده خویی از یک بیمار به بیمار دیگر ممکن است کاملاً متفاوت باشد. نشانه های عمومی عبارت است از کاهش فعالیت، اثر بخشی یا عملکرد. اغلب نشانه های افسرده خویی مشابه افسردگی عمده هستند امّا نه به آن شدّت. به دلیل آن که بیماران افسرده خو معمولاً نشانه های خود را عادی تلقی می کنند، نشانه های بیماری ممکن است قبل از خود بیمار، توسط دیگران تشخیص داده شود. علائم و نشانه های افسرده خویی عبارتند از:
تغییر حال. بیماران معمولاً احساس غمگین بودن، ناامیدی، ناکامی یا بی احساسی (فقدان هیجان) دارند. این گونه بیماران معمولاً دچار بدبینی هستند و حس می کنند که همه چیز در زندگی سرانجام بدی پیدا خواهد کرد. حساسیت فزاینده عاطفی و هیجانی و گریه کردن دوره ای از دیگر نشانه های افسرده خویی است. خشم فزاینده، زودرنجی، تحریک پذیری و بداخلاقی، به ویژه در کودکان، از دیگر نشانه های قابل ذکر است.
بی علاقگی و انزوای اجتماعی. بیماران ممکن است علاقه اندک یا کاملاً بی علاقگی نسبت به فعالیت هایی که قبلاً برایشان خوشایند بود نشان دهند. آن ها همچنین ممکن است از فعالیت های اجتماعی کناره گیری کنند.
کمبود اعتماد به نفس. این یکی از نشانه های رایج در افسرده خویی است. بیماران ممکن است احساس بی ارزش بودن، گناه یا سرزنش از خود کنند.
خستگی و کمبود انرژی.
عدم تمرکز. بیماران ممکن است مشکل عدم تصمیم گیری، عدم توانایی برای تفکر، توجه یا تمرکز به موضوعات یا مشکلات حافظه داشته باشند.
تغییر اشتها و تغییر عمده وزن. بیماران افسرده خو ممکن است اشتهایشان زیادیا کم شود و وزنشان در یک دوره زمانی نسبتاً کوتاه، به طور عمده ای افزایش یا کاهش یابد.
تغیرات در الگوی خواب. بیماران ممکن است دچار بی خوابی یا پرخوابی شوند. این گونه بیماران معمولاً صبح زود از خواب بیدار می شوند و دیگر نمی توانند به خوابشان ادامه دهند.
روش های تشخیص افسرده خویی
پیش از تشخیص افسرده خویی، باید آزمایش های پزشکی کاملی صورت گیرد تا مشخص شود که نشانه های بیماری های دیگری با افسرده خویی اشتباه گرفته نشده باشد. بسیاری از دارو درمانی های طولانی مدّت (مثل کورتیکواستروئید) یا بیماری های مزمن (مثل کم کاری تیروئید و کم خونی) می توانند باعث به وجود آمدن نشانه های مشابهی با افسرده خویی گردند.
تشخیص افسرده خویی با ارزیابی سلامت روانی که توسط یک پزشک یا یک متخصص سلامت روان صورت می گیرد آغاز می شود. این ارزیابی شامل به دست آوردن تاریخچه کامل نشانه ها (زمان شروع، طول مدّت ماندگاری و میزان شدّت آن) است. همچنین باید مشخص شود که آیا بیمار این نشانه ها را قبلاً نیز داشته است یا نه و در صورتی که داشته، درمان شده است یا نه. پزشک همچنین اطلاعاتی راجع به مصرف الکل و دارو توسط بیمار جمع آوری می کند و این که سایر اعضای خانواده او دچار انواع افسردگی، نظیر افسرده خویی یا افسردگی عمده، بوده اند یا نه. اگر سابقه افسردگی در هر یک از اعضای خانواده بیمار وجود داشته باشد، روش و اثربخشی درمان باید گزارش شود.
معیارهای خاصی برای تشخیص افسرده خویی وجود دارد که عبارتند از:
کیفیت و طول دوره تغییر حال. بالغین باید در اغلب اوقات شبانه روز، در اغلب روزها و حداقل به مدّت دو سال دچار حالت افسردگی باشند. کودکان و نوجوانان نیز باید در اغلب اوقات شبانه روز، در اغلب روزها و حداقل به مدّت یک سال دچار افسردگی و زودرنجی و تحریک پذیری باشند.
نشانه ها. دو مجموعه جداگانه ولی دارای همپوشانی از نشانه ها از سوی پزشکان و متخصصان سلامت روان ممکن است به کار گرفته شود. به طور کلّی، بیماران باید دو یا بیشتر از نشانه های زیر را در طول مدتی که حال و وضع روانی شان تغییر می کند داشته باشند:
ناامیدی
تغیر چشمگیر اشتها
کم خوابی یا پرخوابی
خستگی
کاهش اعتماد به نفس
بی تصمیمی یا مشکل در تمرکز
زودرنجی یا خشم فزاینده
بدبینی
بی علاقگی به انجام فعالیت هایی که قبلاً خوشایند بودند
کناره گیری اجتماعی
احساس گناه نسبت به گذشته
کاهش فعالیت، اثربخشی و عملکرد
سازگاری. نشانه ها نباید برای بیش از دو ماه متوالی در یک دوره دو ساله در بالغین و یک ساله در کودکان و نوجوانان، غیبت داشته باشند.
اختلال. نشانه ها باید آنقدر جدّی باشند که حداقل باعث اختلال ضعیفی در عملکرد کاری، تحصیلی یا اجتماعی شده باشند.
تشخیص افسرده خویی تنها هنگامی داده می شود که تشخیص اختلالات روانی دیگری مثل افسردگی عمده یا اختلال دو قطبی برای بیمار داده نشده باشد. البته شرایط خاصی وجود دارد که ممکن است افسرده خویی و افسردگی عمده با هم وجود داشته باشند (افسردگی مضاعف). برای مثال، بسیاری از بیمارانی که دچار افسرده خویی هستند نهایتاً به افسردگی عمده مبتلا می گردند و برعکس. برای تشخیص قطعی، باید نشانه ها مربوط به شرایط جسمی بیمار یا در نتیجه استفاده از دارو نباشند.
سن آغاز بیماری در انتخاب روش درمانی مؤثر است. بیمارانی که پیش از 20 سالگی دچار افسرده خویی شده باشند به احتمال زیاد سرانجام در آینده به افسردگی عمده مبتلا خواهند شد.
درمان و جلوگیری از افسرده خویی
تنها 10 درصد احتمال دارد که نشانه های افسرده خویی بدون درمان، خود به خود از بین برود. درمان افسرده خویی مشکل است امّا غالباً به از بین رفتن کامل نشانه ها می انجامد، هر چند ممکن است برای پیشگیری از بازگشت آن ها به طور همیشگی ادامه یابد. معمولاً تنها هنگامی که افسرده خویی به افسردگی عمده تبدیل می گردد متخصصان سلامت روان مورد مشاوره قرار می گیرند، گرچه افسرده خویی به تنهایی ممکن است به الکلی شدن یا خودکشی بیانجامد. در بسیاری موارد، افسرده خویی هم از طریق روان درمانی و هم از طریق دارو درمانی درمان می گردد.
روان درمانی به آموزش مهارت های وفق پذیری و روش های موثرتر برای برخورد با مشکلات زندگی می پردازد. این روش همچنین نشانه ها و هر نوع مصرف مواد را هدف می گیرد. یکی از روش های روان درمانی که غالباً مورد استفاده قرار می گیرد، درمان رفتار شناختی ( CBT ) است. در این روش، درمانگر بیمار را به حرف می گیرد تا بینش بهتری نسبت به او به دست آورد و الگوهای منفی فکری یا رفتاری مربوط به افسرده خویی را تغییر می دهد. گاهی اوقات به بیمار در بین جلسات روان درمانی، «تکلیف خانگی» داده می شود. درمان رفتار شناختی به بیماران می آموزد که از اعمال خود، رضایت بیشتری کسب کنند و به حل مسائل بپردازند.
دارو درمانی معمولاً رهایی نسبتاً سریع از نشانه ها را به همراه دارد. دارو درمانی برای اختلال افسرده خویی معمولاً با داروهای ضدافسردگی آغاز می شود. بیماران باید آگاه باشند که پزشک برای به دست آوردن بهترین نتیجه با کمترین اثرات جانبی، ممکن است میزان مصرف دارو را کم و زیاد کند و یا نوع دارو را تغییر دهد. بنا به توصیه اداره دارو و غذای آمریکا ( FDA )، مصرف داروهای ضدافسردگی ممکن است باعث افزایش خطر فکر خودکشی در برخی بیماران، به ویژه کودکان و نوجوانان، گردد. بدین خاطر، تمام افرادی که با داروهای ضدافسردگی تحت درمان قرار می گیرند باید برای تغییرات غیرعادی در رفتارشان، از نزدیک مورد مراقبت قرار گیرند. برخی افراد برای درمان افسرده خویی خود به مصرف مکمّل های غذایی مجاز و داروهای گیاهی روی می آورند. با وجودی که در اروپا از این مکمل ها برای بسیاری از اشکال افسردگی خفیف تا متوسط استفاده می شود امّا مطالعات علمی در این زمینه هنوز ناکافی است. به بیماران توصیه می شود قبل از مصرف هر نوع داروی گیاهی یا مکمل های غذایی با پزشک مشورت کنند زیرا بعضی از مکمل های غذایی ممکن است باعث تداخل دارویی گردند.
مطالعات نشان می دهد که ورزش، به ویژه تمرینات هوازی، تأثیر مثبتی بر انواع خفیف و متوسط افسردگی، از جمله افسرده خویی دارد. به بیماران معمولاً توصیه می شود که به ورزش بپردازند.
پرسش هایی برای پرسیدن از پزشک
آماده کردن پرسش هایی از قبل به بیماران کمک می کند تا گفتگوی معنی دارتر و هدفمندتری با پزشک خود درباره وضعیت شان داشته باشند. بیماران می توانند پرسش های زیر را در ارتباط با افسرده خویی از پزشکشان بپرسند:
آیا شما در درمان افسردگی و سایر اختلالات روانی تخصص دارید؟
چرا فکر می کنید که من افسرده خویی دارم نه افسردگی عمده؟
آیا من به دلیل افسرده خویی، در معرض خطر بیشتری برای سایر بیماری ها هستم؟
آیا این احتمال وجود دارد که افسرده خویی من خود به خود برطرف گردد؟
آیا درمان افسرده خویی من از طریق دارو درمانی خواهد بود؟
چه نوع دارو درمانی برای من مناسب تر است؟
دارو درمانی من چقدر طول خواهد کشید؟
چند وقت پس از شروع دارو درمانی، نشانه های بهبودی در من ظاهر خواهد شد؟
بهترین روش درمان برای من چیست؟
درمان من چقدر طول خواهد کشید؟
چقدر طول می کشد تا خودم یا دیگران متوجه تغییر در حالتم شوند؟
آیا سبک زندگی متفاوتی را برای من پیشنهاد می کنید که به وضعیتم کمک کند؟
چگونه می توانم از بازگشت نشانه های افسرده خویی جلوگیری کنم؟


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


افسردگی و راههای غلبه بر آن
com
This email address is being protected from spam bots, you need Java enabled to view it
افسردگی و راههای غلبه بر آن
افـسردگی اختلالی است که قادر است افکار، خلق و خو، احـساسات، رفـتــار، سلامتی جسمانی و روحی شما را تحـت الشـــعاع قرار دهد. هر انسانی در مقاطع خاصی از زنـدگی خود به افسردگی دچار میگردد. نشانه ها و علایم افسردگی عبارتند از:
 
غم و اندوه پایدار، اظطراب، احساس پوچی.
احــساس نا امیدی و بدبینی- احساس گناه، احسـاس بی ارزشی و در ماندگی - احساس تیره بختی.
کاهش سطح انرژی و احساس خستگی.
دشواری در تمرکز، یاد آوری و تصمیم گیری-عدم توانایی در اندیشیدن.
بی خوابی و یا افزایش میزان خواب.
از دست دادن اشتها و کاهش وزن - یا پر خوری و افزایش وزن.
عدم تمایل به ملاقات با دیگران - یا وحشت از تنها ماندن - حضور یافتن در فعالیتهای اجتماعی دشوار و غیر ممکن میگردد.
احساس بی ارزش بودن و نا عادلانه بودن زندگی- احساس شکست- احساس سربار بودن.
از دست دادن علاقه و میل به فعالیتهای معمولی در زندگی و یا سرگرمیهایی که پیشتر برای فرد لذت بخش بوده اند.
بیقراری و بیتابی - زود رنجی و تحریک پذیری- و یا کند شدن حرکات و واکنشها- بی تفاوتی.
افت اعتماد بنفس - سرزنش مدام خود - نگرانی از گذشته و آینده.
مشکلات جسمانی که معمولا به دارو جواب نمیدهند مانند: خارش بدن - تاری دید -تعریق شدید- خشکی دهان- مشکلات گوارشی (یبوست، اسهال -سوء هاضمه)-سردرد - کمردرد.
افکار صدمه زدن به خود و یا دیگران - افکار خود کشی.
 
علل پدید آمدن افسردگی نیز گوناگون میباشد:
وراثت.
محیط های نا ایمن و خطرناک مانند: آلودگی هوا و آب.
محیطهای آشفته مانند: خشونت در خانه و روابط.
درگذشت همسر، فرزند، والدین و دوستان.
ضربه های روحی شدید در کودکی و یا بزرگسالی.
از دست دادن حمایتهای اجتماعی در پی طلاق، دوری از دوستان، قطع رابطه، از دست دادن شغل.
شرایط ناسالم اجتماعی مانند: فقر، بی خانمانی و خشونت در جامعه.
بیماریهای مزمن مانند سرطان، دیابت و ایدز.
شکست و ناکامیها-تجارب ناخوشایند.
تغییرات هورمونی - اختلال در تعادل انتقال دهنده های عصبی همچون سروتونین.
در اثر مصرف برخی داروها مانند داروهای خواب آور، ضد بارداری و کاهنده فشار خون بالا.
استفاده از الکل، مواد مخدر و دیگر داروها.
تغذیه نامناسب مانند کمبود فولات و ویتامین  B1 و یا مصرف زیاد مواد قندی و کافئین  دار.
ضعف شخصیت، اعتماد بنفش پایین، بد بینی  و هم وابستگیها.
استرس .
الگوی تفکرات منفی.
عدم تحرک بدنی و نداشتن تفریح و سرگرمی.
انزوا و گوشه گیری.
 
1- افسردگی اساسی:
این نوع افسردگی اختلال در خلق میباشد که معمولا 2 هفته بطول می انجامد. احساس دلتنگی و حزن مفرط و از دست دادن میل و لذت از فعالیتهای دلپذیرو احساس گناه و بی ارزشی از نشانه های آن میباشد. این نوع افسردگی خطرناک بوده و میتواند به خود کشی منجر گردد.
2- افسردگی مزمن:
شدت علایم آن از افسردگی اساسی کمتر بوده اما دوره آن طولانی و ممکن است و 2 الی 5 سال بطول انجامد. علایم آن معمولا ناتوان کننده نمیباشد اما در عملکرد مناسب و احساس خوشایندی فرد تاثیر گذار است.
3- اختلال در سازگاری:
هرگاه انسان عزیزی را از دست میدهد، شغلش را از دست داده و یا تغییر میدهد، و یا آگاه میگردد که بیماری لاعلاجی دارد کاملا طبیعی است که احساس استرس، اندوه و خشم میکند. اما در نهایت امر افراد خود را با شرایط پدید آمده وفق میدهند. اما برخی قادر به چنین عملی نمیباشند. هنگامی که واکنش فرد به یک موقعیت و یا حادثه سبب افسردگی در وی میگردد به آن اختلال در سازگاری میگویند.
4- اختلال دو قطبی:
به تغییرات غیر قابل پیش بینی خلق از شیدایی تا افسردگی اختلال دو قطبی میگویند. در یک زمان فرد رفتار برونگرایی مفرط، پر حرفی، خود بزرگ بین از خود بروز میدهد و در دوره ای دیگر افسرده میگردد.
5- افسردگی فصلی:
این نو ع افسردگی معمولا در زمستان شیوع می یابد. علت آن کاهش تابش نور خورشید است.این افسردگی سبب سردرد، تحریک پذیری و کاهش سطح انرژی میگردد.
 
راهبردهایی برای غلبه بر افسردگی
 
1- برای خود اهداف قابل دسترس تعیین کنید.
2- تنها به میزان معقول و در حد توان خود مسئولیت بعهده بگیرید.
3- کارها، اهداف و وظایف بزرگ را به بخشهای کوچک تقسم کنید.
4- مدیریت زمان و الویت بندی را فراموش نکنید.
5- مدتی از وقت خود را با دیگران و یک دوست صمیمی سپری کنید. سعی کنید فردی را در زندگی بیابید که بتوانید به وی اعتماد کرده و با وی درد دل کنید.
6- به سرگرمیهایی که علاقه دارید بپردازید.
7- ورزش کنید و فعالیت بدنی منظم داشته باشید.
8- تا بر طرف شدن آثار افسردگی تصمیمات مهم و حیاتی خود را به تعویق اندازید.
9- به خاطر داشته باشید که بهبودی خلق افسرده زمانبر و تدریجی میباشد انتظار معجزه نداشته باشید.
10- از افراد غیر حامی و منتقد اجتناب کنید.
11- به دوستان و خانواده خود اجازه دهید در روند بهبودی به شما کمک کنند.
12- افکار مثبت را جایگزین افکار منفی گردانید.
13- به خاطر داشته باشید که زندگی بطور ذاتی مبهم و نامشخص بوده و در بسیاری از شرایط تنها یک پاسخ واحد مشکل گشا نخواهد بود.زندگی مملو از احتمالات است.
14- شما باید بیاموزید چگونه میان اموری که شما مسئول آنها میباشید و یا نمیباشید تفاوت قائل گردید. معمولا افراد کنترلی که بر شرایط دارند را کمتر و یا بیشتر از آنچه هست بر آورد میکنند.اموری که شما مسئولیتی در قبال آن ندارید و یا خارج از کنترل شماست به حال خود بگذارید.
15- شما باید قادر باشید میان موقعیتهایی که ارزش شما باید بر اساس موفقیتهای شما تعیین گردند و دیگر موقعیتها تفاوت قائل گردید.
16- شما باید بیاموزید که چه زمان باید با احساسات خود ارتباط برقرار کرده و چه زمان از آنها فاصله بگیرید.
17- شما باید بیاموزید که چه هنگام باید به بر زمان حال تمرکز کنید و چه هنگام به زمان آینده.
18- خوشبختی و نیل به شادی در زندگی هدف نامعقولی نیست اما شما باید ابتدا مفهوم خوشبختی را برای خود معنا کرده و سپس با برنامه ریزی و ایجاد سلسه مراتب و پیروی از آنها به خوشبختی مطلوب خود دست یابید.
19- شما باید قادر باشید که میان احساسات درونی خود و واقعیتهای عینی تفاوت قائل گردید.
20- شما باید قادر باشید تا با دیگران رابطه برقرار کنید.
21- اعتماد بنفس خود را افزایش دهید.
22- وابستگی خود را به دنیای خارج کاهش دهید.
23- به خاطر داشته باشید هیچ فرد دیگر ی جز خود شما مسئول شادی شما نمیباشد.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


با کودکان لجباز چگونه رفتار کنیم؟
اگرچه والدین امروزی از نظر تحصیلات و اطلاعات در مقایسه با گذشته نمونه اند ولی هنوز پرسش های زیادی وجود دارد.
وقتی بچه ای همیشه از سرویس مدرسه جامی ماند، یا هر چه دلش می خواهد می پوشد و گوشش به حرف کسی بدهکار نیست، شما به عنوان مادر یا پدر چه باید بکنید؟ راهکارهایی که اینجا مطرح می شود در مورد بعضی از بچه ها جواب می دهد و در مورد بعضی ها هم نه. بعد از مطالعه مطلب از میان راهکارها یکی را انتخاب کنید و به مرحله عمل برسانید البته با صبر و حوصله، و انتظار نداشته باشید خیلی زود جواب بگیرید چه بسا روشهایی هستند که در برابر آنها ابتدا کودک حالت تدافعی به خود می گیرد و بدتر می شود اما به مرور زمان به حالت عادی برمی گردد. مطمئن باشید فقط فرزند شما مشکل ندارد بلکه همه بچه ها با والدین در روشهای تربیتی مشکل دارند. با توجه به اینکه همه افراد یک جور نیستند و موقعیت ها نیز منحصر به فرد است پس برای حل مشکل یک راه حل قطعی و مستقل وجود نخواهد داشت.
گاهی شما به عنوان مادر یا پدر راه حلی بهتر از کارشناسان پیدا می کنید. جلوی کودکی که در خیابان گریه می کرد و مادرش دست او را می کشید و با خود می برد ایستادم و گفتم: «ببخشید، دخترتان چرا گریه می کند؟!»
«به خدا دیگر خسته شدم. هر چه را که می بیند می گوید برایم بخر. من چطوری به او بفهمانم که پول ندارم.» خانم دیگری که خود را صبوری معرفی می کرد گفت: «من سعی می کنم با بچه هایم زیاد حرف بزنم و آنها هم خوب حرفهای مرا می فهمند و مشکل زیادی ندارم. البته هیچ بچه ای نیست که مشکل نداشته باشد.»
یادتان باشد مشکلات یک شبه حل نمی شود.
اگر کودکی کاری را تا به حال انجام نمی داد اما حالا یک بار حتی از روی اکراه انجام می دهد او را خیلی تشویق کنید زیرا این نشانه یک پیشرفت واقعی است. به جای مأیوس شدن از دست نیافتن به انتظارات زیاد خود، از پیشرفت های کوچک و تدریجی کودکتان خوشحال باشید. شما و همسرتان باید در مورد مشکلتان صحبت کنید و هر دو تصمیم به اصلاح اخلاق فرزندتان بگیرید. اگر حرفی می زنید هر دو با هم توافق داشته باشید، طبق تجربه، والدین خیلی زود خسته می شوند و بچه ها این را می دانند. اگر والدین مقاوم نباشند بچه ها به خواسته های آنها احترام نمی گذارند و خود را موظف به انجام وظایف محوله نمی دانند.
سعی کنید رفتار عمومی فرزندتان را با دید مثبت نگاه کنید. برخی رفتارهای او از دید شما آزاردهنده است. پس از همه رفتارهای او ناراضی نباشید. وقتی روی یک خصوصیت ناپسند او کار می کنید و در حال اصلاح آن هستید به او اطمینان دهید که دوستش دارید. هرگز تحسین را در مورد کودکان، کم ارزش تلقی نکنید. کودک در هر مرحله سنی که باشد تمایل شدیدی دارد که والدینش او را بپسندند. تربیت در نظر بعضی از والدین فقط تنبیه است ولی واژه تربیت درواقع به معنای تعلیم و پرورش، شامل مجموعه ای از روشهای مثبت و منفی است. تربیت صحیح آن است که وقتی فرزند شما نیم نگاهی به شما می اندازد تا مطمئن شود عملی که انجام داده درست است یا غلط، به او توجه کنید یا وقتی در حال تلفن زدن کودکتان می خواهد مکالمه شما را قطع کند و با شما صحبت کند. تربیت صحیح آن است که به او توجه نکنید. اما اگر دیدید که تصمیم گرفت منتظر تمام شدن مکالمه شما شود، بهتر است به او توجه کنید و نگاهی مهربان به او بیندازید.
وقتی کودکی روی موضوع خاصی پافشاری دارد به او بگویید که قصد لجبازی دارد و شما به آن اهمیت نمی دهید. از آن دسته والدینی نباشیم که وقتی از کودکمان عمل خوبی سر زد آن را به سادگی و بدیهی تلقی کنیم و هیچ واکنشی نشان ندهیم ولی برعکس هر وقت عمل بدی از او سر زد تمام اشتباهاتش را به رخ او بکشیم. انتقاد همراه با تشویق نتایج بهتری به بار می آورد. کودک می خواهد که شما به او توجه کنید. اگر دیدگاه شما منفی باشد او از راه های منفی به هدفش می رسد اما اگر شما روی نکات مثبت تمرکز کنید در مقابل، رفتارهای خوب بیشتری دریافت خواهید کرد زیرا در این حالت کودک با رفتارهای مثبت سعی در جلب توجه شما خواهد داشت.
رفتار کودک را تحسین کنید نه شخصیت او را. همچنان که وقتی از او انتقاد می کنید شخصیت او را زیر سؤال نبرید. به جای این که به او بگوییم خیلی بچه بدی هستی می توان گفت: «من از طرز حرف زدن تو خوشم نمی آید.»
مؤثرترین راه برای آموزش رفتار خوب ، شکل دادن رفتار با تحسین است. این روش تربیتی باید به طور مداوم استفاده شود تا رضایت شما را از رفتارهای جدید فرزندتان نشان دهد. خیلی خوب است یادداشتی از کارهای روزانه کودک تهیه کنید و در انتهای روز این یادداشت را به او نشان دهید. این کار روش خوبی برای صحبت کردن در مورد وقایع هر روز است و با این کار هر دوی شما احساس خوبی خواهید داشت.
هر چند وقت یک بار مخصوصاً در روزهایی که یادداشت پر از کارهای خوب می شود او را تشویق کنید یا هر چه که دوست دارد برایش تهیه کنید و عنوان کنید که این جایزه کارهای خوب است. اگر دیدید تعریف های شما را نادیده می گیرد ولی بعداً در رفتار خود آن را تکرار می کند دریابید که ستایش مؤثر بوده است. همیشه از یک شیوه برای انتقاد استفاده نکنید مثلاً یک بار یادداشتی را در کیفش بگذارید و از یک رفتار بدش شکایت کنید.
یکی دیگر از راه های مؤثر در برطرف کردن رفتارهای آزاردهنده نادیده گرفتن آنهاست. در این روش احساس می کنید که درواقع کاری برای بهبود وضعیت انجام نمی دهید اما بعداً درمی یابید که با نادیده گرفتن، رفتار ناشایست ترک می شود. برخی از والدین، این روش را دوست دارند و می توانند به طور مؤثری از آن استفاده کنند اما برای برخی به علت پایین بودن ظرفیتشان، این روش فقط فشار روانی و تنش را زیاد می کند. اگر شما هم چنین احساسی داشتید از این راه صرفنظر کنید. اگر تصمیم گرفتید که در مورد یک رفتار از روش نادیده گرفتن سنجیده استفاده کنید به هیچ وجه به آن واکنش نشان ندهید. چه زبانی و چه غیرزبانی. وقتی کودک همان رفتار را انجام می دهد با حرکات صورت به او اشاره نکرده، حتی نگاهش نکنید. وانمود کنید که متوجه او نیستید. می توانید اتاق را ترک کنید یا رویتان را به سمت دیگری برگردانید تا وقتی که او به عملش ادامه می دهد شما نیز این روش را ادامه دهید. این خود نوعی توجه است. به او لبخند نزنید. زیرا این عمل او را جسورتر می کند . فقط آن قدر به کارتان مشغول شوید که به نظر آید به هیچ چیز در اطرافتان توجه ندارید.
گاهی می توانید در حضور کودک دیگر، از رفتار مثبت آن کودک ستایش کنید. این کار ممکن است به تقلید کودک شما از کودک خوش اخلاق بینجامد. سعی کنید عصبانی نشوید! زیرا عصبانیت به احساس بدی می انجامد . به علاوه هیچگاه تسلیم نشوید. اگر قبل از ناهار گفتید که خوراکی نمی دهم باید صبر کنی موقع ناهار شود و اگر او گریه و زاری سرداد اصلاً به او اهمیت ندهید و محکم بگویید قبل از غذا خوراکی نمی دهم. هر چند که او سماجت کند. اگر کوتاه بیایید کودک یاد می گیرد که با گریه حرفش را به کرسی بنشاند و دیگر برای حرفهای شما اهمیتی قائل نیست.
همیشه به قولتان عمل کنید. یک کودک مخصوصاً اگر خیلی کوچک باشد به تکمیل نشدن یا به تأخیر افتادن پاداش وعده داده شده بسیار حساس است. کاری را که از عهده انجامش برنمی آیید تعهد نکنید. وقتی قول چیزی را دادید پای آن بایستید. سعی کنید مشکلات فرزندتان را یکی یکی حل کنید نه اینکه همه را یک جا از او بخواهید. مثلاً اول مشکل مسواک زدن و بعد مشکل وقت خوابش را حل کنید. کودک را به تنبیهی که آن را انجام نمی دهید تهدید نکنید. تهدید های پوچ و ناپایدار به رفتارهای نادرستی می انجامد که تثبیت شده و در برابر تغییر مقاوم تر می شوند.
یکی از مشکلات بزرگ مادران مسواک زدن بچه هاست. اگر شما به طور مرتب دندان های خود را مسواک بزنید او نیز مشتاق خواهد شد تا چنین کند. مدت ها قبل از این که کودک واقعاً بتواند دندانش را مسواک بزند، به او مسواک بدهید. بگذارید با مسواک و خمیردندان و دندانهایش بازی کند. اگر دیدید باز هم به طرف مسواک نمی رود با کلمات و جملات زیبا در موقع مسواک زدن این کار را برای او لذت بخش کنید. حتی می توانید با دندانپزشک برای انگیزه دادن به کودک مشاوره کنید. همیشه به کودک بفهمانید که دقیقاً چه انتظاری از او دارید و به جای اینکه شخصیتش را مورد انتقاد قرار دهید اعمالش را مورد انتقاد قرار دهید.
به او نگویید «دست و پا جلفتی هستی» بگویید: «وقتی که شلوار و لباست را روی زمین می بینم خیلی ناراحت می شوم.» به او برچسب نزنید. چون او زودباور می کند که واقعاً این طور است. معمولاً در نظر والدین کارهای منزل کارهایی کوچک و تکراری هستند که همیشه در خانه انجام می گیرند ولی در نظر بچه ها این کارها بسیار مشکل و ناخوشایندند. صرفنظر از این که این کارها چقدر بی اهمیت اند، به ویژه در هنگامی که انجام آنها مستلزم یادآوری های مکرر وبحث طولانی باشد می تواند آرامش منزل را برهم بریزد.
یکی از شکایات والدین، بی مسئولیت بودن کودکان است. کارهایی که بردوش آنها گذاشته می شود انجام نمی دهند حتی با چند بار تذکر هم تن به انجام آن نمی دهند. خلاصه نافرمان و گستاخ می شوند. سعی کنید مسئولیت دادن را در کودکان زود شروع کنید و با افزایش سن وظایف او را تغییر دهید و وقتی از وظایفش سرباز زد از تدابیر منفی استفاده کنید.
مثلاً او را از اسباب بازی مورد علاقه اش محروم کنید یا پول توجیبی اش را کم کنید یا مثلاً وقتی لباسش را در سبد لباسهای کثیف نمی گذارد لباسهایش را نشویید و بگویید: «چون لباسهایت در سبد نبود، من آنها را ندیدم.»
دیگر از مشکلات مادران شب اداری کودکان است. اکثر کودکان در حدود تا سالگی رختخواب خود را خیس نمی کنند. قطع شب ادراری یک روند پیشرفت طبیعی است که نشان دهنده تکامل مثانه کودک در نگه داشتن ادرار و ایجاد تحریکات ادراری است. خیس کردن اتفاقی در کودکان بزرگتر انتظار می رود و نباید آن را جدی تلقی کرد. هرگز به علت شب ادراری کودک را مسخره و شرم زده نکنید. این کار نه تنها به او کمکی نمی کند به ایجاد مشکلات جدی احساسی و روانی می انجامد. در حدود درصد از کودکان ساله و درصد از کوکان ساله رختخوابشان را خیس نمی کنند مگر گاه و بیگاه، ولی عده بسیار کمی تا زمان بلوغ یا حتی بزرگسالی هم شب ادراری دارند. اگرچه نباید کودک را به خاطر شب ادراری مسخره کرد اما نباید آن را نادیده گرفت.
اگر پزشک دلایل عفونت ادراری و … را رد کرد بهتر است قبل از این که به درمان های غیرپزشکی بپردازیم با یک متخصص مجاری ادراری مشورت کنیم. اگر مشکل پزشکی باشد مطمئن باشید کودک تحت نظر پزشک مشکلش حل می شود اما اگر کودک پس از یک دوره چند هفته ای یا طولانی تر دوباره شروع به شب ادراری کرد شاید علت، هیجان و مشکلات عاطفی باشد.
سعی کنید تشنج را در خانه کم کنید. جلوی کودک با همسرتان بگومگو نکنید. در هنگام خواب موزیک آرام بگذارید یا او را به طور ملایم ماساژ دهید، قصه مورد علاقه اش را تعریف کنید تا با آرامش بخوابد. ساعت های پایانی روز به او آب ندهید یا کمتر آب بدهید. کودکی را که پزشکان گفته اند مثانه کوچکی دارد تشویق کنید مایعات زیادی در طول روز بنوشد تا حجم مثانه اش بزرگ شود. از مشکلات مهم دیگر بددهنی و ناسزا گفتن کودکان است.
توجه بیش از حد به این رفتارها باعث ترغیب کودک به این اعمال زشت می شود. در این مورد، بیش از حد واکنش نشان ندهید.
به کودکتان به طور جدی بگویید که اصلاً دوست ندارید او چنین کلماتی را که مناسب شخصیت او نیست به کار ببرد. ولی اگر واکنش شدید نشان دهید چه با ترساندن چه با خندیدن به این حرف ها، ممکن است انگیزه او را برای دشنام دادن بیشتر کنید. این مطلب به ویژه در مورد بچه های کوچک تر که به کار بردن بعضی کلمه ها را نوعی بازی می دانند، صادق است. در حالی که اصلاً معنای این کلمات را نمی دانند. شما باید به کلمه های بی ضرر بی اعتنایی کنید.
بعضی کلمه ها فقط بی معنی و احمقانه اند. بهترین برخورد نادیده گرفتن و توجه نکردن به آنهاست. البته به کار گرفتن کلمه های زشت و ناسزا نباید نادیده گرفته شود چون به کاربردن آنها در بیرون منزل می تواند دردسرساز باشد. وقتی کودک شما یک کلمه بد را به کار می برد بی خود جیغ و داد نکنید. ادای شوکه شدن را درنیاورید. بی تردید شما قبلاً آن را شنیده اید. برای او توضیح دهید که وقتی کسی به او ناسزا می گوید در واقع فقط یک حرف ناجور شنیده و حرف نمی تواند به انسان آسیبی برساند.
در مورد فحش با او صحبت کنید. به او بگویید فحش دقیقاً چه معنایی دارد و چرا نباید از آن استفاده کند. روش های جایگزین را به او بیاموزید. برای او بگویید به جای فحش دادن می تواند احساساتش را به مخاطبش بیان کند.
کودک را به استفاده از واژه های دیگر ترغیب کنید. کودک شما به واژه هایی نیاز دارد که از آن طریق عصبانیت یا احساسات شدیدش را بیرون بریزد. او را تشویق کنید که به جای استفاده از کلمات رکیک از کلمات بی ضرر استفاده کند و درصورت درست صحبت کردن او را تشوق کنید و نشان دهید که چقدر از او راضی هستید و اگر باز هم به فحش دادن و ناسزاگفتن ادامه داد می توانید از روشهای محروم کردن استفاده کنید. یعنی بعضی امتیازها را از او بگیرید. مثلاً هر وقت که فحش می دهد او را به مکانی بفرستید که دوست ندارد.
یک موضوع مهم؛ اگر کودک بداند که شما سرانجام پاسخ مثبت خواهید داد دیگر مهم نیست که ده بار هم «نه» گفته باشید.
چنین کودکی به تجربه آموخته است بداخلاقی کند تا سرانجام تسلیم شوید و او به هدفش برسد. تنها راه حل این است که کودک دریابد که نظر شما تغییر نمی کند و با کسی شوخی ندارید. اگر «نه» گفتن شما همیشه باعث دردسر می شود و کودک عادت کرد در مقابل «نه» شما گریه کند تأکید می کنم به عقب برگردید و اعمال خودتان را مرور کنید و آنجا که اشکالی یافتید آن را اصلاح کنید. این عادت در بزرگسالی می تواند باعث ایجاد مشکلات جدی برای فرزند شما بشود. از همین رو کودکتان در هر سنی که هست از همین امروز به اصلاح رفتار او بپردازید.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


آموزش متوسطه و عالی در چالش مسائل ارزشیابی (1)
چکیده
در این مقاله، از مفهوم عام «ارزشیابی» سخن به میان آمده و به عناصر و اجزای اصلی آن اشاره گردیده است. بر دو مفهوم «کارایی» و «کام‏یابی» تأکید شده و از فقدان آن‏ها به سرآغازی بر وقوع یک فاجعه انسانی هشدار داده شده است.
در طرح این سؤال که «نظام آموزش در این دیار مقدّس در چه وضعی است: آیا از همان الگو پیروی می‏کند و یا روندی دیگر دارد؟» پاسخ آن است که با وجود جست‏وجو، به هیچ سند یا پژوهشی که به این مسئله پرداخته باشد، برخورد نشده و امید است این موضوع مورد توجه خاص پژوهشگران قرار گیرد. اما در مقوله کارایی، وضع بدین منوال نیست و پژوهش‏های محدود حکایت از آن دارند که نظام آموزش در این سرزمین مقدّس، نه تنها کارا نیست، که متأسفانه در بحران است!
مقدّمه
دو واژه «ارزش» و «ارزش‏شناسی» از لحاظ مفهومی، در قلمرو فلسفه نظری مورد بحث و مداقّه قرار می‏گیرند. اما مفاهیمی همچون «ارزیابی»، «ارزشیابی» و یا «ارزش‏گذاری» واژگانی تربیتی‏اند که جایگاه آن‏ها در مسائل و یا مجموعه نظام تربیتی است. اگر عناصر و اجزای دانش و یا نظام تعلیم و تربیت را در مواردی همچون اهداف و آرمان‏ها، برنامه و محتوا، تعلیم و آموزش، یادگیری، ارزشیابی و حساب‏رسی تلخیص کنیم، دو عنصر «ارزشیابی» و «حساب‏رسی» در مراتب نهایی قرار دارند، اما این حالت هرگز مانع از آن نیست تا نقشی بسیار مهم و بنیادین در تحقق اهداف و آرمان‏ها از یک‏سو و میزان کارایی‏کل‏نظام‏تربیتی‏ازسوی‏دیگر،ایفانمایند.
در این نوشته، ابتدا توضیحاتی درباره دو مفهوم «ارزشیابی» و «حساب‏رسی» ارائه خواهد شد، سپس حدود و میزان کام‏یابی آموزش متوسطه و عالی در وصول به اهداف خود از یک‏سو و کارایی آن از سوی دیگر، مورد بررسی قرار خواهند گرفت، آن‏گاه ضمن نقد شیوه متداول و فراگیر «روان‏سنجی» در ارزشیابی آموزش عالی، از روش «مسئولیت‏شناسی» سخن به میان خواهد آمد و در نهایت، با نقل قول مستقیم یک واقعه، از نوعی ارزشیابی آموزشی هشدار دهنده بر این نوشته مهر ختام خواهیم زد.
ارزشیابی و حساب‏رسی
مقصود از «ارزشیابی» در این نوشتار، آگاهی بر عملکرد تحصیلی فراگیران است و معمولاً به دو صورت «نسبی» و «مطلق» مورد استفاده هیأت علمی قرار می‏گیرد. در «ارزشیابی نسبی» تصمیم‏گیری بر اساس مقایسه فراگیران با یکدیگر است، در حالی که «ارزشیابی مطلق» به سطح معیّنی از عملکرد فراگیر می‏نگرد. به عبارت دیگر، دو نظام ارزشیابی مذکور به مثابه دو روی یک سکّه نیستند، بلکه بر بنیان و فلسفه‏ای کاملاً متفاوت استوارند و بر اساس همین تفاوت است که ارزشیابی نسبی معمولاً به صورت «حرفی» و ارزشیابی مطلق به صورت «عددی» و در فاصله صفر تا 20 یا صفر تا 100 و جز آن‏ها نشان داده می‏شوند.
حساب‏رسی شکل دیگری از ارزشیابی است، با این تفاوت که در ارزشیابی، تنها فراگیران و در حساب‏رسی علاوه بر فراگیران، مجموعه عناصر و اجزای تشکیل‏دهنده یک نهاد یا مؤسسه آموزشی در معرض داوری قرار می‏گیرند. بدین‏سان، با آنکه می‏توان ارزشیابی را به دو مقوله خرد و کلان طبقه‏بندی نمود، اما با توجه به دایره شمول حساب‏رسی، روشن است که از این طبقه‏بندی بی‏نیاز خواهیم بود.
کام‏یابی و کارایی
در بحث از دست‏یابی آموزش عالی به اهداف و رسالت‏های خود، می‏توان موضوع را در قالب دو مفهوم «کام‏یابی» و «کارایی» مورد بحث و مداقّه قرار داد. در مقوله کام‏یابی، این سؤال‏ها مطرحند: اصولاً فراگیران در نهادهای آموزشی چه مطالب و موضوعاتی را فرا می‏گیرند؟ پس از بیرون آمدن از این نهادها، واجد چه مهارت‏هایی هستند؟ از عهده چه کارهایی برمی‏آیند؟ در نظام فکری، گرایشی و ارزشی آن‏ها چه تغییراتی به وجود آمده است؟ این سؤال‏ها، بخصوص آن‏ها که در حوزه نظام ارزشی قرار می‏گیرند، بنیادی، کلیدی و بسیار مهمند، تا آنجا که فقدان آن‏ها می‏تواند سرآغازی برای وقوع یک فاجعه انسانی باشد.
در آبان ماه سال 1369 رئیس دانشگاه علوم پزشکی شیراز در سخنرانی خود که به مناسبت جشن فارغ‏التحصیلی آن دانشگاه ایراد می‏شد، به نقل از یک استاد امریکایی، پیرامون «حاصل دانشکده‏های پزشکی در امریکا» اظهار داشت:
1. نود و پنج درصد از دانش‏آموختگان برای پاسخ به خودخواهی‏ها و حبّ ذات و هوای نفس وارد حرفه پزشکی گردیده ... و کم‏تر از پنج درصد با نیت علاج دردمندان وارد این حرفه شده‏اند.
2. دانشکده‏های پزشکی شخصیت کاذبی به دانشجویان خود داده و بر میزان خودخواهی و خودپسندی آن‏ها افزوده‏اند.
3. اغلب پزشکان به دلیل روش‏های غلط تدریس، در حل مسائل پزشکیِ بیمار از دیدگاه روانی، اجتماعی و اقتصادی ناتوانند.
4. اغلب پزشکان به درک ارتباط علوم پایه و زیست‏شناسی با کلیّت مسائل پزشکیِ بیمار نایل نیامده‏اند.
5. ارتباط عاطفی بین پزشکان و بیماران نزدیک به صفر می‏باشد...
ممکن است این سؤال مطرح شود که نظام آموزش ما در این سرزمین مقدّس دارای چه وضعیتی است؟ آیا از همان الگو پیروی می‏کنند یا روند دیگری دارد؟ پاسخ آن است که علی‏رغم جست‏وجوی نویسنده، متأسفانه به هیچ‏گونه سند یا پژوهشی که بدین مسئله پرداخته باشد، برخورد نشد و انتظار آن است که موضوع مورد توجه خاص محققان و پژوهشگران قرار گیرد. اما در مقوله کارایی، وضع بدین منوال نیست و پژوهش‏های محدود انجام شده در این‏باره حکایت از آن دارند که نظام آموزش در این دیار، نه تنها کارا نیست، که متأسفانه در بحران است!
پژوهشگری در این‏باره چنین می‏گوید: «تعداد دانشجویانی که در سال تحصیلی 1370ـ1371 به دانشگاه راه یافته و ثبت نام کرده‏اند جمعا 1170 نفر بوده‏اند. بدین‏سان، ملاحظه می‏شود که پس از 4 سال زمان عادی تحصیلی، تنها یک چهارم از این گروه به مرحله فارغ‏التحصیلی رسیده و سه چهارم بقیه یا «هنوز از اندر خم کوچه تحصیل» با استفاده از حداکثرِ زمانِ مُجازند، یا دانشجوی شبانه‏اند که از جمع 432 نفر ورودی آنان، تنها 4 نفر موفق به اتمام تحصیلات خود شده‏اند! و یا آنکه در انتظاری زجردهنده به سر می‏برند تا از سوی شوراهای مختلف دانشگاه درباره آنان اعلام رأی شود. این حالت، که روندی تقریبا ثابت، آن هم نه در این دانشگاه، که در اغلب نهادهای آموزش عالی کشور دارد، از یک مشکل بزرگ دانشگاهی پرده برمی‏دارد که نه تنها کارایی آن‏ها را به شدت زیر سؤال می‏برد، بلکه به تبع آن، بر امکانات محدودی که دارند نیز بیشترین فشار را وارد می‏آورد. در نظام‏های آموزشیِ کارآمد و دارای کیفیت بالا، نسبتِ پذیرفته شدگان به دانش‏آموختگان و یا ورودی‏ها و خروجی‏ها، رقمی است در فاصله بین صفر تا 5 درصد و ملاحظه می‏شود که واقعا تفاوت بین این رقم و رقم بالا، تفاوت از زمین تا آسمان است.»
روان سنجی و مسئولیت سنجی
در زمینه ارزشیابی آموزشی، لازم به یادآوری است که مسئولان و متولّیان این مراکز معمولاً به شیوه «روان‏سنجی» روی می‏آورند و با ارائه نشانه‏هایی از چگونگی عملکرد تحصیلی فراگیران در قالب نمره و معدل، نتایج امتحانات جامع در گروه‏های تخصصی، پذیرش دانش‏آموختگان در دوره‏های بالاتر و جز آن‏ها، درصدد القای این طرز فکرند که دانشگاه‏ها و مراکز آموزشی توانسته‏اند دانش‏ها، گرایش‏ها و مهارت‏های لازم را در محصولات خود به وجود آورند و آنان را به صورت عضوی مفید و مؤثر به جامعه تحویل دهند. این گرایش و یا سیاست آموزشی به دلیل تک‏بعدی بودن، مورد تردید جدّی است و مسئولان آموزشی می‏توانند با سود جستن از روش «مسئولیت‏سنجی» بر این مشکل غلبه نمایند. در این روش، برنامه‏ها و فعالیت‏های آموزشی و پژوهشی در شبکه‏ای به هم تنیده از وظایف و مسئولیت‏ها تنظیم می‏شوند و کوشش می‏شود تا فراگیران با جذب و یا «درونی کردن» آن‏ها، هم خود تجسّمی از آن‏ها باشند و هم آنکه به صورت الگویی برای نسل‏های پس از خود ایفای نقش کنند. هرچند بحث از همه این مسئولیت‏ها فراسوی اهداف این وجیزه است، اما در ذیل، به برخی از آن‏ها اشاره می‏شود:
اولین مسئولیت ایجاد توانایی‏های لازم در فراگیران، برای برقرار کردن ارتباط مؤثر کلامی و نوشتاری با جامعه‏ای است که عضوی از آنند. این سخن بدین معناست که هر فراگیر در آستانه دانش‏آموختگی، باید قادر باشد تا اندیشه‏های خود را با وضوح هرچه بیشتر در قالب گفتار و نوشتار بیان کند و در انتقال آن‏ها به ذهن توده‏ها و مسئولان، با کم‏ترین مشکلی مواجه نباشد. اعتقاد دارم که در زرّادخانه یک فرد تحصیل‏کرده این دو ویژگی ـ خوب نوشتن و خوب سخن گفتن ـ از کاراترین و مؤثرترین سلاح‏ها به حساب می‏آیند! دانش‏آموخته‏ای که یاد نگرفته است چگونه از زبان مادری خود به بهترین شیوه استفاده کند، هرگز لیاقت دریافت یک درجه تحصیلی را ندارد. از سوی دیگر، اگر دانش‏آموخته بر آن باشد تا به جبران هزینه‏های گزافی که صرف تربیت او شده‏اند اقدام نماید، این جبران تنها در تسلط او بر استفاده از زبان مادری و گنجینه‏های ادبی، که از پیشینیان بر جای مانده‏اند، امکان‏پذیر خواهد بود.
دومین مسئولیت را می‏توان در شناخت کامل نظام ارزشی و آمادگی برای دفاع عقلانی و منطقی از آن خلاصه نمود. از جمله معیارهای یک آموزش موفق، آن است که بتواند اولاً، این احساس عمیقِ ارزشی را در افراد زنده نگه بدارد و ثانیا، در آنان این توانایی را ایجاد کند که خوب را از بد، درست را از نادرست، صحیح را از غلط و سره را از ناسره تشخیص دهند و در دفاع از آن‏ها، کم‏ترین تردیدی به خود راه ندهند. بدین‏سان، نظام آموزشی موظف است تا فلسفه وجودی و برد مهم و راهبردی نظام خود را به فراگیر منتقل نماید و در او این باور را ایجاد کند که یک جامعه تهی از آموزش‏های اصیل و انسانی دیر یا زود به صورت جامعه‏ای بی‏نظم و هرج و مرج طلب درخواهد آمد و بدون تردید، در مرداب بی‏هویّتی فرو خواهد رفت. لازم به یاداوری است که اجرا و یا عملی کردن این مسئولیت در مقایسه با مسئولیت اول، به دلیل نظری بودن آن، به دقت و توجه بیشتری‏نیازداردواز این‏رو،توجه‏خاص‏وکارشناسانه‏خودرامی‏طلبد.
سومین مسئولیت را می‏توان در نگاهی همراه با خوش‏بینی و احترام به همه انسان‏ها و جهانی که در آن زیست می‏کنند خلاصه نمود. این مسئولیت، دستور قرآنی حفظ و حراست از محیط زیست را از یک‏سو، و کلام مولی‏الموحدین امام علی علیه‏السلام به مالک اشتر مبنی بر برخورد یکسان با همه ابنای بشر از سوی دیگر، تداعی می‏کند.
بر پایه آنچه تا اینجا گفته شد، می‏توان نتیجه گرفت که اگر به مسئولیت‏های سه‏گانه‏ای که از آن‏ها نام برده شد، به بهترین وجه پاسخ گفته شود و راه‏کارهای هریک با دقت سنجیده و پیشنهاد شوند، در این صورت، برآیند آن چیزی جز یک جامعه مطلوب و آرمانی نخواهد بود و چنین جامعه‏ای نه تنها مورد تحسین و تکریم دیگر جوامع بشری قرار خواهد گرفت، بلکه به صورت طبیعی، زمینه «شبیه‏سازی» و یا «گرته‏برداری» از آن نیز فراهم خواهد آمد.
واژگان ابهام‏آفرین
هشدار به اجتناب از به کارگیری واژگان مبهم در مسئله ارزشیابی از آن‏روست که این اقدام در نهایت، مصداقی است روشن از پدیده «انعکاس صوت» و در تحلیل نهایی، تهی از هرگونه نتیجه تربیتی و آموزشی. داستان ذیل شاهد مثالی است بر این ادعا:
یکی از همکاران از من خواست که به عنوان داور، در یک حل اختلاف ایفای نقش کنم. از محتوای مکالمه تلفنی حدس زدم که در یک سؤال امتحانی، او بر آن است به فراگیری نمره صفر بدهد و فراگیر خود را مستحق تمام آن نمره می‏داند. وقتی که به دفتر این همکار رفتم، حدسم درست بود. متن سؤال را خواندم، چنین بود: «نشان دهید چگونه می‏توان ارتفاع یک ساختمان بلند را با استفاده از یک دستگاه فشارسنج، تعیین نمود؟» و جواب چنین بود: «فشار سنج را به یک نخ می‏بندم و آن را از بالای بام ساختمان به طرف زمین رها می‏کنم. پس از آنکه دستگاه به سطح زمین رسید آن را بالا می‏کشم و طول نخ را اندازه می‏گیرم. طول نخ مساوی است با ارتفاع ساختمان!»
من جواب را کامل یافتم و فکر کردم که او استحقاق تمام نمره را دارد. اما بلافاصله، بدین اندیشه رسیدم که نمره فراگیر باید نماینده نوعی اطلاع و یا دانش او از رشته‏ای باشد که در آن تحصیل کرده و این جواب هرچند درست است، اما نشان از اطلاع و دانش وی در رشته فیزیک ندارد و در نتیجه، برای کسانی که مدارک تحصیلی او را بررسی می‏کنند گم‏راه کننده خواهد بود. به همکارم پیشنهاد کردم به فراگیر یک فرصت شش دقیقه‏ای داده شود تا مجدّدا به سؤال پاسخ گوید که مورد توافق او و فراگیر قرار گرفت. در پنج دقیقه اول، هیچ کوشش ملموسی از جانب او مشاهده نشد و لذا، به او گفتم: اگر قصد پاسخ‏گویی ندارد، اعلام کند. وی با تأنّی جواب داد که چندین جواب یا راه‏حل برای مسئله دارد، اما به یکی از «بهترین‏ها» می‏اندیشد. من از این بی‏صبری عذر خواستم، و فراگیر در همان یک دقیقه باقی‏مانده از وقت، پاسخ را نوشت و تحویل داد. جواب سؤال این بود: «به پشت بام ساختمان می‏روم و با تکیه بر دیوار، فشارسنج را از بالا به پایین رها می‏کنم و زمان سقوط آن را با یک دستگاه زمان‏سنج (کرنومتر) یادداشت می‏نمایم و سپس با استفاده از معادله S=12gt2 طول ساختمان را محاسبه می‏کنم.»
با بررسی جواب و مشاوره با همکار، آن را قانع‏کننده یافتم و نمره کامل او را به او دادیم. به هنگام بازگشت از دفتر همکارم، به یاد سخن او افتادم که گفت: «من چندین جواب یا راه‏حل برای مسئله دارم، اما به یکی از بهترین‏ها می‏اندیشم.» از او خواستم که در صورت علاقه، درباره دیگر پاسخ‏ها نیز توضیح دهد. او ضمن استقبال از موضوع، دیگر پاسخ‏ها را به شرح ذیل برشمرد:
1. در یک روز آفتابی، طول سایه، فشارسنج و ساختمان را اندازه‏گیری می‏کنم و با یک تناسب ساده، ارتفاع ساختمان را به دست می‏آورم. گفتم آفرین! روش دیگر را بفرمایید.
2. این یک روش اساسی است که شما استاد عزیز نیز آن را خیلی دوست خواهید داشت! در این شیوه، شما از همه پله‏های ساختمان بالا می‏روید و با قرار دادن فشارسنج بر روی دیوار، آن را بامداد یا هر وسیله دیگر علامت‏گذاری می‏کنید. در پایین آمدن، علایم را می‏شمرید و در طول دستگاه فشارسنج ضرب می‏کنید. حاصل ضرب مساوی است با ارتفاع ساختمان.
3. اما اگر به دنبال یک روش کاملاً دقیق و عقلانی باشید، بهتر است با بستن نخی به دستگاه فشارسنج آن را به صورت یک اهرم و یا پاندول درآورید و شتاب جاذبه و یا مقدار « g » را در سطح زمین و پشت‏بام محاسبه کنید. به طور کلی و اصولی، تفاوت بین این دو عدد، ارتفاع ساختمان را به شما خواهد داد.
4. و بالاخره فراگیر به من گفت: اگر شما در حل مسئله مرا در محدوده دانش فیزیک محدود نکنید، من راه‏ها و شیوه‏های فراوانی در ذهن دارم که راه‏حل ذیل یکی از آن‏هاست:
در طبقه همکف یا زیرزمین، به نگهبان مراجعه می‏کنم و با کمال ادب به ایشان می‏گویم که بنده این دستگاه فشارسنج را به عنوان هدیه خدمت جنابعالی تقدیم می‏کنم، مشروط بر آن‏که به من بفرمایید ارتفاع این ساختمان چند متر است؟!
در هر صورت، چه این داستان واقعی باشد و چه طنز، نکته یا پیام آن روشن است؛ زیرا پرسش مبهم پاسخ مبهم به دنبال دارد. چنین نیست؟
••• منابع
*. بخشی از این مقاله در همایش «ارزشیابی در خدمت تعلیم و تربیت»، که در تاریخ 11 و 12 آذرماه 1382، از سوی معاونت آموزش عمومی و امور تربیتی وزارت آموزش و پرورش برگزار شد، ارائه گردیده است.
ـ سید ضیاءالدین تابعی، معیارهای ارزشی، شیراز، دانشگاه علوم پزشکی شیراز، آبان 1369، ص 13.
ـ نگارنده، «بررسی کلی تجارب آموزشی ـ فرهنگی گروهی از فارغ‏التحصیلان سال 1373ـ1374 دانشگاه شهید باهنر کرمان در سه زمینه رضایتمندی، اندازه تغییرات و تحقق اهداف و آرمان‏های آموزش عالی در آنان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، سال دوم، ش 3، بهار 1377، ص 1ـ3.
ـ نگارنده، گزارش طرح پژوهشی، شیراز، مرکز نشر دانشگاه شیراز، شهریور 1371، «ارزش امتحانات تشریحی در پیش‏بینی عملکرد آموزشی گروهی از فرهیختگان دانشگاه شیراز»، ص 75.
ـ نگارنده، مجموعه مقالات کاربردی، شیراز، انتشارات دانشگاه شیراز، 1379.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


آسیب‏شناسی‏تربیت‏دینی‏جوانان
مخاطب‏شناسی در گفت‏وگوی دینی با جوانان، نکته‏ای است که نمی‏توان آن را نادیده گرفت. بی‏تردید، در دهه‏های اخیر، بخش جدیی از ناکارآمدی‏ها در حوزه‏ی تبلیغ و تعمیق تفکر دینی، از کم‏توجهی بدان سرچمشه یافته است.
برگزاری سخنرانی و پرسش و پاسخ جناب آقای دکتر گلزاری در «کانون گفتمان دینی» (مدرسه‏ی فیضیه قم) به انگیزه‏ی یافتن چشم‏اندازهایی در این زمینه بوده است. ضمن سپاس از ایشان و برگزار کنندگان نشست، خلاصه‏ای از سخنان ایراد شده را، ملاحظه می‏کنید.
گرایش دنیای معاصر به دین در آستانه‏ی ورود به قرن بیستم، خیلی زیاد شده است. در کتاب‏های مربوط به تاریخچه‏ی برخورد روان‏شناسی با دین، سه مقطع را می‏بینیم. استادان روان‏شناسی در طلوع علمی شدنش (تجربی شدن) تقریبا در اوایل سال 1900 میلادی و در سی سال نخست آن، کسانی بودند که تحصیلات حوزوی داشتند؛ همان طور که پس از تاسیس دانشگاه تهران، عده‏ای از استادان آن، کسانی بودند که در حوزه تحصیل کرده بودند، مثل مرحوم فروزان فر، مرحوم همایی و دیگران. در آغاز روان‏شناسی و در سی سال نخست، کسانی مثل ویلیام جیمز، استانلی هال و... افرادی دین‏دار بودند که سعی کردند روان‏شناسی را با این روش و متدلوژی جدید علوم تجربی در خدمت تبلیغات دینی بگیرند. ما مجله‏ی تربیتی دینی نوجوانان را در اوایل قرن بیستم به وسیله‏ی استانلی‏هان ـ که مؤسس تحقیقات نوجوانی و بلوغ است ـ داریم. ویلیام جیمز در سال 1902  کتاب «انواع تجربه‏های مذهبی» و یا تنوع تجربه‏های مذهبی را منتشر کرد که در آن سخن‏رانی‏های مفصلی کرده و تجربه‏های عرفانی و مذهبی را نقل کرده است. بخشی از این کتابِ مفصل، سال‏ها قبل در ایران به نام دین و روان به وسیله‏ی آقای قائمی ترجمه شده است. در سی سال اوّل روان‏شناسی، خیلی از کارها و تحقیقات و رساله‏های دکترای روان‏شناسی، به تحقیقات دینی گرایش داشته است.
تقریبا در سی سال بعد ـ یعنی 1930 تا 1960 ـ انکار و اعراض و روگردانی از دین در روان‏شناسی دیده می‏شود. یک استاد معروف دانشگاه و صاحب نظر معروفی مثل آن پُرد در سال 1950 می‏گوید: من پنجاه کتاب روان‏شناسی درسی را در امریکا بررسی کردم، حتی یک بحث کوچک درباره‏ی مذهب، به عنوان یک بحث انسانی و عاطفی مطرح نشده بود. در سی سال پس از آن، با ظهور و اوج رفتار گرایی که صبغه‏ی مادی گرایی داشته و مسایلی که کلیسا ایجاد کرده بود، روگردانی از دین، در کارهای علمیِ روان‏شناسی و علوم جدید به شدت دیده می‏شود. بسیاری از مجله‏های علمی روان‏شناسی دینی تعطیل می‏شود،
دوباره از حدود سال‏های 60 ـ 70 به این طرف، شاهد این هستیم که بررسی‏های روان شناسانه نسبت به مسایل دینی و مذهبی زیاد می‏شود؛ به طوری که در سال‏های اخیر، ده‏ها مجله‏ی معتبر و ده‏ها سمپوزیوم و سمینار برگزار می‏شود. انجمن روان‏شناسی امریکا شعبه‏ی سی و ششم خود را به عنوان روان‏شناسی و دین تاسیس می‏کند و از روان‏شناسان دنیا می‏خواهد که در این زمینه ثبت نام بکنند. تعداد متخصصانی که عضو انجمن روان شناسان مسیحی بودند، تقریبا از 200 نفر در سال‏های 1993، به یک‏باره در سال‏های اخیر به 000/16 نفر می‏رسد و ده‏ها مجله در روان‏شناسی دین فعالیت می‏کنند و در نتیجه حجم وسیعی از تحقیقات دینی را در این حوزه می‏بینید. کسانی که با اینترنت سر و کار دارند، می‏بینند که تحقیق‏های مربوط به دین در ابعاد علوم انسانی و نظری آن، خیلی زیاد شده است. این تحقیقات در سطح دنیا مطرح است.
دین گرایی در ایران
کشش‏ها و علاقه‏های دینی نسل جوان ما زیاد است. پرسش‏ها نسبت به دین و عرفان و معنویت زیاد است. چون ما نمی‏توانیم پاسخ درستی به آن‏ها بدهیم، آنان به طرف مکاتب دیگر می‏روند، مثل بودیسم و شعبه‏های مختلفی از مسایل معنوی و مذهبی مثل عرفان   سرخ پوستی و ترجمه‏ی کتاب‏های مسیحی و هندی که در ایران هم زیاد است. اگر دقت کنید، می‏بینید که فروش کتاب‏های علوم انسانی است، خیلی زیاد شده است حجم زیادی از این کتاب‏ها با یک صبغه‏ی عرفانی، اما ساده که ترجمه شده‏ی آثار هندی‏ها است، مثل کریشنامورتی یا عرفان سرخ پوستی کاستاندا و کتاب‏هایی در زمینه‏ی مسایل فال‏گیری موجود است. وقتی شما با جوانان سیزده تا بیست و پنج ساله برخورد می‏کنید، می‏بینید که به دنبال مسایلی هستند که به پرسش‏های آنان در حوزه‏ی هستی‏شناسی و انسان‏شناسی جواب داده می‏شود. علاقه‏ی به شعرهای عرفانی زیاد شده است؛ مانند اشعار حافظ، مثنوی و.... این گونه نیست که ما فقط بد حجابی را ببینیم؛ این گونه علاقه‏ها هم زیاد است؛ بحث ما در این جا این است که چگونه این نسل جوان را تبلیغ و علاقه‏مند به این بکنیم که از سرچشمه‏ی ناب عرفان اسلامی بهره‏مند شود، تا آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا نکند.
بچه‏های ما در باطن دین‏دار هستند، نه به صورت فطری، بلکه به طور تاریخی، سابقه‏ی دین‏داری ما بیش از تاریخ اسلام است. پیش از اسلام در ایران دین زردشت وجود داشت و پیش از آن هم ما دین‏دار بودیم. ایرانیان در تاریخ، همیشه متدین بوده‏اند. ما همیشه در تاریخ با حُجب و حیا بوده‏ایم. کسانی که به عنوان جهان گرد به ایران آمده‏اند، مثل شارون، وقتی عده‏ای از آن‏ها در زمان صفویه به ایران آمدند، از این که ما در حمام‏ها از لنگ استفاده می‏کردیم، تعجب کردند و می‏گفتند که چقدر این‏ها محجّب و با حیا هستند. به گفته‏ی شهید مطهری، وقتی آن نجابت ایرانی با نورانی بودن اسلام، ممزوج می‏شود، از ما یک ملت مقاوم، نجیب، عفیف و دین‏دار می‏سازد. بنده معتقدم اعراض فرزندان و جوانان ما نسبت به مسایل دینی، یک اعراض سطحی و گذرا است. بنده عمقی در آن ندیدم. در برخوردهای زیاد دیده‏ام که ما اصلاً جوان دین ستیز و دین گریز نداریم.
نقص در مخاطب شناسی
آن چه که وجود دارد این است که خود این‏ها به آن کشش‏های پاک انسانی و فطرت الاهی خود و هم‏چنین علاقه‏مندی تاریخی فرهنگی و بستر خانوادگی‏شان ـ که با دین داری آن‏ها را تربیت کرده ـ گرایش به دین دارند، ولی ما زبان آن‏ها را نمی‏فهمیم. نوع برخورد ما با آن‏ها، برخورد درستی نبوده است. آنچه ما به عنوان دین به آن‏ها می‏دهیم، اخلاق و عرفان نیست، بلکه تحکّم است. اخلاق و عرفان و عقاید ما، با دید احکامی و با دید مسایل تعبدی، همراه با منطق بوده است. ما جوان را نمی‏شناسیم. با تاسف در سیستم تبلیغ ما، به مخاطب توجه نمی‏شود. مشکل مبلغان دینی ما ـ که دغدغه‏های آن‏ها مسایل دینی است ـ مخاطب‏شناسی است.
در بحث‏های اطلاع رسانی می‏گویند که ما یک پیام رسان داریم و یک پیام‏گیر و یک پیام، که باید منتقل شود، و عنصری که به آن پس خوراند و واکنش می‏گویند؛ یعنی هر ارتباطی چهار جزء دارد: یک جزء آن، پیام است که باید منتقل شود. کسی نیز باید به عنوان پیام‏رسان ، آن پیام را برساند و کسی هم به عنوان پیغام‏گیر، باید آن را دریافت کند. عنصر دیگر هر ارتباطی پس خوراند و واکنش است که ما بدانیم آیا این پیام منتقل شده و آیا تاثیرگذار بوده است یا خیر؟ مشکلی که ما داریم این است که پیام‏گیر را نمی‏شناسیم.
مشکل دیگری که وجود دارد این است که فکر می‏کنیم چون جوان ما ظاهر و مویش مثل ما نیست و آداب و رسوم و برخورد دیگری دارد، بنابر این خیلی از ما فاصله گرفته است. این را از یک سند تاریخی عرض می‏کنم. به جا است ما در این تردید کنیم که آیا تغییر این ظواهر، حتی نوع حرف زدن و حتی تغییر بخشی از اخلاقیات ساده، روی گردانی از عقاید است؟ سنایی می‏گوید:
ای مسلمانان، خلایق کار دیگر کرده‏اند از سر بی حرمتی، معروف، منکر کرده‏اند
قصیده‏ی مفصلی با این مطلع دارد. در آن جا تمام اینها را ذکر می‏کند که به قرآن توجه نمی‏کنند و غیره. در هر زمانی شکایت، مخصوصا نسبت به جوانان بوده است. این قدر نباید نگران باشیم. این شکایت‏ها نشان دهنده‏ی تغییر بنیادی عقاید جوانان نیست.
در تهذیبِ ابن جریر، از ابوحمید حمسی از عثمان بن سعید، از محمد بن مهاجر از زیبدی از زهری از عُروه از عایشه روایت می‏کند در مورد شعر لَبید، یعنی اولین کسی که الآن گفته می‏شود لبید است که این شعر را گفته است.

• ذهب الذین نعاش فی اکنافهم و بقیت فی خلف کجلد اجربی
• و بقیت فی خلف کجلد اجربی و بقیت فی خلف کجلد اجربی
آن کسانی که ما در سایه‏ی حمایت آن‏ها زندگی می‏کردیم، رفتند و کسانی ماندند که مانند پوست بیمار اجرب، خیلی کریه هستند. غزل معروفی در رسایل رشید یاسمی هست که می‏گوید:

• از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند افسوس که گنجینه ترازان معانی گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
• شوُبارِ سفر بند که یاران همه رفتند گنجینه نهادند به ماران همه رفتند گنجینه نهادند به ماران همه رفتند
این شعر ترجمه‏ی آن است. لیبد هم می‏گوید: آدم‏هایی بودند که ما در سایه‏ی رحمت آن‏ها زندگی می‏کردیم. آن‏ها رفتند و خلف آن‏ها، انسان‏های مسئله دارِ اجربی هستند. ابن جریر می‏گوید عایشه گفت: خوش به حال لبید! اگر زمان ما را دیده بود، چه می‏گفت؟ عُروه گفت: خدا رحمت کند عایشه را! اگر زمان ما را دیده بود، چه می‏گفت؟ زهری گفت: خدا عُروه را بیامرزد! اگر زمان ما را دیده بود، چه می‏گفت؟ پسر او گفت خدا رحمت کند زهری را! اگر زمان ما را دیده بود، چه می‏گفت؟ محمد بن مهاجر گفت: خدا رحمت کند زبیدی را! اگر زمان ما را دیده بود، چه می‏گفت؟ عثمان بن سعید که هفتمی است، گفت: خدا رحمت کند محمد بن مهاجر را! اگر عصر ما را دیده بود، چه می‏گفت؟ خود ابوحمید که هشتمی است گفت: خدا عثمان را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده بود، چه می‏گفت؟ و من که ابن جریر هستم، می‏گویم خدا ابوحمید را رحمت کند! اگر عصر ما را دیده، بود چه می‏گفت؟
همه‏ی این بزرگان از نسل نو شکایت دارند و می‏پندارند که نسل گذشته در رعایت اصول، از نظر اخلاق بهتر بوده‏اند و خلاصه این که همه بر جوانان معاصر خود، خرده می‏گرفتند. در عین حالی که ما نگران مسایل جوانان‏مان هستیم، دغدغه‏ی خاطر ما، دغدغه‏ی خاطر سِنّی است که ما یک تغییراتی را برنمی‏تابیم.
نکته‏ی امیدوار کننده این است که تغییراتی را که ما در جوان می‏بینیم، عمقی نیست؛ یعنی این گونه نیست که این تغییرات در باطن عقایدشان رفته باشد. بخش عمده‏ی تغییراتی که در جوانان دیده می‏شود، گذرا و سطحی است. امید است اگر خوب برخورد بکنیم و اگر نسل جوان را بشناسیم، پس از گذشت زمان، این تغییرات سطحی و ناپایدار، جای خود را به یک دین‏باوری درست‏تری بدهد. بدانیم این که حضرت امیر علیه‏السلام فرمود: «جهل شباب معذور و علمه مقهور» جهل و نادانی جوان معذور است؛ یعنی ما باید عذر او را قبول کنیم و انتظار بالایی را از او نداشته باشیم. علم جوان هم آن اندازه علم بالایی نیست.
نکته‏ی اصلی صحبت بنده این است که ویژگی‏هایی است که در هر نسل نویی دیده می‏شود که در داستان ابن جریر این معلوم شد. این تغییرات را بشناسیم؛ به خصوص در زمان ما که سرعت، خیلی خیلی زیاد است؛ سرعت شهر نشینی، سرعت بحث رسانه‏ها، اینترنت و وضعی که جوانان ما دارند.
نکته‏ی دیگر این است که بنده خیلی از این مسایل را عمقی نمی‏بینم. بنده در زندان با پسرها و دخترهای جوان زیاد برخورد کرده‏ام. جوان‏ها همان جا نذر می‏کردند، نماز می‏خواندند، روزه می‏گرفتند. جوانان ما مشکل دارند، امّا دین ستیز نیستند؛ عناد با دین ندارند؛ گریز از دین هم ندارند، بلکه گریز از ما دارند. از امر و نهی‏های جدی ما، از محکوم شدن و گناهکار لقب گرفتن گریز دارند. بزرگ‏ترها هم همین گونه هستند.
نکته‏ی سوم این که ما باید بدانیم که پرسش‏های نسل جوان ما چیست؟ نگرانی‏های او چیست؟ و با تحلیل منطقی، بدون محکوم کردن، به این پرسش‏ها پاسخ بدهیم. جوان منطقی است. از نوجوانی به بعد با شبهه و شک و پرسش رو به رو می‏شود. این سن، سن استدلال است. اگر ما اینها را بدانیم، مشکلی با جوانان نداریم.
پرسش‏ها و پاسخ‏ها
مقصود از تربیت دینی چیست؟ آیا تربیت دینی این است که ما در کلاس برای شاگردان‏مان، ادیان را آموزش بدهیم و دین را تعریف کنیم که اسلام چنین و چنان است؟ یا این که بگوییم یهودیت آن طوری است و...؟ یا این که باید دین را به آن‏ها بباورانیم و به یک معنا، التزام عملی به دین و دستورات و احکام آن را در ذهن و فکر آن‏ها به صورتی جا بیندازیم که آن‏ها دین دار بشوند؟ اگر معنای دوم مقصود است، آیا آموزش دین در کلاس‏ها به وسیله‏ی دبیران بینش دینی و یا مبلغان دینی که به وسیله‏ی منابر، دین را آموزش می‏دهند، سبب ایجاد التزام عملی به دین و دین دار کردن مردم می‏شود و اساسا آیا این کار با آموزش دین سازگار است و نتیجه می‏دهد؟
ایمان باید در سه حوزه‏ی شناختی، عاطفی و عملی، اثرهای خود را بگذارد تا جمع این‏ها را ایمان بنامیم؛ یعنی ایمان باید هم مؤلفه‏ی فکری ـ اعتقادی داشته باشد و هم باید عاطفی و احساسی باشد و هم باید عملی و رفتاری باشد. ما فردی را متدین می‏دانیم که این‏ها را با هم داشته باشد. هر کدام از آن‏ها ضعیف باشد، مشکل داریم. اگر کسی در حوزه‏ی شناختی ضعیف باشد، شاید بتوان به آن حوزه‏های دیگر نفاق گفت. اگر در حوزه‏ی عملی، مشکل داشته باشد، شاید بگوییم فسق و گناه. این حالت، یعنی شناخت، عاطفه و رفتار یا به تعبیر زیبای روایت (الایمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و العمل بالارکان) شناختی است و می‏تواند همراه با مسایل عاطفی و زبان و عمل باشد.
اخیرا اولین همایش بین المللی روان‏شناسی و دین در تهران برگزار شد که نزدیک سی ـ چهل نفر استاد خارجی دعوت شده بودند. شاید نزدیک 150 مقاله و سخنرانی در مورد نقش بدن در سلامت روان و علوم تجربی بود. در اجتماعات زیادی که دانش‏مندان مسیحی و مسلمان کشورهای اسلامی بودند، دانشگاهیان دانشگاه ما، پرسش‏نامه‏ای دادند و تحقیق کردند، دیدند که دین‏داران، سلامت روان و طول عمر بیش‏تری دارند. ما دین را مختص به یک رابطه‏ی ویژه میان خدا در یک زمان‏های مخصوص نمی‏دانیم.
دین زندگی ما را تامین می‏کند. ما این را باور داریم و باید این باور را به فرزندان و جوانان‏مان منتقل کنیم که با دین‏داری واقعی، استعدادهای ما شکوفا می‏شود. با دین داری می‏توانیم در روابط خانوادگی، بهتر تفاهم و سازگاری داشته باشیم. اگر دین دار خوبی باشیم، در دنیا هم به ما خیلی خوش می‏گذرد. بنده بارها در صحبت‏هایم به پسران و دختران جوان گفته‏ام که در اصول کافی، در یکی از مناظره‏هایی که منسوب به امام رضا علیه‏السلام با یکی از دهریون است، در بحث قیامت که آن شخص منکر است، امام رضا علیه‏السلام می‏فرماید: اگر قیامتی نباشد ـ که هست ـ من چه ضرری می‏کنم؟ این استدلالِ یک آدم دین دار است؛ یعنی دنیایِ منِ دین دار، از دنیای تو چیزی کم ندارد. بنده همیشه گفته‏ام که این جمله‏ی زیبای امام رضا علیه‏السلام باید چراغ روشن راه ما باشد. با فردی که دین ندارد یا دین را قبول ندارد، باید طوری زندگی کنیم که در تربیت، سلامت، هنر و در برخورد با فرزندان و همسران‏مان موفق باشیم تا به او بگوییم: ببین شما دین را قبول ندارید، اما من دارم، در حالی که من در هیچ زمینه‏ای از تو کم‏تر نیستم، بلکه بالاتر هم هستم.
مشکل ما در تبلیغ دین ـ هم در کشورهای اسلامی و هم در میان مردم متدین ـ این بوده است که این گونه که امام رضا علیه‏السلام برخورد کرده است، برخورد نکرده‏ایم. ما به جوانان‏مان یک دنیای درست و سالم، آباد و شادی را در سایه‏ی دین نشان نداده‏ایم. ما به طور فردی و اجتماعی و سیاسی و حکومتی، عامل نبوده‏ایم؛ البته بنده هنوز هم معتقدم که این قضیه قابل استدلال است.
این روزها گاهی حمله‏هایی به شیوه‏ی تربیت فرزندان روحانیت می‏شود. بنده معتقدم می‏توان این را با یک کار تحقیقی پاسخ داد. با سخنرانی و عصبانیت نمی‏توان پاسخ‏گو بود. زبان امروز، زبان علوم تجربی و تحقیقاتِ میدانی و پژوهشی است. مسیحی‏ها کارهایی را برای خود کرده‏اند، مثلاً آمده‏اند آمار متوفیان یک شهری را مثل قم گرفته‏اند، بعد گفته‏اند طول عمر روحانیون در این شهر زیادتر بوده است. خانواده‏های برادران روحانی ما که با آن‏ها ارتباط داریم، هنوز که هنوز است الحمدللّه‏ بسیار سالم‏تر از بقیه هستند. بنده در دانشگاه می‏بینم که بسیاری از دانشجویان که پدرشان روحانی است، بسیار سالم‏تر از بچه‏هایی هستند که پدرشان روحانی نیست.
یکی از کارهایی که خود من به عنوان یک دانشگاهی دنبال آن بودم و اجمالاً هم انجام داده‏ام این بود که نظریه‏ای داشتم که بچه‏های روحانی، از نظر بهداشت روانی و اخلاقی، سالم‏تر از بچه‏های غیر روحانی هستند. این یک نظریه است. به نظرم رسید که این کار را از اوّل امسال می‏توانم انجام دهم. در مدرسه‏ای که بچه‏های شما بودند، پرسش‏نامه‏ای را به بچه‏های دبیرستانی یا راهنمایی دادیم. در آن پرسش‏نامه از جمله چیزهایی که از آن‏ها خواسته بودیم، شغل پدر، سن و... بود، حتّی گزینه‏ای داشتیم که پدر شما روحانی یا غیر روحانی است؟ پرسش نامه‏های ما، بهداشت و سلامت روان را می‏سنجد. علمی و بسیار قوی است. در این پرسش‏نامه‏ها، دو گروه روحانی و غیر روحانی را تفکیک فرزندان کرده‏ایم. بنده معتقدم فرزندان روحانی از نظر سلامت روان و اخلاق، خیلی سالم‏تر از غیر روحانی هستند، البته ممکن است اگر از فرزندان روحانی پرسش کنیم که چقدر از شغل بابای خود راضی هستید، اعلام نارضایتی بکنند و دوست نداشته باشند که مثل پدرشان روحانی شوند، همان‏طور که معلوم نیست که فرزند من هم دلش بخواهد روان‏شناس شود.
سخن بنده این بود که دین واقعا سلامت روان می‏دهد. اخلاق، زندگی را تامین می‏کند؛ چنانچه امام رضا علیه‏السلام فرمود: اگر تو قیامت را قبول نداشته باشی، من چیزی از تو کم‏تر ندارم؛ ولی اگر قیامت درست باشد ـ که هست ـ آن وقت تو چه می‏کنی؟ من با اعتقاد به آن طرف(قیامت)، یک آدمِ موفق در دنیا هستم. این بهتر است یا آن که ناموفق باشی و آن طرف را هم از دست بدهی؟ بنده خیلی روی این نکته تاکید می‏کنم که ما باید طوری اسلام را تبیین کنیم که زندگی این دنیا نیز در هر سنی تامین شود.
بنده زمانی در کانادا بودم. در یک کتاب فروشی بسیار معتبری که برای مسیحی‏ها بود، شاید حدود هزار جلد از کتاب‏های آن انتشارات، مربوط به روان‏شناسی و تربیتی با دیدگاه مسیحیت. بنده چون رشته‏ام این است، این کتاب‏ها را نگاه می‏کردم ببینم چقدر کاربردی است. یکی از این کتاب‏ها را خریدم به نام happy marriange؛ یعنی ازدواج شاد. یک کشیش با سوادِ مسیحی، 400 صفحه کتاب نوشته است که بحث آن، مسائل زناشویی و جنسی است و در مورد همسران جوان بحث می‏کرد. بنده معتقد نیستم که کتاب‏های آموزشی جنسی قبل ازدواج داده شود، بلکه این کار در تمدن الحادی غرب صورت گرفته است. آموزش سکس (sex Education) برای مجردها درست نیست. ایشان در مقدمه‏ی کتاب می‏گوید: این کتاب حاصل تجربه‏ی هجده ساله‏ی من در آموزش به زنان و شوهرهای جوان مسیحی است. در این کتاب پرسش‏نامه‏های علمی و حرف‏های کاربردی و فیزیولوژی زیادی وجود دارد. نویسنده‏ی این کتاب جزو روحانیون درجه‏ی یک و با سواد کلیسا است. روان‏شناسی هم بلد است. در آن کتاب نوشته است که من در کلاس‏هایم نزدیک ده تا سیزده هزار نفر را حضورا و رو در رو جواب داده‏ام و مشکل‏شان را حل کرده‏ام. مسایل زناشویی را با کاربردی‏ترین روش و کلی‏گویی و با عفیف‏ترین قلم توضیح داده است. در جا به جای این کتاب، آیه و روایت مسیحیان آمده است. یک جمله‏ی کاربردی می‏گوید و رو به روی آن پرانتز باز می‏کند که این در انجیل متی باب چندم است. در پایان کتاب نیز 150 پرسش جنسی را پاسخ داده است؛ عین فتوا، ولی کاربردی است. وقتی آدمی آن را می‏خواند، می‏بیند که چقدر این کتاب مورد نیاز جوان‏ها و حتّی میان‏سالان جامعه‏ی ما است و این که این کتاب چه اندازه کاربردی و دینی و علمی است.
مسیحیان مجله‏های زیادی درباره‏ی درمان افسردگی از دیدگاه مسیحیت دارند. آنها کلی‏گویی نکرده‏اند که توکل به خدا و توسل به حضرت معصومه علیها‏السلام داشته باش، بلکه تکنیک داده است. تکنیک‏هایی که آنها ارایه کرده‏اند، تکنیک دینی است. این ضعف شدیدی است که ما در اسلام داریم. منابعی که ما در اسلام داریم، اصلاً مسیحیت ندارد. با این حال، آنان دست و پا می‏زنند تا همه‏ی چیزهای کاربردی را از همان‏ها که دارند در بیاورند و تا اندازه‏ای هم موفق شدند.
دوم این که ما باید الگوهای عملی داشته باشیم؛ یعنی این کسی که حرف می‏زند، باید ببینیم خودش چگونه عمل و تربیت می‏کند و چقدر گرفتار است؟ زمینه‏های عاطفی را باید ایجاد کنیم.
نکته‏ی پایانی هم این که دو دهه‏ی پیش در دنیا، کتاب معروف و پر سرو صدایی منتشر شد به نام «مدرسه زدایی جامعه». کتاب از فردی به نام ایوان ایلیچ است. وی صاحب نظر بزرگی در زمینه‏ی آموزش و پرورش بوده و به یازده زبان زنده‏ی دنیا مسلط بوده است. پیام ایوان ایلیچ این بود که مدرسه نهادی است که انسان را تربیت نمی‏کند. مدرسه اجزا و ویژگی‏هایی دارد که نه تنها انسان را تربیت نمی‏کند، بلکه خراب هم می‏کند. در آن کتاب، دلایل زیادی می‏آورد. یکی از آن دلایل، این است که در مدرسه، همه چیز اجباری است و تربیت با اجبار نمی‏سازد. فرزند من باید در روز دوشنبه ساعت یازده، سر کلاس معلمی قرار بگیرد که دینی بخواند. شاید فرزند من از این معلم خوشش نیاید. همه‏ی اجزای مدرسه اجبار است. ساعت و معلم آن مشخص است. باید این کتاب حتما تا فلان جا خوانده شود و امتحان گرفته شود. مقایسه و ارزش‏یابی می‏شود و نمره داده می‏شود. به همین دلیل، فشار و اجبار و تقلب و ناراحتی به وجود می‏آورد. در آن زمان گفتند که حرف‏های ایلیچ درست است، ولی گزینه‏ی دیگری نداریم؛ حتّی یک مقداری هم مسئولان یونسکو او را بایکوت کردند. نظام مدرسه نمی‏تواند انسان تربیت کند. با این مجموعه، بنده نمی‏توانم در مدرسه تربیت دینی بکنم. در مدرسه، به درس دینی همان‏گونه می‏نگرند که به فیزیک و شیمی می‏نگرند. در فیزیک تقلب می‏کنند، در دینی هم تقلب می‏کنند. تازه فیزیک زندگی او را تامین می‏کند، ولی دینی خیر. در درس فیزیک، برای فرزند خود، معلم خصوصی می‏گیرند، ولی برای درس دینی چنین کاری نمی‏کنند.
برای مخاطب‏شناسی چه راه‏کارهایی را پیشنهاد می‏کنید؟
یک راه اصلی آن، تاسیس مرکز پژوهشی و نظر سنجی در حوزه است. این نهاد بزرگ و مقدس، باید دارای یک مرکز نظر سنجی برای سیاست‏های خود باشد.
بنده اگر قصد داشته باشم به مدرسه‏ای بروم تا صحبت بکنم، هیچ وقت به عنوان یک کار تشریفاتی و کلیشه‏ای و از قبل تعیین شده، به دعوت مدیر نمی‏روم. بنده به مدیر مدرسه اعلام می‏کنم که به بچه‏ها اعلام کنید که پرسش‏های خود را بدون نام و نام‏خانوادگی بنویسند؛ بعد به بنده بدهید. معمولاً زیر بار نمی‏روند که نکند این پرسش‏ها محکوم کردن مدرسه باشد و را به دنبال داشته احتمالاً به مقامات گزارش داده شود. گاهی اوقات به ما خط می‏دهند و می‏گویند بچه‏های ما مشکلی ندارند. شما در مورد درس با اینها صحبت بکنید و نصیحت‏شان بکنید، در حالی که نصیحت برای این بچه‏ها، بسیار آزار دهنده است. بنده زیر بار این چیزها نمی‏روم و کوشش می‏کنم که از راه دیگری وارد شوم تا هم نگرانی مدیر از بین برود و هم بنده پرسش‏ها را بگیرم. پرسش‏نامه‏ای را طرح کرده‏ام به نام «پرسش‏نامه‏ی نگرانی‏ها». بنده چندین نوع از این پرسش‏نامه‏ها را خودم درست کرده‏ام. در آن نوشته بودم که همه‏ی ما در زندگی، نگرانی‏هایی داریم که اگر این نگرانی‏ها حل شود، در برنامه‏ریزی‏ها به ما کمک می‏کند؛ اگر حل نشود، ما را آزار می‏دهد. بعد، از زبان مدیر می‏نویسم که ما حاج‏آقا یا دکتر فلانی را دعوت کرده‏ایم؛ گاهی هم از زبان خودم می‏نویسم که مرا دعوت کرده‏اند تا در مدرسه‏ی شما صحبت بکنم. پنج نگرانی عمده‏ی خود را به ترتیب برای من بنویسد. در برگه هم شماره زده‏ام اشاره کرده‏ام که نوشتن نام و نام‏خانوادگی ضروری نیست، مگر این که خودتان مایل باشید و بنده به دعوت شماها آمده‏ام. سپس این پرسش‏نامه را به مدیر می‏دهم و می‏گویم که از این تکثیر کنید و بین بچه‏ها پخش کنید؛ گاهی اوقات پرسش‏نامه در حد یک چک لیست است؛ یعنی ما یک لیستی از مشکلات را می‏دهیم، بعد می‏گوییم با علامت ضربدر مشخص کنید که کدام را دارید؛ ابتدا بعضی جاها اعتراض می‏کنند و می‏گویند که این پرسش‏ها بد آموزی دارد. پرسش‏ها خلاصه و کوتاه است، مثل: عدم اعتماد به نفس و... اگر مدیران با ما همکاری کنند، این کار را انجام می‏دهیم. این، برای شروع کار است. اگر پاسخ بدهند، آن‏ها را دسته‏بندی می‏کنم و صحبت می‏کنم. اگر هم جواب ندهند، بنده یک فرمول بسیار ساده دارم و آن این که برای آن‏ها می‏گویم جوان‏های هم سن و سال شما در این جامعه، چند دسته مشکل دارند: مشکل خانوادگی، درسی، عصبی، روحی، روانی و...
چه رویکردها و منابعی در روان‏شناسی دینی وجود دارد؟
ابتدا من نکته‏ای را اشاره می‏کنم که ترکیب روان‏شناسی و دین چگونه است. روان‏شناسی دینی بیش‏تر متولی این مسئله است که راجع به دین‏داران و خانواده و شخصیت آنان کار بکند و یا در رابطه‏ی دین و سلامت روان کار کند. این که آیا دین داری در کاهش اعتیاد مؤثر است؟ آیا سلامت جسمانی در دین‏داران وجود دارد؟ این کار، یک کار مطالعاتی بر روی گروه مؤمنان و دین‏داران و مطالعات اجتماعی آن‏ها است. این کار بیش‏تر مطالعه‏ی فعالیت‏های دین‏داران است نسبت به کسانی که در خط دین نیستند.
حوزه‏ی دوم، روان‏شناسی دینی است. در این جا دینی صفتِ روان‏شناسی است، نه مضاف‏الیه آن. باید از مقوله‏های دینی، دستور العمل روان‏شناسی در بیاوریم. این کار سختی است. در سمینار همایش دین گفته بودند که یک سری مقاله بدهید. من این موضوع را پیشنهاد دادم. درمان افسردگی از طرق افزایش «شُکر» در افراد (مکانیزم شُکر). فرضیه این بود که اگر ما شُکر را بشناسیم و مراحل شُکر قلبی، شُکر زبانی و شُکر عملی را در نظر بگیریم، بعد یک فرد یا ده نفر افسرده را بیاوریم و به آن‏ها به طور کاربردی و تکنیکی در جلسات یاد بدهیم تا این که شُکر در آن‏ها تقویت شود، می‏توان افسردگی را در آن‏ها کم کرد؛ یعنی من از متن دین، یک روشی را در می‏آورم که بگویم با شُکر، افسردگی کم می‏شود.
این کار را تا اندازه‏ای در غرب، گروه‏های مسیحی انجام داده‏اند. مجله‏هایی نیز در این زمینه‏ها نوشته شده است. اهل تسنن در پاکستان، در این کار موفق بوده‏اند. در اردوگاه افغانی‏ها در پیشاور، افسردگی پناه جویان افغانی را کاهش بدهیم. سپس آن‏ها را با گروهی که دارو مصرف می‏کردند و با گروهی که دارو مصرف نمی‏کردند، مقایسه کردیم. بازتاب احادیث نبوی در آن‏ها به اندازه‏ی همان داروها بوده است. پزشکان متخصص پاکستانی، از دین چنین استفاده‏ای کردند.
کار سوم، تدوین علم روان‏شناسی و علم تربیت است به گونه‏ای که با اسلام ناب، مطابقت داشته باشد. مسیحی‏ها پس از مدتی گزارش دادند که ما در این زمینه نمی‏توانیم کار کنیم. مسیحیت دید که متن انجیل توان ندارد که از درون آن یک نظام و یک سیستم در آورده شود. از این رو مسیحیان این کار را کنار گذاشتند، ولی ما معتقدیم که می‏توانیم این کار را بکنیم؛ البته این زمانی محقّق می‏شود که ما آن دو قدم اول را برداریم. بحث روان‏شناسی دینی در ایران خیلی کم کار شده است. مطالعات جزیی راجع به دسته‏ی اول انجام می‏شود. ما پس از هفتاد ـ هشتاد سال دانشگاه و پس از بیست و دو سال انقلاب، سه چهار تا تست استاندارد درست کردیم که می‏تواند دین باوری را اندازه بگیرد. به تازه‏گی رساله‏های فوق لیسانس ما به خصوص در دانشگاه علامه‏ی طباطبایی و برادران بزرگواری در دانشگاه تهران، برخی فعالیت‏ها و مطالعات را در مورد حوزه‏ی دین انجام می‏دهند، اما درباره‏ی قسمت دوم و سوم،اینها باید عمدتا در حوزه‏ی علمیه انجام شود.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح

آثار رسانه های گروهی بر انحرافات اجتماعی
امروزه شاید اطلاعات و آنچه
رسانه‎های همگانی در زمینه‎های مختلف اجتماعی و سیاسی عرضه می‎دارند از جمله
گرانبهاترین موضوع در جوامع انسانی باشد .برخی نظریه‎پردازان ارتباطات بر این
اعتقادند که اهمیت این امر تا به آنجاست که امروزه اختیار جهان تنها در دست کسی است
که نفوذ قابل ملاحظه‎ای بر رسانه‎ها دارد.از این رو هر کشور به فراخور و ظرفیت
رسانه‎های گروهی خود سعی دارد همه چیز را از این طریق و به شیوه‎ی دلخواه و متناسب
با آمال و آرزوهای خود منعکس و اداره نماید .در عصری که فرا ارتباطات نامیده می‎شود
و زندگی روزمره مردم با تمام وجود متأثر از چنین پارادیمی است ، به سختی می‎توان
منکر متغیری چنین قدرتمند در عرصه‎ی زندگی بشر گردید .
بی‎توجهی به این مهم
می‎تواند جوامع را در معرض رکود و عقب‎ماندگی جدی قرار دهد ، به گونه‎ای که حتی
بسیاری از صاحب‎نظران تحولات اجتماعی قائل به تغییرات بسیار جدی و بنیادین در
عرصه‎ی زندگی اجتماعی بشر و فرهنگ جوامع در آینده‎ای نه چندان دور می‎باشند .در این
میان رسانه‎ها به عنوان یکی از مهمترین نمادهای این تحول عظیم در عرصه‎ی زندگی بشر
رفته رفته نقش و جایگاهی استراتژیک و پیچیده به خود گرفته و به عنوان عاملی سرنوشت
ساز و تعیین کننده در انتخاب انسان امروز مطرح شده‎اند .
با تمام تعاریف و
الزامات شمرده شده نباید زوایای منفی ناهنجار و مشکل‎ساز آن را نیز از نظر پنهان
کرد ، چرا که غفلت از آن می‎تواند سبب تغییرات ناخواسته و حتی تهدید‎کننده‎ای بر
ارزش‎ها و فرهنگ جوامع گردد .
- امروزه رسانه‎های جمعی یکی از پیچیده‎ترین
عناصر قابل طرح در انحرافات اجتماعی هستند .
دقیق‎تر آن که فرهنگ سنتی اکثر
جوامع دستخوش تغییر و تحول شده و همه تا حدودی متأثر از آنچه فرهنگ واحد جهانی نام
گرفته است ، شده‎اند . بدون تردید رسانه‎های قدرتمند و فعال در جهان تمام سعی و
تلاش خود را جهت مسخ فرهنگ جهانیان و دیکته نمودن الگوها و هنجارهای مورد نظرشان به
کار گرفته‎اند .
تکنولوژی‎های جدید نظرات سلطه‎ی فرهنگی را افزایش می‎دهد و با
مظاهر فریبنده‎ی خود جوامع تحت سلطه را مدهوش فرهنگ مبتذلشان می‎کنند که این امر
ناشی از سرمایه‎گذاری بسیار و برنامه‎ریزی دقیق آنان در جهت بی‎هویت کردن کشورهای
تحت سلطه است . وسایل ارتباط جمعی در ذهن و فکر مردم عقاید ، ارزش‎ها و هنجارهای
خاصی را توسعه داده یا تثبیت می‎کنند .
رسانه‎های جمعی معمولاً ارزش‎های کلان
جامعه و جنبه‎های هنری خرده‎فرهنگ‎ها را به مردم عرضه می‎دارند .
مثلاً در
بسیاری از فیلم‎ها و همچنین تلویزیون تأکید بر ارزش‎های کلانی چون میهن پرستی و
مسایل دینی فراوان دیده‎ می‎شود .
معتاد شدن به معنی عام کلمه از اثرات منفی
این پدیده است به خصوص این امر در کودکان بیشتر دیده می شود.
کودک چنان به
برنامه‎های مورد علاقه‎ی خود گرایش پیدا می‎کند که ضروری‎ترین امور زندگی و تعامل
اجتماعی را از یاد می‎برد .
بر عکس هر گاه وسایل ارتباط جمعی یک سویه قابل
انتظار است در حالی که بسیاری از بزرگسالان به مکانیزم‎های دفاعی خاص خود مجهز
شده‎اند ، اما این موضوع در مورد کودکان مصداق کمتری دارد چرا که هنوز ذهن کودک
رموز تحلیل عقاید و سنجش و سپس پذیرش یا طرد منطقی آن را درک نکرده است ، از این رو
وقتی کودکان بدون هیچ پناه و یا حفاظ در برابر وسایل ارتباط جمعی قرار می‎گیرند ،
سخت تأثیر پذیر شده و ناچار به سختی آسیب‎پذیر خواهند شد .
تلویزیون به مثابه‎ی
رسانه‎ای همه‎گیر و پرنفوذ تأثیری فراتر و بیشتر از سایر رسانه‎های موجود دارد .
نظر به این که معمولاً تصویر بیش از نوشته یا سخن انسان را متأثر می‎سازد ، بیشتر
بررسی‎های مرتبط با تأثیر وسایل ارتباط جمعی در رفتارهای انحرافی به سینما ،
تلویزیون و احتمالاً نوارهای مصور اختصاص یافته است .
با این وجود مرور برخی از
تحقیقات و یافته‎های پژوهشی نشان می‎دهد که تلویزیون در قالب موارد تأثیر قابل
ملاحظه‎ای در افزایش خشونت یا تحمیل عقاید و تغییر افکار ندارد.
شاید مشکل در
این قبیل پژوهش‎ها بدین سبب باشد که هیچ‎گاه نمی‎توان تأثیر تلویزیون را از
متغیرهای دیگری مانند پایگاه اجتماعی ، ساخت خانواده‎ها ، جنس ، سن ، تحصیلات و
ساخت روانی فرد جدا کرد و درباره‎ی آن به داوری نشست .
بی‎مناسبت نیست که در
این مجال و به اختصار به توضیح دو نظریه در این زمینه اشاره کنیم .
در نظریه‎ی
نخست مدافعان آن معتقد به تأثیر « روان پالایی » برنامه‎های تلویزیونی هستند و در
دیدگاه دوم مدافعان قائل به فرضیه تأثیر « تقلیدی » بودن آنند .اگر چه برای اثبات
هر دو دیدگاه شواهدی در دست است ، ولی نظریه‎ی دوم طرفداران بیشتری دارد . این
نظریه بر یافته‎‎های زیر متکی است :
الف ) برخی مطالعات نشان دهنده‎ی رفتارهای
تقلیدی برگرفته شده از نمایش و مشاهده‎ی برخی از تولیدات تلویزیونی در مخاطبان است
.
ب ) آزمایش‎هایی که نشان می‎دهد تماشای خشونت در برنامه‎های تلویزیونی موجب
افزایش رفتار خشونت‎آمیز نوجوانان و جوانان می‎شود .
حضور پدیده‎های قدرتمندی
در مسیر زندگی تکاملی انسان چون مدرسه، اشتغال، ازدواج و غیره موجب تغییرات
بنیادینی در زندگی بشر و وضع نظم و شرایطی نوین می‎گردد .
در این میان
رسانه‎های گروهی از آن جمله متغییرهای کار آمد و مؤثری محسوب می‎شوند که عادات و
رسوم سابق را تغییر داده ، وضع فرهنگ و رویه‎های جدیدی می‎شود .
تأثیر رادیو،
تلویزیون، جراید ماهواره، اینترنت و ... بر زندگی افراد سبب شده است تا افراد در
شرایطی جدید و قهری برنامه‎ی خود را متناسب و همسو با آنها تغییر دهند.
به
عنوان نمونه معمولا اعضای خانواده برنامه‎ی کار و زندگی خود را طوری تعیین می‎کنند
که بتوانند به موقع از تماشای برخی از برنامه‎ها بهره‎مند شوند .
قطعا تأثیر
رسانه‎های متنوع و متعدد برحسب محیط و برداشت تماشاگران مختلف جامعه فرق می‎کند و
گروه‎های تحصیل کرده با دارا بودن معلومات کافی و آگاهی وسیع می‎توانند مسایل را از
ابعاد مختلف شناسایی و بررسی نموده و درباره‎ی آنها به قضاوت نشسته و داوری نمایند
.
لیکن گروه‎های کم سواد و ناآگاه، به واسطه‎ی محدودیت اطلاعات و درک ناکافی در
موارد زیادی قادر به تجزیه و تحلیل داده‎های دریافتی نبوده و به ناچار یا آنها را
می‎پذیرند و یا این که خود را نسبت بدانها بیگانه احساس کرده و از اظهار نظر
خودداری می‎کنند.
اما آن چه مسلم است، رسانه‎ها به شیوه‎های متفاوتی با جرم و
خشونت ارتباط دارند , در میان رسانه‎های جمعی، فیلم‎های سینمایی به عنوان یک عامل
مؤثر در انحراف و بزه‎کاری جوانان سابقه‎ی قدیم‎‎تری دارند .
نمایش اعمال
خشونت‎بار، کشتار، جنایت و نیز صحنه‎های هیجان‎انگیز در فزونی و تشدید اعمال
انحرافی و بزه اثر بسزایی دارد.
نقش فیلم‎ها در بزه‎کاری و جرم و جنابت از این
امر ناشی می‎شود که آنها صحنه‎های پرخاشگرانه مانند تندخویی، بی‎رحمی، آدم‎کشی و
دعوا را با تمام فنون و به کارگیری آخرین و پیچیده‎ترین شگردهای سینمایی ناشی از
فن‎آوری روز در این حوزه به نمایش می‎گذارند .
چیزی که امروز به نظر می‎رسد ،
در بخش قابل توجهی از فیلم‎ها و سریال‎های پخش شده از رسانه‎ی تصویری ملی ما دیده
می‎شود .
تحقیقات نشان می‎دهد که تعداد زیادی از بزه‎کاران در مقایسه با افراد
عادی به دیدن فیلم‎های سینمایی خشونت‎بار و جنایی و از این قبیل دلبستگی بیشتری
داشته‎اند ، امابه طور کلی نتایج پژوهشگران در مورد اثرات رسانه‎های تصویری و جرم
در چند محور مشترک است :
1 ـ کج روان بیشتر از سایرین داوطلب تماشای صحنه‎های
خشونت‎آمیز هم در تلویزیون و هم در سینما و در داستان‎های جنایی و خیالی هستند .
2 ـ مشاهده شده است که بعضاً سینما و تلویزیون به مثابه‎ی یک ابزار فرار از
واقعیت انتخاب شده است .
3 ـ با وجود آن که برخی از روان‎شناسان و جامعه‎شناسان
به نقش درمانی روانی اجتماعی رسانه‎ها نیز توجه می‎کنند و بر این عقیده‎اند که

مطبوعات ، رادیو و تلویزیون و سینما با انتشار اخبار و داستان‎های جنایی و پلیسی
بسیاری از بیماران روانی را که عقده‎های سرکوب شده و تمایلات خشونت‎آمیز و
ناخودآگاه دارند ، درمان می‎کنند ، اما نباید این واقعیت را فراموش کرد که مضامین
متضمن قتل ، جنایت ، خشونت و رفتارهای هنجارشکن و مغایر با قانون و قوانین هر جامعه
در قالب هر یک از اشکال فیلم ، صوت ، نوشته ، گزارش ، تبلیغ و ... ممکن است روحیه‎ی
هنجارشکنی ، قانون گریزی ، ماجرا جویی و خشونت و ... را در بینندگان تحریک و آن‎ها
را به سوی عوامل ضد اجتماعی و مخرب و هنجار شکن سوق دهد .
این موضوع به خصوص در
مورد نوجوانان و جوانان از اهمیتی دوچندان برخوردار است .
از طرفی بررسی رابطه
بین جرم و رسانه‎های گروهی بی‎نهایت پیچیده است ، زیرا که جرم و بزه با پدیده‎ها و
نیروهای اجتماعی تاریخی گسترده‎ای محاط می‎شوند و رسانه‎ها تنها جزئی از نظام
اطلاعاتی نمادین گسترده‎ای هستند که شناخت اجتماعی درباره‎ی جهان را به وجود آورده
و توزیع می‎نمایند .
رسانه‎ها به شیوه‎‎های مختلف که معمولاً در بحث‎های همگانی
در نظر گرفته می‎شود ، همانند اثرات آنها بر سیاست‎های همگانی و نگرش‎های اجتماعی
کلی درباره‎ی خشونت با جرم مرتبط می‎شود . افزون بر پیچیدگی‎های ارتباط رسانه‎ای
سرچشمه‎های متعدد دیگری وجود دارد که یا با ارتباط متقابل با رسانه‎ها یا به تنهایی
باعث به وجود آمدن جرم می‎شوند.
این سرچشمه‎ها از ویژگی‎های فردی تا جنبه‎های
تاریخی ، اجتماعی ، فرهنگی و ... را در بر می‎گیرد .
اهمیت عامل‎های
غیررسانه‎ای همانند شرایط خانوادگی ، ویژگی‎های ژنتیکی و روان‎شناختی فردی ، ساختار
اجتماعی ، روابط نژادی و شرایط اقتصادی در به وجود آمدن جرم عموماً شناخته شده‎اند
، لذا به نظر می‎رسد بهتر آن باشد که نقش رسانه‎ها را در شکل‎گیری جرم و بزه‎کاری
در جوامع توأم با سایر عوامل موجده‎‎ی جرم و بزه‎کاری مورد بررسی و مطالعه قرار
گیرد .
البته این بدان معنا نیز نخواهد بود که یا نقشی برای رسانه‎ها در
شکل‎گیری انحرافات اجتماعی قائل نباشیم ، یا نقش و تأثیر آن را کم‎اهمیت بدانیم ،
بلکه قصد آن است که بر این نکته تأکید شود که باید ریشه‎ی جرم و انحراف را در بستری
متشکل از متغیرهای متعددی جستجو کرد که هر یک سهم و جایگاه خود را در شکل‎گیری آن
دارا می‎باشند .
در این رابطه ( یعنی رسانه‎ها و جرم ) دو دیدگاه مشهور وجود
دارد که بیان آنها نشان‎دهنده دو نظر کاملاً متمایز از یکدیگر است .
پیروان
دیدگاه اول معتقدند که رسانه‎ها نه تنها عامل به وجود آوردن جرم در جامعه‎اند که
نقش غیر قابل انکاری در پیچیده شدن جرایم و سازمان دهندگی آن دارند .
دیدگاه
دوم مطرح می‎کند که رسانه‎ها هیچ گونه اثری بر شکل‎گیری جرم ندارند و یا اثرات
بسیار محدودی دارند .
اعتبار نسبی این دو دیدگاه متضاد یعنی محوری بودن
رسانه‎ها و بی‎اهمیتی رسانه‎ها به نوعی سبب آشفتگی در تحلیل صاحب‎نظران این حوزه
شده است و این همان نکته‎ای است قبلاً به آن اشاره شد که نباید نگاهی مطلق و یک
سویه در تحلیل رابطه‎ی جرم و رسانه داشت، بلکه باید پذیرفت که تحلیل این رابطه در
جایی بین این دو بی‎نهایت ( دو نظریه‎ی مطرح شده اخیر ) قرار دارد .
پژوهش در
زمینه‎ی جرم مقلدانه مدرک و شواهد مختصری از اثر جرم‎زایی رسانه‎ها به دست می‎دهد .
رسانه‎ها به تنهایی نمی‎توانند یک فرد تابع قانون را به یک مجرم تبدیل کنند و
شایسته نیست علت جرم را به تنهایی متوجه رسانه‎ها کرد ، شاید به همین خاطر باشد که
راهبردهای انتخاب شده متکی بر این نظریه تاکنون اثر چندانی در کنترل انحرافات
اجتماعی نداشته است.
به نظر می‎رسد این استدلال نیز واجد دلایل و مستندات قوی و
محکمی نیست که نشان دهد رسانه نقش چندانی بر شکل‎گیری انحرافات اجتماعی ندارند . به
رغم این دو گرایش خوش‎بینانه و بدبینانه باید یادآور شد که رادیو ، تلویزیون ،
فیلم‎های سینمایی ، مطبوعات و سایر ابزارهای اطلاع‎رسانی خود وسیله‎ی
تعیین‎کننده‎ای که موجد جرم باشند ، محسوب نمی‎شوند ، بلکه ابزاری هستند که
می‎توانند به شکل دلخواه مورد بهره‎برداری قرار گیرند .
در پایان باید افزود که
رسانه‎های جمعی نیز مانند بسیاری از یافته‎ها و ساخته‎های انسانی در آن واحد
می‎توانند مفید یا مضر باشند, همانطور که از انرژی هسته‎ای می‎توان در مقاصد
صلح‎آمیز و یا به منظور جنگ‎افروزی سود جست ، از رسانه‎های جمعی نیز می‎شود استفاده
و بهره‎ای دو سویه برد . بنابراین پر واضح است که این انسان‎ها هستند که کاربرد و
استفاده از این ابزار را به خوبی یا بدی رقم می‎زنند و باز انسان‎ها هستند که
مفاهیم نیکی و بدی را به محتوای برنامه‎های منتشر شده نسبت می‎دهند .


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


پرخاشگری
مقدمه
چنانچه میزان ابتلاء جوامع بشری به یک موضوع خاص را یکی از معیارهای اهمیت آن موضوع بدانیم به جرات می‏توان ادعا کرد که پرخاشگری از جمله مسائل عمده و با اهمیتی است که انسان‏ها از گذشته‏های دور تاکنون به صورت گسترده‏ای با آن سر و کار داشته و دارند. نگاهی گذرا به آمار خیره کننده و روزافزون جنایات و درگیری‏هایی که در جوامع انسانی به وقوع می‏پیوندد - که بخش عمده‏ای از آن‏ها ناشی از رفتارهای پرخاشگرانه است - مؤید این ادعا است.
به جاست در این‏جا گفتار یکی از نویسندگان (مونتاگو 1976) را ذکر نماییم که می‏گوید: «اغلب معتقدند که پرخاشگری انگیزه‏ای است که باید درباره آن بیش‏تر بدانیم; ما به یک‏دیگر حمله می‏کنیم، آسیب می‏رسانیم، و گاهی هم‏دیگر را می‏کشیم، در واقع ما با دشنام دادن یا کوشش در جهت‏بی‏آبرو کردن دیگران به صورت کلامی پرخاشگری می‏کنیم...» (1)
به موازات پیشرفت صنایع و علوم و متحول شدن زندگی بشری، روابط انسانی نیز نسبت‏به قبل پیچیده‏تر شده است. در این راستا، مشکلات و معضلات روحی و روانی فراوانی در جوامع انسانی به وقوع پیوسته که این امر ضرورت بررسی گسترده و دقیق موضوعات روان‏شناختی نظیر پرخاشگری را ایجاب نموده است. به طوری که امروزه پرداختن به موضوع پرخاشگری منحصر به کتب روان‏شناسی نیست‏بلکه در دیگر حوزه‏های علمی‏هم‏چون روان پزشکی، آسیب‏شناسی روانی، روان‏شناسی اجتماعی و حتی جرم‏شناسی که یکی از شاخه‏های حقوق کیفری است، از جهات متفاوت مورد بررسی قرار گرفته است.
در چند دهه اخیر، موضوع پرخاشگری توجه بسیاری از دانشمندان و متخصصان را به خود معطوف کرده است، به گونه‏ای که ده‏ها کتاب و صدها مقاله در خصوص این موضوع به چاپ رسیده است.
اثر حاضر نیز با استعانت از آثار و تحقیقات ارزشمند محققان این علم، برخی از علل و عوامل پرخاشگری را مورد بررسی نموده است.
اما، پیش از بحث، ذکر این نکته ضروری است که «خشم‏» با «پرخاشگری‏» تفاوت دارد; صاحب نظران معتقدند که: «خشم یکی از هیجانات نیرومندی است که دست آفرینش در انسان نهاده است و از سال‏های اولیه رشد، بروز می‏کند و اغلب رفتارهای پرخاشگرانه را به دنبال دارد». نتیجه آن‏که پرخاشگری هیجان نیست‏بلکه از آثار حالت هیجانی خشم است و برای فرونشاندن آن و معمولا همراه آن رخ می‏دهد. (2)
پرخاشگری و فرهنگ‏ها
صدق عنوان پرخاشگری بر یک رفتار خاص بستگی به نوع فرهنگی دارد که در یک جامعه حاکم است. و بدین جهت، امروزه در جوامع غربی به هر نوع تندخویی پرخاشگری اطلاق می‏گردد. در حالی‏که، سابقا در همین جوامع مفهوم پرخاشگری همراه با حمله به فرد یا شی‏ء به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بوده است. همان‏طوری که امروزه در کشورهای آسیایی مفهوم پرخاشگری این چنین است. (3) هم‏چنین این‏که چه امری سبب خشمگین شدن و رفتار پرخاشگرانه می‏شود، بستگی به نوع فرهنگ جامعه‏ای دارد که فرد در آن زندگی می‏کند. به عبارت دیگر، مردم در همه جای دنیا خشمگین می‏شوند اما خشمگین شدنشان مطابق با قواعد فرهنگی جامعه‏ای است که در آن زندگی می‏کنند. (4)
نکته قابل توجه دیگری که در زمینه پرخاشگری و فرهنگ‏ها مطرح است این است که، در تمامی فرهنگ‏ها وجود منافع ضروری برای حیات بشر در پرخاشگری پذیرفته شده است لکن این امر هم قابل قبول همگان است که در صورت عدم کنترل رفتار پرخاشگرانه چه بسا خطرات جبران ناپذیری هم‏چون قتل به وقوع پیوندد. بدین جهت، همه جوامع باید راه‏هایی بیابند تا مانع از آن شوند که اعضای آن یک‏دیگر را بکشند یا به هم آسیب برسانند. همه مردم رفتار پرخاشگرانه را تا اندازه‏ای کنترل می‏کنند ولی از لحاظ ارزشی که برای آن قایلند، در میزان محدود کردن آن با هم فرق دارند. برای مثال، در میان قبایل سرخ‏پوست آمریکایی، کومانچی‏ها کودکانشان را جنگجو بار می‏آورند و حال آن‏که هوپی‏ها و زونی‏ها به فرزندانشان صلح‏جویی و رفتار غیر پرخاشگرانه می‏آموزند. در آمریکای معاصر جوامع هوتری بر صلح‏جویی به عنوان شیوه‏ای از زندگی تاکید می‏کنند و فرزندانشان را طوری تربیت می‏کنند که پرخاشگر نباشد. اصولا در فرهنگ آمریکایی برای پرخاشگری و سرسختی ارزش قایلند (باندورا، 1973).
در فرهنگ اسلامی گرچه تجاوز و تعدی به دیگران از مصادیق پرخاشگری به حساب می‏آید و امری نامطلوب شمرده می‏شود لکن به افراد اجازه می‏دهد در صورتی که مورد پرخاشگری دیگران واقع شوند از خود دفاع کنند البته به نحوی که منجر به تعدی و ظلم نشود. (5)
تعریف پرخاشگری
به نظر می‏رسد ارائه یک تعریف برای اصطلاح پرخاشگری که مورد قبول همگان باشد امکان‏پذیر نیست زیرا نظرگاه‏های متفاوت درباره این‏که آیا باید پرخاشگری را بر اساس نتایج ملموس و عینی آن و یا بر اساس نیت و مقاصد شخصی افراد تعریف کنیم، باعث پدید آمدن تعریف‏های متفاوتی از پرخاشگری شده است: برخی از روانشناسان پرخاشگری را رفتاری می‏دانند که موجب آسیب دیگران شود یا بالقوه بتواند به دیگران آسیب بزند. این آسیب می‏تواند بدنی مانند کتک زدن، لگد زدن و گاز گرفتن، یا لفظی مانند ناسزاگویی و فریاد زدن و یا حقوقی، مانند به زور گرفتن چیزی باشد. (6)
ایراد تعریف فوق این است که نسبت‏به برخی رفتارها که پرخاشگرانه به حساب نمی‏آیند مانعیت ندارد. مثلا اگر کودکی هنگام بازی، اسباب بازی خود را پرتاب کند اما ناخواسته به فرد دیگری برخورد کند، رفتار وی بر اساس تعریف مزبور، رفتار پرخاشگرانه به حساب خواهد آمد.
تعریف دیگری که برای پرخاشگری ارائه شده است‏بر نیت فرد پرخاشگر تکیه دارد و پرخاشگری رفتاری دانسته شده که به قصد آسیب یا آزار رساندن از کودک سر بزند. برخی این تعریف را مورد نقد قرارداده و گفته‏اند: نیت امری عینی و ملموس نیست و می‏تواند مورد تفسیرهای گوناگون قرار گیرد. بسیاری از محققان ترکیبی از این تعاریف را پذیرفته‏اند و رفتاری را که موجب آسیب دیگران گردد، پرخاشگرانه می‏دانند، به ویژه اگر فرد بداند عمل او آسیب و آزار دیگران رابه دنبال دارد.
در مقام قضاوت نسبت‏به تعاریف ارائه شده برای پرخاشگری، به نظر می‏رسد قصد و نیت در پرخاشگری دخالت دارد و هر کس با علم حضوری از نیت‏خود آگاه است و می‏توان از راه آثار مشابه، آن را در دیگران نیز شناسایی کرد و از این جهت، وسیله قابل تفکیک از سایر نیت‏ها و حالات درونی می‏باشد. بدین ترتیب، اگر فرد رفتار خشنی را برای هدفی از روی عمد انجام دهد، رفتار وی پرخاشگرانه تلقی می‏شود، چه از عواقب آن آگاه باشد و چه نباشد. (7)
پرخاشگری و رفتار توام با جرات
باید به این نکته توجه داشت که رفتار توام با جرات به عنوان رفتار پرخاشگرانه محسوب نگردد. گاه رفتاری از فرد سر می‏زند که به منظور کنترل و نظارت بر دیگران و بدون قصد آسیب رساندن است; مانند جلوگیری کودک از این‏که مبادا کسی اسباب بازی وی را از چنگش به در آورد. این رفتار جرات ورزی است که مردم معمولا بدون جدا سازی صحیح این دو اصطلاح، شخص با جرات را پرخاشگر به حساب می‏آورند. برای نمونه، ممکن است کسی را که در جست‏وجوی کالایی است و در این رابطه با دیگران برخوردی مصرانه دارد و به سادگی جواب رد را نمی‏پذیرد، پرخاشگر بدانند، در حالی که او فقط با جرات است. با توجه به این تمایز است که برای از بین بردن و جلوگیری از ظهور رفتارهای پرخاشگرانه در کودکان، تعلیم و عادت دادن راه‏های جامعه‏پسند با جرات بودن پیشنهاد شده است. (8)
انواع پرخاشگری
پرخاشگری وسیله‏ای: «اگر رفتاری در جهت رسیدن و دستیابی به هدفی خارجی انجام گیرد پرخاشگری وسیله‏ای تلقی می‏شود». (9) بر اساس نظر برخی از محققین (بوس، 1966) در پرخاشگری وسیله‏ای از پرخاشگری به عنوان روشی برای ارضای سایر انگیزه‏ها استفاده می‏شود. مثلا شخصی ممکن است از تهدید استفاده کند تا دیگران را به انجام دادن خواسته‏های خود وادار نماید، یا کودکی ممکن است از پرخاشگری به عنوان روشی برای جلب توجه دیگران استفاده کند. (10)
بیش‏تر پرخاشگری‏های اطفال خردسال از نوع وسیله‏ای و برای تصاحب شی‏ء مورد علاقه است. آنان با اعمالی مانند هل دادن در تلاشند تا اسباب بازی دیگران را به چنگ آورند و کم‏تر مواردی است که به قصد آسیب دیگران و از روی عصبانیت اقدام نمایند. (11)
پرخاشگری خصمانه: در صورتی که پرخاشگری به قصد آسیب دیگران باشد، خصمانه تلقی می‏شود. تعریفی که به نظر اکثریت مناسب است این است که: «پرخاشگری خصمانه هر نوع رفتاری است که هدفش اذیت کردن یا آسیب رساندن به موجود زنده دیگری است که بر انگیخته شده است تا از این رفتار پرهیز کند. (بارون 1977).»
لازم به‏ذکر است که پرخاشگری خصمانه طیف وسیعی از رفتارها را برمی‏گیرد و ممکن است‏بدنی یا کلامی، فعال یا غیرفعال و مستقیم یا غیر مستقیم باشد. (بوس 1966). تفاوت پرخاشگری بدنی با کلامی، تفاوت بین آزار جسمی و حمله با کلمات است. تفاوت پرخاشگری فعال با غیرفعال، تفاوت بین عمل آشکار و قصور در عمل است و منظور از پرخاشگری غیر مستقیم پرخاشگری بدون برخورد رودررو است. (12)
میزان و سن شیوع پرخاشگری وسیله‏ای و خصمانه
پرخاشگری در حقیقت‏یکی از نمودهای رشد اجتماعی است; در پایان یک سالگی، حدود 46 درصد رفتارهای اولیه همسالان را رفتارهای پرخاشگرانه و متعارض تشکیل می‏دهد. (برونسون 1981) پرخاشگری یکی از ملاک‏های رشد اجتماعی است که در کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازی کودکان دیگر، جیغ و فریاد زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگاری و اختلاف ظاهر می‏شود. (13)
سال‏های اولیه کودکی و سنین قبل از مدرسه، مملو از پرخاشجویی بوده و در آن بیش از سال‏های قبل و بعد رفتارهای خصمانه مشاهده می‏شود. در این ایام بیش‏تر پرخاشگری‏ها از نوع وسیله‏ای است، در حالی که، پس از طی دوره پیش دبستانی به نوع خصمانه مبدل می‏شود و با رفتارهای ناپسندی هم‏چون یاوه‏گویی و تمسخر همراه می‏گردد. زمانی که کودکان دریابند کودک دیگری قصد آسیب رساندن به آن‏ها را دارد، احتمالا برای تلافی به جای مضروب ساختن و خراب نمودن اسباب بازی‏های وی، خود او را مستقیما مورد حمله قرار می‏دهند.
به موازات رشد سنی کودک، نحوه بروز حالت پرخاشگری از حالت علنی و آشکار به صورت رمزی درمی‏آید. او سعی می‏کند با درونی‏ساختن‏خشم خویش، از برخوردهای آسیب رساننده جسمانی و لحظه‏ای کاسته و به تدریج‏با واکنش‏های غیر مستقیم، فرد مقابل را مورد شکنجه روانی قرار دهد. در سال‏های اولیه کودکی ظهور خشم سریع بوده و به زودی از بین می‏رود، اما در سنین بالاتر، کودک فرا می‏گیرد که رنجش و غم خویش را در درون، محبوس ساخته و آن را در مدت مدیدی با انجام اعمال منفی گرایانه به ظهور برساند. (14)
پرخاشگری مستقیم و غیر مستقیم: این تقسیم‏بندی براساس شناخت و عدم شناخت علت و یا علل پرخاشگری صورت پذیرفته است. اگر علت‏یا علل پرخاشگری روشن باشد، مثلا فرد دیگری یا شی‏ءای باعث‏شده که ما به مقصود خود نرسیم و ما هم آن عامل را می‏شناسیم و از خود رفتار پرخاشگرانه بروز می‏دهیم، در این صورت پرخاشگری مستقیم اطلاق می‏شود، اما در صورتی‏که عامل پرخاشگری را نمی‏شناسیم مثلا در اتوبوس به اشتباه با فردی برخورد می‏کنیم و او شروع به پرخاشگری می‏کند، این نوع پرخاشگری را که زمینه‏های قبلی دارد و در حقیقت تخلیه هیجان‏های قبلی است،پرخاشگری غیرمستقیم می‏نامند. (15)
ثبات پرخاشگری
آیا پرخاشگری دوران کودکی، در سال‏های بعد نیز ثابت می‏ماند و اثری پایدار در طول عمر دارد؟ این سؤالی است که عده‏ای از پژوهشگران را به تکاپو انداخته است. در واقع ثبات پرخاشگری، همانند ثبات هوش است; همان‏طور که میزان هوش در کودکی می‏تواند حاکی از سطح رشد شناختی آینده باشد،آگاهی از وضعیت پرخاشجویی کودک نیزآینه‏نسبتامناسبی برای مشاهده، تخمین و ارزیابی رفتارهای آتی وی به حساب می‏آید. به احتمال زیاد کسانی که در سال‏های اولیه کودکی‏به شدت پرخاشجو هستند، در دوران جوانی و بزرگسالی نیز چنین خواهند بود، و افرادی که در کودکی عاری از این ویژگی هستند در دوران بزرگسالی کم‏تر پرخاشگر می‏باشند.برخی از محققان طی تحقیقاتی که رفتار600آزمودنی‏رادریک دوره 22 ساله از سن 8تا30 سالگی مورد مشاهده قرار دادند، دریافتند کسانی که در 8 سالگی پرخاشگری بیش‏تری داشتند، هنوز پس از گذشت‏سه دهه از عمر خود نسبت‏به همسالانشان خشمگینانه‏تر عمل می‏نمودند و به احتمال قوی‏ازنظر محکومیت‏های کیفری،بدرفتاری با همسر و تخلفات رانندگی نیز درسطح بالاتری بودند. (هیوسان و همکارانش 1984). (16)
تفاوت‏های جنسیتی در پرخاشگری
پسرها پرخاشگرتر از دخترها هستند. این تفاوت در بیش‏تر فرهنگ‏ها و تقریبا در همه سنین دیده می‏شود. پسرها بیش از دخترها پرخاشگری بدنی و لفظی دارند (مک کوی و جکلین 1974و 1980; پارک و اسلابی 1983). از سال دوم زندگی این تفاوت‏ها آشکار می‏شود. براساس مطالعات مشاهده‏ای در مورد کودکان نوپای بین سنین 1 تا 3 سال تفاوت‏های جنسیتی از لحاظ تعدد پرخاشگری بعد از 18 ماهگی ظاهر می‏شود و قبل از آن اثری از آن نیست (فاگوت و هاگان 1982). پسرها به خصوص هنگامی که به آنان‏حمله‏ای‏می‏شودیا کسی مخل کارهایشان می‏شود، تلافی می‏کنند. در یک مطالعه مشاهده‏ای در مورد کودکان پیش از مدرسه، پسرها فقط اندکی بیش از دخترها مورد حمله قرار گرفتند، ولی دو برابر دخترها تلافی کردند. (به نقل از پارک و اسلابی، 1983).
چه چیزی این تفاوت‏های جنیستی را توجیه می‏کند؟ در این مورد، هم توجیهات فیزیولوژیکی ارائه شده و هم توجیهات اجتماعی. بعضی از نظریه پردازان معتقدند که ثبات تفاوت‏های جنسیتی که در همه فرهنگ‏ها و همه حیوانات دیده می‏شود، از شواهد محکم در اثبات دخیل بودن عوامل بیولوژیکی است. البته، مطالعاتی که رابطه بین هورمون‏های جنسی و پرخاشگری را می‏آزماید نتایج مبهمی دربر داشته است. شاید این‏که پسر بچه بالقوه پرخاشگر است‏یا می‏تواند آن را بیاموزد، علتی فیزیولوژیکی داشته باشد، ولی محققان در مشخص کردن این‏که نظام زیست‏شناختی تا چه حد در این مساله دخالت دارد، چندان پیشرفتی نداشته‏اند.
تجربه اجتماعی پسرها و دخترها از لحاظ پرخاشگری کاملا متفاوت است. پرخاشگری بخشی از قالب رفتاری مردانه است و غالبا از پسرها انتظار رفتار پرخاشگرانه می‏رود و به طور تلویحی تشویق می‏شود. (17)
گرچه رفتارهای پرخاشگرانه میان مردان و پسران شیوع بیش‏تری دارد اما بنا به گفته ابوحامد غزالی زنان زودتر از مردان خشمگین می‏گردند. البته توجه به این نکته لازم است که زنان و دختران گرچه زودتر عصبانی می‏شوند اما در مقایسه با مردان، کم‏تر به رفتارهای پرخاشگرانه اقدام می‏ورزند، و در این جهت تحمل بیش‏تری از خود نشان می‏دهند (18)
نقش ادراک مقاصد دیگران در نحوه پرخاشگری
کودک خردسال که به تدریج‏شروع به شناخت انگیزه‏های خود و دیگران می‏نماید، برای این که رفتار وی پرخاشجویی آشکار تلقی نگردد، راه‏هایی را برای برخورد با این انگیزه‏ها فرا می‏گیرد. او ممکن است قبل از کسب این شناخت، از غریبه‏ها بهراسد و فقط نسبت‏به افرادی که به گمان وی قادر به تلافی نیستند پرخاش نماید. البته این امر چه بسا کودک را به سوی کسب عادت پرخاش به افراد ضعیف و اجتناب از آن در برخورد با افراد قوی سوق دهد. گرچه کودکان به موازات رشد، در پی بردن به نیات دیگران توانایی‏های روزافزون کسب می‏نمایند، اما در شناخت صحیح نیات دیگران با یکدیگر تفاوت دارند. برخی از آنان به ویژه کودکان بسیار پرخاشگر در این زمینه مشکلات بیش‏تری دارند. براساس نظریه داج (1982) در موارد رفتارهای مبهم که نیات پرخاشجویانه و یا نیکوکارانه واضح نیست، نحوه برخورد کودکان شدیدا پرخاشگر متفاوت از سایر خردسالان است. احتمالا در وضعیت‏های مبهم، این افراد واکنش خصمانه نشان می‏دهند، چنانچه گویی طرف مقابل در رفتار خود قصد آسیب رساندن و پرخاش داشته است. پسران پرخاشگر کردار دیگران را به گونه‏ای خاص تفسیر نموده و بیش از بقیه، پرخاشگری را در دیگران می‏بینند، تا آن‏جا که گویی جهان و جهانیان را خصمانه و تهدیدآمیز تلقی می‏نمایند. البته طبق برداشت‏های داج و فریم (1982) شاید بتوان برای دیدگاه‏های ویژه کودکان پرخاشگر مبنایی در واقعیت جست‏وجو نموده و ریشه آن را در تجارب خاص آنان یافت. زیرا آنان علاوه بر این‏که بیش از بقیه همسالان خویش آغاز گر رفتارهای پرخاشگرانه بی‏دلیل هستند، بیش از سایرین نیز در تیررس حملات خشم‏گینانه واقع می‏شوند. (19)
ادامه دارد
پی‏نوشت‏ها:
1- مهدی محی‏الدین بناب، روان‏شناسی انگیزش و هیجان، تهران، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص 55.
2- روان‏شناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی، دفتر همکاری‏حوزه‏ودانشگاه‏تهران،تهران،1375، ص 495
3- محمدکریم خداپناهی، جزوه روان‏شناسی فیزیولوژیک، ارائه شده در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، 1377، ص 46
4- کارون تاواریس، روان‏شناسی خشم، ترجمه احمد تقی‏پور و سعید درودی، تهران، نشر خاتون، چاپ دوم، 1373، ص 58
5 و 6- هزی پاول ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایی، تهران، مرکز نشر، چاپ دوازدهم، 1377، ص 425 و 426
7- منبع شماره 2، ص 495
8 و 9- هزی پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 426
10- مهدی محی‏الدین بناب، پیشین، ص 56
11- منبع شماره 2، ص 496
12- مهدی محی‏الدین، پیشین، ص 56
13- روان‏شناسی(2)، ص 822
14- منبع شماره 2، ص 497
15- کریم خداپناهی، پیشین، ص 47
16- منبع شماره 2، ص 500
17- هزی پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 430
18- ملامحسن فیض کاشانی، المحجة‏البیضاء، ج 5، مکتبه الصدوق، تهران، ص 305
19- مهدی محی‏الدین بناب، پیشین، 61


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


بررسی مقابله های دینی در افراد معتاد و غیر معتاد
پژوهش حاضر یک مطالعه پس رویدادی است که به منظور بررسی میزان به کارگیری مقابله های دینی افراد معتاد در مقایسه با افراد غیر معتاد انجام گرفته است. آزمودنی های پژوهش به تعداد 65 نفر (34 فرد معتاد و 31 فرد غیر معتاد) از مراجعان به مراکز خود معرّف شهر زاهدان و همراهان این مراجعان انتخاب و از نظر متغیرهای سن, جنسیت و شغل همتاسازی شدند. داده ها با استفاده از پرسش نامه مقابله دینی گردآوری شد و با استفاده از آزمون آماری t و ضریب هم بستگی پیرسون تجزیه و تحلیل گردید. نتایج نشان داد که افراد معتاد در مقایسه با افراد غیر معتاد در مواجهه با استرس به طور معناداری کمتر از روش های مقابله دینی استفاده می کنند. بین سن افراد و به کارگیری مقابله دینی رابطه معناداری مشاهده نشد. به علاوه, بین افراد با تحصیلات پایین تر و بالاتر از دیپلم در میزان به کارگیری مقابله دینی تفاوت معناداری مشاهده نشد. این نتیجه در درون هر گروه به طور مجزا نیز تأیید شد.
مقدمه
امروزه گسترش روزافزون سوءمصرف مواد مخدر در کشور ما به عنوان یک معضل اجتماعی در ابعاد جسمی و روانی قلمداد می شود. به طوری که اعتیاد و عوارض ناشی از آن در زمره مهم ترین معضلات جامعه بشری به شمار می آید که در علت شناسی آن, علل متفاوتی مطرح شده است, از جمله این عوامل روان شناختی می توان به کارگیری روش های مقابله ناکارآمد اشاره کرد(سرگلزایی, 1380).
مقابله عبارت است از تلاش برای رویارویی با موقعیت ها, مشکلات و کنترل شرایطی که بالقوه فشارزا ارزیابی می شوند. شیوه های مقابله, توانایی های شناختی و رفتاری هستند که به دست افرادی که با استرس سر و کار دارند, به کار گرفته می شود (آلدوین(Aldwin) و کوین(Coyne), 1989, به نقل از هینز(Hynes) و همکاران, 1992). در همین راستا, مقابله دینی به عنوان روشی که از منابع دینی مانند دعا و نیایش, توکل و توسل به خداوند و برای مقابله استفاده می کند, تعریف شده است(کارور(Carver) و همکاران, 1989).
نقش دین در مداوا و کاهش رنج های انسانی از سالیان پیش شناخته شده است (ساچمن و ماتیوز 1988, به نقل از رابرت 1992). امروزه محققان روان شناسی و علوم رفتاری متفق القولند که بین دین دار بودن و سلامت جسمانی و روان شناختی هم بستگی مثبت و معناداری وجود دارد و در این راستا, حمایت های تجربی فراوانی هم فراهم کرده اند (رابرت, 1992; تیکس(Tix) و همکاران, 1998; بیکل(Bikel) و همکاران, 1998).
دین و مذهب از ارکان اصلی فرهنگ هر ملتی است و ارزش ها و معتقدات دینی در شکل دادن به سبک زندگی افراد نقش مهمی را ایفا می کند و روش زندگی یکی از شاخص های مهم سلامت افراد جامعه, از جمله سلامت روان است (داویدیان, 1376).
برخی متفکران معتقدند که دین منبعی حمایتی برای افراد است تا در مواجهه با مشکلات کمتر آسیب ببینند, چرا که افراد متدین روش های مقابله ایِ متفاوتی دارند که در مواجهه با حوادث فشارزای زندگی می توانند کمک کننده باشند, داشتن معنا و هدف در زندگی, احساس تعلّق داشتن و برخورداری از منابع حمایتی فراوان, امیدوار بودن و اتکا به کمک و یاری خداوند در شرایط فشارزای زندگی, حمایت و کمک از روحانی و کشیش, همگی از جمله منابعی هستند که افراد متدین با برخورداری از آنها می توانند در رویارویی با مشکلات زندگی آسیب کمتری را تجربه کنند, به علاوه, دین می تواند بر فعالیت های مقابله ای افراد از طریق مجهز ساختن آنها به گنجینه ای از شیوه های مقابله ای تأثیر بگذارد. افراد متدین می توانند از ابعاد مختلف روانی, شناختی, بین فردی و اجتماعی اعتقادات دینی شان به منظور سازگاری بهتر با موقعیت های فشارزا کمک بگیرند و از آن جا که مقابله دینی بر باورها و فعالیت های دینی متکی است, از این طریق به افراد در کنترل استرس های هیجانی و ناراحتی فیزیکی کمک می کند (رابرت(Robert), 1992).
دین به عنوان یک شیوه و سبک زندگی, منبع حمایتی مناسبی برای افراد فراهم کرده و آنها را به انواع مهارت های مقابله ای کارآمد مجهز می سازد که در برخورد با استرس های زندگی کمک کننده هستند (کارور و همکاران, 1995, به نقل از: پهلوانی 1375).
داشتن معنا و هدف در زندگی, انجام اعمال دینی و رعایت دستورات الهی و غیره همگی در تجهیز مناسب فرد برای رویارویی با استرس, منابع و لوازم اساسی هستند (اردوباری, 1366; اصفهانی, 1374). یافته های اخیر نشان داده اند که مقابله های دینی به عنوان منبع حمایت عاطفی و هم چنین وسیله ای برای تفسیر مثبت حوادث زندگی, می توانند به کارگیری مقابله های بعدی را تسهیل کنند, از این رو, به کارگیری آنها می تواند برای بیشتر افراد سودمند باشد (کارور و همکاران, 1989).
مطالعات علت شناسی در خصوص سوء مصرف و وابستگی به مواد به رابطه بین استرس, مقابله و اعتیاد تأکید داشته و مصرف مواد را در شرایط استرس آور به عنوان یک سبک مقابله ای ناکارآمد تلقی کرده که می تواند به عنوان سیکل معیوب عمل کرده و ادامه مصرف را باعث شود (جوانبخت, 1378; کوئینگ(Koening) و همکاران, 1992; نیل من(Nealman) و پرساد (Persaud), 1995). پژوهش ها نیز بیان گر آنند که معتادین در مقایسه با افراد بهنجار بیشتر از روش های مقابله ناکارآمد و متمرکز بر هیجان و کمتر از روش های مقابله متمرکز بر مسئله در رویارویی با استرس استفاده می کنند (پهلوانی و همکاران, 1378; جوانبخت, 1378). هم چنین فقدان اعتقادات دینی به عنوان یک عامل پیش بینی کننده قوی در مصرف مواد مخدر مطرح شده است (گورساچ وهمکاران, 1981 به نقل از کوئینگ, 1992).
گارتنر (1996) طی مرور یازده پژوهش دراین خصوص اظهار داشت که داشتن اعتقادات دینی با کاهش استفاده از مواد مخدر مرتبط است (به نقل از: بیکل و همکاران, 1998).
لارچ و هاگس(Larch & Hughes, 1985) طی پژوهشی که بر روی 14000 نفر انجام دادند دریافتند که هر اندازه اعتقادات دینی فرد قوی تر باشد, میزان سوءمصرف مواد کاهش می یابد. کوئینگ و همکاران (1992) طی پژوهشی دریافتند هر اندازه فرد خودش را کمتر متدین گزارش کرده و کمتر از راهکارهای دینی در زندگی استفاده کند, احتمال سوء مصرف مواد و داروهای محرک در او بیشتر است.
نکته مهم تر این که دین دار بودن (به ویژه دین درونی) نه تنها در گرایش و مصرف مواد نقش پیش گیری کننده دارد, بلکه در ترک مصرف مواد نیز عامل مؤثری است. ویلسون (1968) طی بررسی های خود به این نتیجه رسید که وقتی فرد مصرف مواد را کنار می گذارد که یک تغییر مثبت در او نسبت به دین ایجاد شده باشد. حتی برخی پژوهش گران بر این باورند که اثرات مفید گروه الکلی های بی نام در کمک به ترک الکل به ابعاد دینی و معنوی برنامه های دوازده گانه ترک مربوط است (به نقل از: کوئینگ و همکاران, 1992).
با توجه به پژوهش های پیشین در تأیید نقش باورها و اعمال دینی در پیش گیری و درمان اعتیاد و تأکید فزاینده روان شناسان بر نقش شیوه های مقابله در سبب شناسی سوءمصرف مواد, پژوهش حاضر با هدف بررسی نقش میزان به کارگیری مقابله های دینی در اعتیاد اجرا شد. در این مطالعه سعی شده است تا میزان به کارگیری مقابله های دینی در افراد معتاد با غیر معتاد صورت گیرد و نقش تحصیلات و سن در به کارگیری راهبردهای مقابله دینی مطالعه شود.
روش پژوهش
مطالعه حاضر نوعی مطالعه پس رویدادی است که با هدف مقایسه میزان به کارگیری مقابله های دینی افراد معتاد و غیر معتاد اجرا شد. بدین منظور, دو گروه معتاد (34نفر) و غیر معتاد(31نفر) انتخاب شدند. گروه معتادان از بین مراجعان به مراکز خود معرف ترک اعتیاد شهر زاهدان انتخاب شدند و آزمودنی های گروه آزمایشی نیز از بین همراهان غیر معتاد افرادی که برای ترک اعتیاد مراجعه می کردند, انتخاب شده و با توجه به متغیرهای سن, جنسیت و شغل همتاسازی شدند. گفتنی است اجرای پژوهش بر روی 90 نفر انجام شد, ولی در تحلیل نهایی برخی پاسخ نامه ها به دلیل نقص در تکمیل اطلاعات, حذف شدند و در نهایت, فقط نتایج 65 آزمودنی تحلیل شد.
جمع آوری اطلاعات با (پرسش نامه مقابله دینی) به شکل انفرادی صورت گرفت. پرسش نامه مقابله دینی شامل 34 عبارت است که براساس مقیاس چهار گزینه ای لیکرت نمره گذاری می شود. حداکثر نمره فرد در این آزمون 102 است که هر چه فرد در این آزمون نمره بالاتری کسب کند, دلالت بر استفاده بیشتر از مقابله دینی دارد. این پرسش نامه را در سال 1375, پهلوانی, دولتشاهی و واعظی تهیه و در پژوهشی مجزا اعتباریابی کرده اند. اعتبار این آزمون با استفاده از روش بازآزمون 82% بود. نتایج با استفاده از آزمون آماری t و ضریب هم بستگی پیرسون تجزیه و تحلیل گردید.
نتایج و بحث در نتایج
هم چنان که گفته شد, در این پژوهش دو گروه معتاد و غیر معتاد که جمعاً 65نفر بودند, شرکت داشتند. ویژگی های جمعیت شناسی افراد دو گروه در متغیرهای تحصیلات, شغل و دین در جدول شماره1ـ1 ارائه شده است.
جدول شماره 1ـ1: ویژگی های دموگرافیک دو گروه در متغیرهای تحصیلات, شغل و دین
متغیرها
تحصیلات
بی سواد ابتدایی سیکل دیپلم بالاتر از دیپلم
شغل
کارگر کارمند آزاد کشاورز سایر
مذهب
تشیع تسنن
گروه
معتاد
غیرمعتاد
12% 22% 29% 28% 9%
9% 20% 27/5% 31% 11/5%
21% 31% 30 % 5% 13%
20% 40% 24 % 3% 13%
85% 15%
90% 10%
تعداد زن ها در هر گروه معتاد و غیر معتاد 8 نفر بود. به علاوه, آزمون t بین دو گروه از لحاظ سن تفاوت معناداری را نشان نداد, یعنی دو گروه از لحاظ سن با یک دیگر تفاوت معناداری نداشتند (جدول2ـ1)
جدول2ـ1: میانگین, انحراف معیار و نتایج آزمون t در گروه از لحاظ سن
سن
میانگین
انحراف میعار
tآزمون
P
گروه
معتاد
غیر معتاد
55 / 32
8 / 35
3 / 9
10
1 / 1
05 / 0
N.S
05 /t68 / 1 = (65)
Not significant
برای آزمون فرضیه اول پژوهشی مبنی بر این که افراد غیر معتاد نسبت به افراد معتاد بیشتر از مقابله های دینی استفاده می کنند, میانگین نمره آزمودنی های دو گروه در پرسش نامه مقابله دینی با هم مقایسه شد که نتایج در جدول 3ـ1 ارائه شده است.
جدول3ـ1: میانگین, انحراف معیار و نتایج آزمون t دو گروه در مقابله دینی
مقابله دینی
میانگین
انحراف میعار
tآزمون
سطح معنی داری
گروه
معتاد
غیر معتاد
81 / 70
*
87
02 / 10
8 / 8
7 / 3
000 / 0
05 /t68 / 1 = (65)
*Significant
هم چنان که در جدول3ـ1 مشاهده می شود, نتایج آزمون t تفاوت معناداری را بین افراد معتاد و غیر معتاد در به کارگیری مقابله های دینی نشان داد, یعنی افراد معتاد نسبت به افراد غیر معتاد به طور معناداری کمتر از شیوه های مقابله دینی در رویارویی با استرس ها استفاده می کنند. این یافته به طور غیر مستقیم تأییدکننده اثرات پیش گیری کننده اعمال باورهای دینی در خصوص مصرف مواد مخدر است و با یافته های گارتنر (1996); لارچ و هاگس (1985); کوئینگ و همکاران (1992) هماهنگ است. به طور کلی می توان نتیجه گرفت که انجام اعمال دینی یا داشتن باورهای دینی در برخورد با استرس های زندگی باعث تخفیف اثرات استرس شده و فرد را از مصرف مواد یا پناه بردن به الگوهای رفتاری نامناسب باز می دارد. به عبارت دیگر, این تفاوت می تواند به ماهیت دین دار بودن افراد مرتبط باشد, به طوری که داشتن باورهای دینی (که با روش های مقابله دینی هم بستگی بالایی دارد) و جایز ندانستن مصرف مواد مخدر باعث جلوگیری و بازداری فرد از مصرف این مواد می شود.
از طرف دیگر, برخی محققان گزارش کرده اند که با افزایش سن احتمالاً میزان اعتقادات دینی افراد بیشتر شده و لذا میزان به کارگیری مقابله های دینی نیز بیشتر می شود. نتایج مطالعه ما در این رابطه هم بستگی معناداری را بین متغیر سن و مقابله دینی نشان نداد (7%=r). یکی از دلایل عدم ارتباط بین سن و به کارگیری مقابله دینی در مطالعه حاضر دامنه نسبتاً محدود سنّی (55 ـ21) اکثر آزمودنی های مطالعه است. به طوری که میانگین سن آنها حدود 35 سال بود و این احتمال وجود دارد که با گسترش دامنه سنّی افراد مورد بررسی, نتیجه تغییر کند.
گزارش های دیگر در ادبیات تحقیق بیان گر این است که میزان به کارگیری مقابله های دینی در افراد با سطوح تحصیلی مختلف متفاوت است (پهلوانی و همکاران, 1375; کراوس, 1998) در این راستا نیز پژوهش گران فرضیه ای طرح و چندین مقایسه آماری انجام دادند. ابتدا کل آزمودنی های مطالعه (معتاد و غیر معتاد) بر حسب تحصیلات به دو گروه کلی زیر دیپلم و بالاتر از دیپلم تقسیم شدند. سپس نمرات مقابله دینی آنها مقایسه شد, همان طور که در جدول4ـ1 مشاهده می شود, نتایج تفاوت معناداری را بین دو گروه نشان نداد و علی رغم این که افراد با تحصیلات زیر دیپلم نسبت به افراد تحصیلات بالاتر به کارگیری مقابله های دینی بیشتری را گزارش کردند, اما تفاوت بین دو گروه تحصیلی از لحاظ میزان استفاده از مقابله های دینی معنادار نیست. این یافته با نتایج برخی مطالعات گزارش شده هماهنگ نیست. یکی از علل این ناهماهنگی می تواند به نوع آزمودنی های شرکت کننده در مطالعه مربوط باشد, چرا که آزمودنی های مطالعه کراوس (1998) را صرفاً افراد سال مند تشکیل می دادند و در مطالعه پهلوانی و همکاران (1375) نیز نمونه پژوهش شامل دانشجویان گروه پزشکی بود.
جدول4ـ1: میانگین, انحراف معیار و مقدار t نمره مقابله دینی کل افراد معتاد بر حسب تحصیلات
متغییر
میانگین
نحراف میعار
آزمون t
p
گروه
معتاد
غیر معتاد
4 / 74
7 / 78
14
25 / 24
69%
05 / 0
N.S
05 t (65) = 1/67
مقایسه نمرات مقابله دینی در دو سطح تحصیلی ذکر شده در هر گروه (معتاد و غیر معتاد) به طور جداگانه نیز انجام شد که باز هم تفاوت معناداری بین دو گروه تحصیلی از لحاظ میزان به کارگیری مقابله دینی مشاهده نشد (جدول5 ـ1)
جدول5 ـ1: میانگین, انحراف معیار و مقدار t نمره مقابله دینی افراد معتاد بر حسب تحصیلات
متغیر
میانگین
انحراف میعار
آزمون t
P
گروه
معتاد
غیر معتاد
5 / 65
85 / 72
1 / 10
3 / 28
9%
05 / 0
N.S
در گروه افراد غیر معتاد مقدار t محاسبه شده 36/1 به دست آمد که باز هم تفاوت معنادار نبود. به طور کلی می توان نتیجه گرفت که گرچه در هر سه مقایسه افراد با تحصیلات زیردیپلم نسبت به افراد با تحصیلات بالای دیپلم اندکی بیشتر از مقابله های دینی استفاده می کردند, این تفاوت از لحاظ آماری معنادار نبود.
در پایان ذکر این نکته لازم است که مطالعه حاضر نیز مثل هر پژوهش دیگر محدودیت های خاص خود را دارد. حجم نسبتاً کم و انتخاب غیر تصادفی نمونه های پژوهش و عدم کنترل برخی از متغیرهای مداخله گر (دین درونی ـ بیرونی و وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی) از جمله محدودیت های پژوهش حاضر هستند, لذا باید در تفسیر و تعمیم نتایج بسیار محتاط بود. نتایج حاضر را می توان با در نظر گرفتن محدودیت ها به عنوان سندی علمی برای ارائه آموزش های الهی و معنوی و مداخلات درمانی با محتوای روحانی و مشاوره دینی برای افراد تحت استرس تلقی کرد و از یافته حاضر به منظور آموزش افراد در مواجهه با استرس های زندگی کمک گرفت.
* کارشناس ارشد روان شناسی بالینی, انستیتو روان پزشکی تهران.
** دکتری روان شناسی بالینی, عضو هیئت علمی دانشگاه علوم بهزیستی.
کتاب نامه :
صفهانی, محمدمهدی (1374), (بهره گیری از برخی رهنمودهای الهی در پیش گیری و رویارویی با پیامدهای استرس), فصلنامه اندیشه و رفتار, سال اول, شماره4.
اردوباری, احمد (1366), راز طول عمر, جلد اول, انتشارات هدی.
پهلوانی, هاجر; ملکوتی, کاظم و براهنی, محمدتقی (1375). بررسی میزان استرس, شیوه های مقابله و وضعیت سلامت روانی افراد ناباور, پایان نامه کارشناسی ارشد, انستیتو روان پزشکی تهران.
پهلوانی, هاجر; کیانپور, محسن و عیدوزهی, محمد (1378). (مقایسه شیوه های مقابله ای در افراد معتاد با غیر معتاد), ارائه شده در اولین کنگره سراسری راهکارهای بهداشتی مبارزه با اعتیاد, دانشگاه علوم پزشکی زاهدان.
پهلوانی, هاجر; دولتشاهی, بروز و واعظی, سید احمد (1375), (بررسی رابطه بین به کارگیری مقابله های دینی و سلامت روانی), اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, سال 1376.
جوانبخت, مریم (1378), (مقایسه شیوه های مقابله ای و نگرش های ناسالم در معتادان مواد مخدر با گروه شاهد غیر معتاد), اولین کنگره سراسری راهکارهای بهداشتی مبارزه با اعتیاد, دانشگاه علوم پزشکی زاهدان.
داویدیان, هاراطون (1376), (بهداشت روان از دیدگاه ادیان توحیدی), اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, دانشگاه علوم پزشکی ایران, آذرماه1376.
سرگلزایی, محمدرضا (1380), ترک اعتیاد موفق, انتشارات دانشگاه علوم پزشکی مشهد.
Bickal, C and etal (1998), Perceived Stess-religious coping styles and depressed effect , Journal of psychology and chyistionity, 17(1), pp-42.
Carver, C. S; Schier, M. F. and weintran, J. K (1989), Assessing coping strategies: A heoretically based approach , Journal of personality and social psychology, vol.56, No.2, p.267-283.
Hynes, G., J. Callan; v.g.; Terry, D. J. and Gallois, C. (1992), زThe psychological well-being of infertile woman after a failed IVF attempt: The effect of copingس, Journal of Medical psychology, vol.65, p.269-278.
Koening, H. G. (1992), Religion and prevention of illness in Later Life In K. I. Pargament K. I. Maton & Hess, R. E. (eds). Religion and prevention in mental health, Research Division, and Action Aaworth Press Inc.
Larch, B. & Hughes, H (1985), زReligion and youth substance Useس, Journal of religious and Health, 24 (3), p.197-206.
Nealman, J. & Persaud, R. (1995), Why do psychiatrists neglect religion , British Journal of Medical psychology, 63, p.169-78.
Roberts, K. A. (1992), A Sociological overview: mental health implications of religio-cultural megutrends in the united state. In Pergament, K. T. Maton, I and Hess, R. E. (Editors), Religion and Prevention in Mental Health, Haworth press Inc.
Tix, A. P., Frazier, P. A. (1998), زThe use of religious coping during stressful Life sventsس, Journal consulting and clinical Psychology, 66 )2), p.417-422.


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


بررسی عوامل مؤثر بر رضایت شغلی
 
       
رضایت شغلی چیست و چگونه می توان به آن دست یافت؟ این مسأله ای است که بسیاری افراد با آن دست به گریبانند. چه افراد جویای کار که می خواهند برای اولین مرتبه محیط کار را تجربه کنند و چه کسانی که سالهاست در حرفه خود مشغولند و از مشکلات آن رنج می برند. محیط کار هر انسانی خانه دوم اوست، چه بسیار افرادی که عمده ساعات شبانه روز خود را مجبورند در محیط کاری خود بگذرانند. ساده پیداست که این محیط نیز همچون خانه باید برآورنده حداقلی از نیازهای روحی و روانی افراد باشد تا آنها بتوانند ضمن کسب درآمد به ارتقای دانش حرفه ای خود پرداخته و خدمتی صادقانه ارائه دهند.
عوامل متعددی وجود دارد که در کنار هم می توانند ایجاد کننده رضایت شغلی در افراد باشد. چه بسا تنها نبود یک عامل از مجموع این عوامل می تواند از ایجاد رضایت در فرد بکاهد یا حتی او را در زمره افراد ناراضی از شغل خود قرار دهد. میزان درآمد، وجهه اجتماعی، امکان ارتقای شغلی، نحوه مدیریت در محل کار، عدم تبعیض و میزان آگاهی فرد از شغل خود از مهمترین عوامل ایجاد رضایت شغلی در افراد است.
میزان درآمد عاملی در انتخاب شغل
میزان درآمد یکی از جدی ترین و مهمترین دلایل انتخاب شغل در افراد است به گونه ای که در بسیاری از موارد حتی می تواند باعث نادیده گرفتن عوامل دیگر باشد. گاه افرادی را می بینیم که با وجود داشتن مشاغل مهم، کلیدی و دارای پایگاه و وجهه اجتماعی تنها به دلیل کمی درآمد از شغل خود احساس رضایت نکرده به گونه ای که حتی در موارد بسیاری به تغییر شغل خود حتی با شغلهایی با منزلتی پائینتر اقدام می کنند.
پزشکی یکی از شغلهایی است که به سرنوشتی این گونه گرفتار آمده است. زمانی پزشکی شغلی با منزلتی بالا و درآمدی خوب بیشترین محبوبیت را در بین اقشار جامعه داشت. اما امروزه به دلیل کثرت جمعیت جامعه پزشکی و همسو نبودن آن با جمعیت جامعه درآمد پزشکان به میزان قابل توجهی کم شده است و شاید هم این کاهش درآمد صرفاً در مقایسه با درآمد پزشکان در گذشته کم به نظر می رسد. اما همین امر پزشکان جوان و جویای پول را به یکی از ناراضی ترین افراد جامعه تبدیل کرده است.
دکتر مقدم، پزشک عمومی که در یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران در بخش اورژانس مشغول است در این مورد می گوید: «امروز اکثریت جوانها بیشتر به دنبال درآمد بیشتر به سمت رشته های پزشکی گرایش پیدا می کنند و کمتر به منزلت این شغل می اندیشند. اما وقتی وارد بازار کار می شوند تازه درمی یابند که آن درآمد رویایی سرابی بیش نبوده و حتی کار نیز به آسانی پیدا نمی شود. آمار پزشکان بیکار کمتر از مشاغل دیگر نیست.»
دکتر رضایی، پزشک عمومی دیگری است که یک شرکت تبلیغاتی را به تازگی راه اندازی کرده است. در مورد علت تغییر شغلش می گوید: «سطح درآمد پزشکان نسبت به سایر مشاغل بسیار پایین آمده است. مهمترین علت آن هم افزایش تعداد پزشکان نسبت به بیماران است. طبق آمار برای هر هزار نفر یک پزشک احتیاج است. در حال حاضر جمعیت کشور، حدود ?? میلیون نفر است. پس برای این تعداد، شصت هزار پزشک مورد نیاز است. در حالیکه ما بالای صدهزار پزشک در کشور داریم یعنی ?? هزار پزشک بیش از نیازمان داریم. این درحالی است که ?? هزار نفر هم دانشجوی پزشکی هستند. به عبارت دیگر تا دو سه سال دیگر، ??? هزار پزشک خواهیم داشت اما جمعیت در این مدت ? برابر نخواهد شد. ظرفیت پذیرش دانشجو هم که کم نمی شود، سطح بهداشت مردم هم بالا رفته است. اگر وضع به همین صورت باقی بماند، ما در بازار پزشکی باید برای داشتن مریض با هم رقابت کنیم آن هم رقابت ناسالم برای مریضهایی که وجود ندارند. پس پزشکان این میان بازنده اند و امیدی هم نیست که وضع بهتر شود. پس پزشک یا مجبور است به کارهای جانبی رو بیاورد یا اصلاً تغییر شغل دهد.»
آرزو داشتم دکتر شوم ولی نتوانستم
دکتر محمد دادگران مدیر گروه کارشناسی ارشد مدیریت رسانه، بیش از منافع مادی عوامل متعددی را در انتخاب شغل مؤثر می داند. مهمترین عوامل از نظر او وجاهت اجتماعی، احترام به ارزش کار افراد، ساعات کار ،امنیت، محیط کار و خدمات رفاهی و روابط انسانی است. او در ادامه می گوید: میان ایفای نقش و نگرش از دیدگاه روانشناسی اجتماعی رابطه ای بسیار نزدیک وجود دارد. آن زمانی که فرد با پیش زمینه های مثبت انتخاب شغل کند طبیعتاً در کار خود تا حد زیادی موفق خواهد بود و برعکس نگرش منفی می تواند پیامدهای ناگواری را در پی داشته باشد. به ویژه در جامعه ای که میان آموزش و تولید رابطه پایدار وجود ندارد. غالباً افراد به کارهایی گمارده می شوند که از سرناچاری آن را انتخاب می کنند. پس با پیش زمینه منفی به انجام وظایف محوله خود می پردازند. این امر به ویژه در زمانی بیشتر نمود می یابد که فرد از لحاظ حقوق و مزایا و امکانات رفاهی در سطح بسیار پایینی قرار داشته باشد. طبیعتاً اکثریت قریب به اتفاق کارکنان و مستمری بگیران ثابت جامعه قدرت خریدشان همواره در حد قابل توجهی پایین تر از سطح جریان عمومی قیمتهاست و همواره شکاف و فاصله عمیقی میان این دو جریان وجود دارد. همین امر عدم تعادل میان مزدها و هزینه کالا و خدمات مورد نیاز برای معیشت را تشدید کرده و آثار سوء آن بصورت کاهش انگیزش کارکنان و تنزل بهره وری در جامعه ما مشهود می شود. عدم کفایت دستمزدها بخشی از مزدبگیران ثابت را ناگزیر می سازد تا در صدد انجام کار دوم و حتی سومی برآیند و این مسأله افزون بر حاکمیت بخشیدن به نوعی روابط ناسالم باعث می شود این مشاغل کاذب وغیرتولیدی توان و انرژی افراد را تا حد زیادی کاهش دهد و همین امر برکیفیت بهره وری کار و عملکرد سازمانهای دولتی و خصوصی اثرات منفی به صورت آسیبهای گوناگون اجتماعی می گذارد. این امر نه تنها تأثیر منفی بر سازمان یا جامعه می گذارد بلکه تا نسوج خانواده راه می یابد و آثار ناگواری در روابط میان افراد درون خانواده از خود بجای می گذارد.
در جامعه ای که میان آموزش و تولید رابطه پایدار وجود ندارد، غالباً افراد به کارهایی گمارده می شوند که از سرناچاری آن را انتخاب می کنند. پس با پیش زمینه منفی به انجام وظایف محوله خود می پردازند.
نقش مدیریت در رضایت شغلی
مدیران در رضایت شغلی کارکنان و کارمندان خود نقش به سزایی دارند. و در واقع یکی از مهمترین ارکان هر محیط کاری به شمار می روند. در بخش خصوصی مدیران به علت باز بودن دستشان در تغییرات واحد خود، به مراتب سهم بیشتری در ایجاد رضایت در کارمندان و زیردستان خود دارند. پرداخت منصفانه و به موقع حقوق کارمندان، ایجاد امکان ارتقای شغلی و ایجاد فضای صمیمی در محیط کاری از مهمترین امکانات آنهاست.
«افسانه. م» فارغ التحصیل رشته پرستاری که در سه بیمارستان دولتی و دو بیمارستان خصوصی خدمت کرده و حال پس از هشت سال سابقه کار پرستاری، این شغل را رها کرده و به دنبال شغل جدید است می گوید: «دیگر هیچگونه وابستگی به شغل پرستاری نداشتم. شغل پرستاری به گونه ای است که باید آن را دوست داشته باشی تا بتوانی انجامش دهی. اما من دیگر انگیزه ام را از دست داده بودم، علتش هم برخوردهای خیلی بد از مدیران بود.مخصوصاً در آخرین بیمارستانی که کار می کردم و یکی از بهترین بیمارستانهای خصوصی هم هست، مدیران بیمارستان آنچنان رفتار بدی با ما داشتند که احساس می کردم برده هستم. بدی دیگری نیز شغل ما دارد و آن این است که از نظر وجهه اجتماعی هنوز هم شغل پرستاری جا نیفتاده و تصورات غلطی نسبت به این شغل وجود دارد. البته ما همه این مطالب را می دانستیم و مشکلات شغلمان را پذیرفته بودیم. ولی وقتی در محیط کار نیز احترامی وجود نداشت و بیماران هم به خاطر درد یا مشکلی که داشتند بعضی مواقع واقعاً برخورد بدی می کردند که وقتی همه این جوانب را یکجا در نظر بگیریم؛ یعنی بی احترامی، خستگی، حقوق پایین و فشارهای مضاعف به نظر شما دیگر چه انگیزه ای می ماند. من اواخر دچار افسردگی شدید شده بودم.»
وی در تشریح مشکلات شغلی خود می گوید: مثلاً زمانی که ما هجده ساعت سر کار بودیم، چون حق شب کاری به ما می دادند، می گفتند، نمی توانید استراحت کنید و اگر هم می خواهید دراز بکشید باید حتماً با لباس کار باشید و وقتی ما در اتاق بودیم، در را به شدت باز می کردند که این موضوع خیلی برخورنده بود.
در قانون کار آمده است کسانی که شب کار هستند دو ساعت از کار مال خودشان است و می توانند استراحت کنند. البته من در CCU بودم و محیط CCU در دو حالت متفاوت است. بعضی مواقع شلوغ است؛ یا مریض بد حال در آن بستری است که حتی یادمان می رود یک لحظه بنشینیم ولی مواقعی هم می شود که بخش خیلی آرام است و نیازی به ما نیست ولی آنها می گفتند، چون شما حق شب کاری می گیرید، حتی اگر هیچ کاری نداشته باشید نباید استراحت کنید. مورد دیگری که خیلی مرا ناراحت می کرد این بود که جلوی بیماران به ما اهانت می کردند و با ما رفتار بدی داشتند و جالب اینجاست که دائماً ما را با پرستاران آمریکا مقایسه می کردند. در صورتی که وضعیت ما با آنها اصلاً قابل مقایسه نیست. آنجا هر پرستار حداکثر دو بیمار دارد و اگر بیمارش فوت کند به پرستارش مرخصی می دهند در صورتی که ما مرخصی ای که حقمان بود را نیز باید به زور از آنها می گرفتیم و اصلاً به روحیه و خستگی ما اهمیت نمی دادند و مطمئنم اکثر همکاران من نیز همین احساس را دارند و فقط برای برطرف کردن مشکلات مالیشان این کار را ادامه می دهند، نه به خاطر عشق و علاقه شان به رشته پرستاری.»
دکتر علی اکبر فرهنگی مدرس دانشگاه در رشته مدیریت، نقش مدیران را در ایجاد انگیزه و اشتیاق به کار در میان کارمندان بسیار حائز اهمیت می داند. او در این مورد می گوید:«ایجاد ساختار مناسب از یک طرف و طراحی استراتژیهای مناسب از طرف دیگر به همراه سبک رهبری سه عاملی هستند که در دست مدیران قرار دارند و بنابراین مدیران از طریق این عوامل به راحتی می توانند پاسخگوی نیازهای کارمندانشان باشند و زمینه لازم را در جهت رضایت شغلی در آنها ایجاد کنند. اما آنچه که مسلم است این است که در وهله اول مدیران ما باید دارای شرایطی بوده و آموزش های لازم را دیده باشند تا بتوانند از عهده این کار برآیند و از سوی دیگر از طریق به کارگماری درست و صحیح مدیران یعنی درواقع آن پدیده ای که ما آن را شایسته سالاری می نامیم این امر تحقق می یابد. پس مدیران باید در چارچوبی از شایسته سالاری انتخاب شده و آموزشهای لازم را دیده واختیارات لازم را کسب کنند. »
رضا مجیدی کارمند یکی از شرکتهای بزرگ دارویی است. از مشکلات کاریش می گوید:« متأسفانه یکی از مشکلات بزرگ ما در واحدهای شغلی، غیرحرفه ای بودن مدیران است. بسیاری از مدیران بدون هیچ گونه آگاهی، تخصص، مهارت و یاحتی آموزشهای آکادمیک صرفاً به خاطر روابط خانوادگی یا رفاقتی بر مسند مدیریت قرار گرفته اند و همین بی تجربگی و بی مهارتی آنان مشکلات زیادی را برای کارمندان به همراه می آورد. بخصوص وقتی مدیری عوض می شود تا مدیر جدید با وظایفش و فعالیتهای شرکت آشنا شود، انرژی زیادی از کارمندان به هدر می رود. مثلاً در شرکت خود ما مدیر با هر کاری آشنایی دارد به جز دارو و حال می خواهد یک شرکت بزرگ دارویی را هم اداره کند. به همین علت گاه ما کارمندان را به شدت دچار مشکل می کند. دوباره کاریهای بی جهت و اشکال تراشی های بی اساس از عمده مشکلات ما کارمندان به علت ناآگاهی های مدیر است.»
دکتر زهرا نژاد بهرام کارشناس ارشد علوم سیاسی و مدرس رشته حقوق در دانشگاه است. وی که سابق بر این معاون فرماندار تهران بوده، اکنون دبیر ستاد جذب سرمایه گذاریهای خارجی زنان است. او نیز عدم شایسته سالاری را یکی از معضلات بزرگ جامعه می داند ومی گوید:«متأسفانه طراحی ساختار سیستم مدیریتی براساس شایستگی نبوده و گزینشها شایسته مدار نیست. افراد برای کارهای دیگری عشق و علاقه و ذوق داشته اند اما به کارهای دیگری گمارده شده اند. این افراد وقتی وارد کار می شوند، چون کار نمی تواند اقناعشان کند یا تربیت شغلی آنها با آن شغل همگونی ندارد، طبیعتاً احساس نارضایتی می کنند.»
یکی دیگر از مشکلات کارمندان در رابطه با مدیران معمولاً نادیده انگاشته شدن آنها از سوی مدیر است. خانم محمدی کارمند یکی از وزارتخانه هاست. در مورد نقش خود در اداره اش می گوید:«متأسفانه مدیران ما فکر می کنند که اراده مطلق هستند. هرچه گفتند زیر دست آنها باید بی کم و زیاد و مطلقاً اجرا کند. حرف فقط حرف آنهاست و تنها آنها هستند که درست فکر می کنند. معمولاً حتی اشتباهات فاحش خود را نمی پذیرند که مبادا زیر دست آنها، آنها را دست کم بگیرد و این حقارت بار است.»
دکتر نژاد بهرام معتقد است که این مشکل ریشه در فرهنگ کار در کشور ما داشته که ارتباط مستقیمی با ساختار فرهنگی جامعه پیدا کرده است. وی اضافه می کند:«این فرهنگ رفتاری مدیران برخاسته از سیستم اقتصادی پیش از مدرن است. در این سیستم افراد به صورت تابعین محض در نظر گرفته می شوند. یعنی کسی که در حوزه مدیریت قرار دارد این احساس را می کند که حالا او مدیر است و کارمندانی هم دارد و این افراد هم حق اظهار نظر ندارند، مجموعه ای هستند که باید تابع محض باشند. چرا؟ چون من مدیر آنها هستم. نظام سلسله مراتبی آنها را وادار می کند که اطاعت محض بکنند، اطاعت محض با ضمیر ناخودآگاه انسانی مغایرت دارد. افراد ممکن است این طور تربیت شده باشند اما اطاعت محض نمی تواند دوام یابد. افراد ناخودآگاه نسبت به آنچه که دارند معترض می شوند حتی ممکن است آنچه که به ایشان داده باشند خیلی بیشتر از توان ایشان باشد اما به دلیل آنکه همراه با ساختار اطاعت سلسله مراتبی است نمی تواند نیازهای آنها را پاسخ دهد لذا رضایت مندی آنها هم با چالش روبه رو می شود.»
مورد دیگری را که می توان به آن اشاره کرد و این را به تجربه دریافته ام این است که همان طور که این افراد در این نظام تربیت یافته اند مدیرانشان هم در همین نظام شکل گرفته اند و به همان نسبت میزان گزینش هایشان در یک قالب است، یعنی هر کس که تابع تر است جایگاهش بالاتر لذا به همین صورت جریان باز تولید می شود و این را به شکل یک رویه اجتماعی و قانونی در جامعه وارد می کند که افراد خارج از ایده ها و مبانی فکری خودشان فقط تابعیت محض داشته باشند که البته این تا یک مقطعی پاسخگوست. مقطعی که سر آخر به شکل عدم رضایت جلوه گر می شود، در عین حال ما در سازمان خبرگزاری تحقیقی انجام دادیم و طی آن به این نتیجه رسیدیم که از دربان دم در آن سازمان تا مدیران رده بالا همگی ادعا داشتند که می توانند مدیر کل باشند. شاید دلیلش این است که شرح وظایف برای افراد مشخص نشده و در کنار آن فرصت ارتقاء شغلی وجود ندارد، این مجموعه یک ساختار نامتعادلی را در جامعه تولید می کند که باعث کاهش میزان رضامندی می شود.
مثلاً اگر من می خواستم در حوزه مدیریتی خود به کارمندانم فرصتهای بیشتری را بدهم که درواقع به نوعی دوران شغلی داشته باشند و بتوانند از فضای شغلی که دارند عبور کنند، فکر می کردم با این کار میزان رضایتشان را افزایش می دهم و ضمن آن به خواستهای فردی آنها به عنوان یک انسان هم احترام می گذارم. از این رو نظرشان را مورد مشورت قرارمی دادم، این کار هرچند مؤثر بود ولی ساختار همگام با ما نبود. اوایل مقاومت می شد و بعد از آنکه مقاومت کمی کاهش یافت به شکل موردی وقتی کارمندی با ما روبه رو بود و فرصتی به او داده می شد در ارتباط با مدیر دیگر که از او به طور کلی انتظار دیگری داشت، دچار پرش فکری شده و چون ساختار هماهنگ نبود این روش نمی توانست، جوابگو باشد و باز هم کارمند را در فضای نامتعادلی قرار می داد که نهایتاً منجر به عدم رضایت شغلی می شد.
دکتر نژاد بهرام در مورد امکان استفاده از سیاست های تشویق از سوی مدیران نیز معتقد است:
«در اکثر مواقع محدودیت مالی مانع از آن می شود که تشویق را به آن شکل مورد نظر اعمال کرد ولی این طور نیست که نتوان انجام داد. سیستم شغلی در ایران قابلیت این را دارد که مدیر بتواند تشویق کند، تشویق همیشه در قالب مسائل مالی نمی گنجد، بلکه با ایجاد فضای احترام و با یک کلام محبت آمیز در حضور دیگران و خیلی روشهای دیگر می توان پاداش داد.»
سیستم شغلی در ایران قابلیت این را دارد که مدیر بتواند تشویق کند، تشویق همیشه در قالب مسائل مالی نمی گنجد، بلکه با ایجاد فضای احترام و با یک کلام محبت آمیز در حضور دیگران و خیلی روشهای دیگر می توان پاداش داد.
جنسیت و نقش آن در رضایت شغلی
متأسفانه اکثریت زنان شاغل از وجود تبعیض جنسیتی در محیط کار خود گلایه دارند. حقوق نابرابر با مردان و عدم ارتقای شغلی مهمترین گلایه این قشر از جامعه شاغل است. با وجود بسیاری از قوانین سازمان امور استخدامی کشور هنوز در حتی بسیاری از ادارات دولتی نیز، شاهد کاهش دستمزد زنان در مقایسه با مردان هستیم. این امر در مراکز خصوصی شکل کاملاً بارزی به خود می گیرد. خانم زهتابی کارمند یک شرکت تبلیغاتی است، که از میزان حقوقش بسیار شکایت دارد و می گوید: «متأسفانه شرکتهای خصوصی این روزها از کار خانمها نهایت سوء استفاده را می کنند. خود من با داشتن مدرک کارشناسی ارشد در حوزه شغلی ام و حتی مهارت بیشتر به اذعان خود مدیران شرکت از همکار آقایم که دارای مدرک تحصیلی پایین تر و مهارت کمتر است به مراتب حقوق کمتری دریافت می کنم و این مزید بر سختگیری های بیشتری است که نسبت به من در قیاس با همکارم اعمال می شود. به طور مثال اگر من مرخصی بخواهم فوراً غرغر زدن مدیر شروع می شود که خانمها زیاد مرخصی می روند، خانمها کمتر کار می کنند، اما من حاضرم بیلان کارم را نشان دهم که بسیار بیشتر از همکاران مرد است.»
خانم دارابی حسابدار یک شرکت دولتی است. او نیز از این تبعیض در رنج است. می گوید: «در واحد ما تنها من خانم هستم و بقیه همکارانم مرد هستند. اگر من کوچکترین اشتباهی در کارم انجام دهم، طعنه ها شروع می شود که کار را نباید دست خانمها داد. اما اشتباهات آنها با گذشتی عجیب نادیده انگاشته می شود. از سوی دیگر وقتی مدیر واحد ما عوض شد، برای انتخاب مدیر جدید از میان همکاران اساساً مرا به حساب نیاوردند در حالی که توانایی و سابقه کار من خیلی بیشتر از مدیر انتخابی بود و این نه تنها در مورد من بلکه بسیاری از خانمها صادق است. یکی از دوستان من که در یک اداره شاغل است تعریف می کرد که وقتی مدیری از میان همکارانش با توانایی به مراتب کمتر از او انتخاب شد به رئیس اداره اعتراض می کند و رئیس می گوید که ترجیح می دهد با یک مرد ارتباط کاری داشته باشد تا با یک زن.»
دکتر نژاد بهرام در مورد عدم ارتقا و تحرک شغلی زنان در ایران می گوید: «این امر مختص کشور ما نیست. این یک پدیده جهانی است و نمی شود در رابطه با روند ارتقای شغلی در حوزه زنان فقط در ایران بحث کنیم ما این را در کشورهای پیشرفته نیز به وضوح می بینیم، مثلاً در کانادا و آمریکا که نرخ اشتغال پنجاه، پنجاه است. با این حال میزان ارتقای شغلی برابر نیست مثلاً از هر ده شرکت بزرگ آمریکایی مدیریت یکیشان را زنان برعهده دارند. یا حتی در انگلستان فاصله دستمزدی زنان و مردان انگلیسی که هم رده و هم تراز تحصیلی آن هستند از لحاظ فاصله دستمزدی ?? درصد اختلاف وجود دارد، یعنی مردان چهل درصد بیشتر از زنان دستمزد دارند. لذا روند ارتقای شغلی در کشورهای پیشرفته نیز با نگرشی جنسیتی همراه است و ما می توانیم این فاصله جنسیتی را مشاهده کنیم. منتها نکته مهم این است که در کشورهایی مثل کشور ما که هنوز جایگاه صنعتی شدن در جامعه شکل نگرفته و مردم در واقع نیاز به کار زن را هنوز احساس نکرده اند و جامعه فکر می کند که یک تنه می تواند پیشرو و پیشگام باشد و نیازی به توان زن از هر جهت (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی) ندارد و خودش می تواند نیاز جامعه را به نوعی تأمین کند، خب این روند باعث می شود که ما این مسأله را بیشتر مشاهده کنیم و کم توجهی نسبت به فرصت های برابر در حوزه ارتقای شغلی را بیشتر احساس کنیم.
در کشورهای جهان سوم و کشورهایی مانند کشور ما البته بود ه اند موارد نادری که زنان رهبری یک جامعه را به عهده گرفته و در عالی ترین سطوح اجتماعی قرار گرفته اند ولی این به شکل یک روند نبوده است، بلکه در اکثر موارد استثناء بوده است که یا دختر کسی بوده اند یا همسر کسی. مثل در کشور بنگلادش، یا پاکستان و یا حتی در هندوستان که خانم گاندی می آید، درست است که خودش قابلیتهایی داشته است ولی دختر جواهر لعل نهرو بود، یا خانم سونیا گاندی به خاطر ارتباط نسبی که با گاندی دارد می تواند رهبری حزب را به عهده بگیرد و رأی بیاورد.
اینها موارد استثنایی بوده اند. اما در سطوح پایین تر اگر بخواهیم در نظر بگیریم. من فکر می کنم جامعه هنوز نیاز زنان را به صورت واقعی احساس نکرده و زنان همچنان در بخش های سنتی در ارتباط با جامعه رفتار می کنند و هنوز فضاهای فکریشان، فضاهای پیش از صنعتی شدن است و نظام اقتصادی که آنها را تأمین کرده با خودش فرهنگ را هم آورده است، این نظام اقتصادی به آنها این گونه آموزش داده که آنها بهتر است در نقشهایی که جامعه به صورت تلویحی یا مستقیم برایشان تعیین کرده، ایفای نقش کند، لذا وقتی این زنان در محیطهای اجتماعی می آیند در همان قالب شکل می گیرند، که نهایتاً در حد سرویس دهندگی یا کارشناسی باشند، یعنی فضای ارتقای شغلیشان را حالا به دلایلی یا خودشان عقب می زنند یعنی فکر می کنند فضای کاری آنها تکمیل است و نیازی به پیشرفت ندارند یا از طرف مدیران مرد به آنها این فرصت داده نمی شود، من همیشه می گفتم در خانه، پدران و شوهران همواره این احساس را دارند که مراقب زنان خانواده باشند در جامعه هم رؤسای ادارات این وظیفه را برعهده می گیرند و می خواهند که از زنان کارمندشان مراقبت کنند. به دلیل این که فکر می کنند از نظر جسمانی توانایی انجام آن کار وجود ندارد، یا فرضاً آن شخص بچه دارد یا ممکن است مشکلات خانوادگی برایش پیش بیاید، امکان ارتقای شغلی را از زنان می گیرند، یعنی حالت سرپرستی را حتی در محیط شغلی می خواهند به ما تلقین کنند. لذا فضای اجتماعی برای ارتقاء شغلی زنان شکل نگرفته، البته تلاشهایی صورت می گیرد ولی به خاطر همان سابقه تاریخی که به ارتباط خانوادگی می انجامد (یعنی یا باید همسر کسی باشی یا فرزند کسی) ممکن است در برخی از موارد موجب ارتقای زنان شود. پس تعداد معدودی از زنان هستند که شاید درون این فضاها قرار نگرفته اند و پیشرفت هم داشته اند.
وی درباره میزان تأثیرگذاری فرهنگی در بین مدیران زن و (مثل تبعیض جنستی) در شاخص رضایت مندی آنها می گوید : این امرالبته که تأثیرگذار است. علتش هم این است که بخشی از رضایت مندی را فرهنگ تعیین می کند، چون ما در جامعه ای زندگی می کنیم که رضایت مندی فردی در ارتباط مستقیم با احساسی است که در واقع جامعه به ما تسری می دهد، وقتی در جامعه ای سقفی به نام تبعیض جنسی وجود داشته باشد، فضای سنگین آن ناخودآگاه تأثیر می گذارد و میزان رضایت مندی کاهش می یابد و هر کاری را که انجام شود، تحت تأثیر خود قرار می دهد. حالا این تأثیر گاهی اوقات باعث تقویت فرد می شود و گامها را پرتوان تر و گاهی اوقات هم مانع از ادامه کار می شود و حرکت را کند می کند.
به نقل از روزنامه همشهری
 13 اردیبهشت ماه 1384   


چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 , ساعت 10:5 صبح


بررسی نقش زیارت دینی در سلامت روانی افراد
پژوهش حاضر یک مطالعه مقطعی و شبه آزمایشی است که با هدف بررسی اثر زیارت دینی بر سلامت روانی اجرا گردیده است. بدین منظور تعداد 70 نفر در دو گروه سیاحتی (35=n) و زیارتی (35=n) با در نظر گرفتن متغیرهای جنسیت, سن و داشتن سواد با روش نمونه گیری در دست رس انتخاب شدند. هر دو گروه هم قبل و هم بعد از بازگشت از سفر آزمون سلامت عمومی (GHQ) 28سؤالی را تکمیل نمودند. سپس داده های 70 آزمودنی جمع آوری و نتایج با استفاده از آزمون آماری t تجزیه و تحلیل گردید. نتایج نشان داد که دو گروه, هم در هنگام عزیمت و هم در هنگام برگشت از سفر در متغیر سلامت روانی با هم دیگر تفاوت معناداری داشتند. به عبارتی گروه زیارتی در هر دو مرحله به طور معناداری از سلامت روانی بالاتری نسبت به گروه سیاحتی برخوردار بودند. هم چنین نتایج نشان داد که زیارت دینی به طور معناداری در مقایسه با سیاحت باعث کاهش علائم و ارتقاء سلامت روانی زائرین خانه خدا گردیده است و این تفاوت به جز در بعد علائم جسمانی در سایر ابعاد افسردگی, اضطراب و سازگاری اجتماعی معنادار بود. جالب این که مقایسه گروه زیارتی در دو مرحله عزیمت و بازگشت نشان داد که گرچه زیارت علائم اضطراب, افسردگی را کاهش داده و باعث افزایش سازگاری اجتماعی افراد شده است, ولی در بعد علائم جسمانی تغییر معناداری ایجاد نکرده است. اما سفر سیاحتی, به طور کلی, هیچ تفاوت معناداری در سلامت روانی افراد ایجاد نکرده است.
مقدمه
دین و دین داری حقیقتی است که پیوسته با بشر بوده و شالوده زندگی وی را تشکیل می دهد. دین و مذهب از ارکان اصلی فرهنگ هر ملتی است که جامعه را هویت و انسجام می بخشد و در افراد جامعه حس هم بستگی به وجود می آورد. دستورات دینی, مراسم و آیین های دینی همه عواملی هستند که می توانند در امر درمان و پیش گیری اختلالات روانی و هم چنین برای ارتقای سلامت روان به نحو مؤثری به کار گرفته شوند (داویدیان, 1376).
دین شامل مجموعه ای از باورها و رفتارهایی دینی است که شیوه رفتاری خاصی را به افراد ارائه می دهد (رابرت, 1992).
بسیاری از پژوهشگران علوم رفتاری و روان درمان گران معتقدند که این باورها و رفتارها در پیش گیری و شفادهی بیماری های جسمانی و روان شناختی نقش اساسی دارند (نیل مَن و پرساد (Nealman and Persaud), 1995). به گونه ای که برخی فقدان باورهای دینی را علت بیماری های روانی دانسته و توصیه به درمان اختلالات به طریق آموزش های دینی نموده اند. پژوهش های زیادی در این راستا رابطه مثبت بین باورها و نگرش ها و عمل کردهای دینی با شاخص بهداشت روانی و حتی جسمانی را به اثبات رسانیده اند (ویلتزو کریدر(Willits and Crider), 1992 به نقل از کوئینگ(Koening) و همکاران, 1992).
کوهن(Cohen) و همکاران (1995) در مطالعه ای بین میزان افسردگی و مقابله دینی ارتباط منفی معناداری به دست آوردند. در این بررسی افراد متدین به طور معناداری علائم افسردگی از قبیل فقدان علاقه و انگیزه, کناره گیری و انزوا, احساس دل شکستگی, بی قراری و ناامیدی کمتری از خود نشان دادند (به نقل از ابوالقاسمی و حجاران, 1376).
ویلتزو کریدر در مطالعه ای که بر روی 1650 آزمودنی انجام دادند دریافتند که نگرش های دینی به طور مثبتی با سلامت روانی ارتباط دارد (به نقل از کوئینگ و همکاران, 1992).
برخی مطالعات نیز رابطه بین دین و سازگاری را بررسی نموده و دریافته اند که نگرش ها و فعالیت های دینی با احساس سازگاری به طور مثبتی هم بستگی دارند (لوین و واندر, 1998).
در همین رابطه گانتنر و همکاران (1996) در مطالعه ای نشان دادند که داشتن باورهای دینی و انجام اعمال دینی با سازگاری بالای زناشویی, رضایت زناشویی و کاهش طلاق هم بستگی معناداری دارد. ویتر و همکاران (1985) نیز نشان دادند که 20 تا 60 درصد متغیرهای سلامت روانی افراد بالغ توسط باورهای دینی تبیین می شود (هر دو به نقل از تیکس و فرازیر(Tix and Frazier), 1998) در مطالعه دیگری ویلیتر و کریدر (1989) نشان دادند که در یک نمونه 1650 نفری با میانگین سنی 50سال, نگرش های دینی با سلامت روانی رابطه مثبتی دارد. علاوه بر آن در این مطالعه مشاهده شد که متدین بودن با رضایت زناشویی در مردان و زنان و رضایت شغلی در مردان مرتبط بود. (به نقل از کوئینگ و همکاران, 1992) چامبر بانینند(chamberbinand) و همکاران (1987) طی مطالعه ای به این نتیجه رسیدند که بین متدین بودن, معناداری زندگی و سلامت روانی ارتباط معناداری وجود دارد (به نقل از رابرت, 1992).
بررسی های دیگر تأثیر مداخلات دینی را در کاهش اضطراب و تحمل فشارهای روانی پس از بهبودی خاطرنشان ساخته اند. به عنوان مثال, نتایج دو بررسی نشان داد کسانی که به اعتقادات دینی پای بند بودند, اضطراب و ناراحتی کمتری را نسبت به کسانی که به اعتقادات دینی پای بند نبودند, گزارش نمودند (لیدنتال(Lindenthal) و همکاران, 1979; استارک(Stark), 1971 به نقل از غباری, 1374).
باورها و اعمال دینی از طریق ایجاد هدف و معنی در زندگی, گسترش روابط اجتماعی, ارائه مراسم و ابزارهای تخلیه هیجانی, احساس تعلق ایجاد کردن در فرد و موجبات آرامش و تخفیف اضطراب را فراهم می کنند (تیکس و فرازر, 1998).
زیارت یکی از این اعمال و مناسک دینی است که به عنوان یک تجربه بسیار شخصی در ارتباط با خداوند تلقی گردیده و در دین اسلام جایگاه بسیار ویژه ای دارد. ادبیات پژوهش در این خصوص معتقدند که رفتارهای دینی مثل زیارت و عبادت در نزد مسلمانان به عنوان یک ارزش محسوب شده و نگرش های مثبت به طرف موقعیت زندگی را تشویق می نمایند. در چنین تجربه ای فرد خود را به معبودش وامی گذارد و خود را در ارتباط بسیار نزدیک با خدا دانسته و امیدواری اش به کمک و یاری او افزایش می یابد. لذا احساس آرامش درونی کرده و در حین زیارت تخلیه هیجانی انجام می دهند که اعتماد و اطمینان آنان را به خود بیشتر کرده و سلامت روانی آنها را افزایش می دهد (کران و سوحچان(Krol and Sohechan), 1989) پارگامنت و ماتون (Pargament and Maton), (1992) دریافتند که انجام اعمال دینی مثل زیارت و عبادت باعث کاهش عصبانیت و اضطراب می گردد. نیس و وینتراب (1995) طی پژوهشی روی 400 آزمودنی به این نتیجه رسیدند که شرکت افراد در مراسم دینی از قبیل زیارت و عبادت با کاهش اختلالات روانی شرکت کنندگان نسبت به سایر افراد همراه است (به نقل از لوین و واندر(Levin and Vander), 1998).
موریس (1983) طی پژوهشی اثر زیارت دینی را روی افسردگی و اضطراب در پی گیری طولی با 124 بیمار جسمی مطالعه کرد و دریافت که علائم آنها بعد از زیارت رفتن کاهش معناداری یافته و این کاهش حداقل تا 10 ماه بعد از برگشتن از زیارت ادامه دارد.
گرچه پژوهش های متعددی اثرات سلامت ساز دین و مقابله های دینی را تأیید کرده اند و اثر مثبت باورها و اعمال دینی را بر سلامت روانی نشان داده اند, اما در خصوص اثر زیارت به عنوان یک رفتار دینی در سلامت روان تحقیق علمی به ویژه در داخل کشور کمتر گزارش شده است. لذا با توجه به تأکید فزاینده مذاهب اسلامی به نقش زیارت در تزکیه و تهذیب نفس و فقدان مطالعات علمی در این حوزه, مطالعه حاضر گامی است در جهت بررسی نقش زیارت در سلامت روانی افراد .
فرضیه های پژوهش
فرضیه اول. وضعیت سلامت روانی دو گروه مسافران زیارتی و سیاحتی با هم متفاوت است.
فرضیه دوم. زیارت سلامت روانی افراد را افزایش می دهد.
فرضیه سوم. سفر سیاحتی در وضعیت سلامت روانی افراد مؤثر است.
روش پژوهش
نمونه پژوهش از بین افرادی که در سال 1379 برای اولین بار عازم زیارت خانه خدا بودند و قصد خود را از سفر به مکه فقط زیارت عنوان کرده بودند, انتخاب شدند (گروه زیارتی). یک گروه کنترل از بین افرادی که عازم سفر به کشورهای ترکیه و دبی بودند و هدفشان از مسافرت را صرفاً سیاحت و تفریح عنوان کرده بودند انتخاب شدند (گروه سیاحتی).
انتخاب نمونه پژوهش در هر دو گروه با در نظر گرفتن متغیرهای سن, جنسیت, دین و سواد با روش نمونه گیری در دست رس انجام شد. تعداد 90 آزمودنی با توجه به متغیرهای فوق جهت شرکت در پژوهش انتخاب شدند.
اجرای پژوهش با هماهنگی و همکاری مسئولین کاروان های زیارتی و سیاحتی بدین ترتیب انجام شد که قبل از شروع برنامه سفر به مسئولین مربوطه, آموزش لازم جهت نحوه جمع آوری اطلاعات ارائه شد. سپس جمع آوری اطلاعات در طی دو مرحله صورت گرفت.
در مرحله اول (پیش آزمون) اطلاعات مورد نیاز در هر دو گروه قبل از شروع سفر با استفاده از پرسش نامه سلامت روانی (GHQ) 28سؤالی جمع آوری شد.
در مرحله دوم (پس آزمون) نیز جمع آوری اطلاعات با استفاده از همان ابزار قبلی در پس از اتمام سفر و در حین برگشت به وطن انجام شد.
لازم به ذکر است که گرچه اطلاعات مربوط به 90 آزمودنی جمع آوری شد اما نهایتاً تعداد 20 نفر از آزمودنی ها از هر دو گروه به علت نقص در تکمیل پرسش نامه ها یا متغیرهای همتاسازی از تحلیل نهایی حذف شدند و در کل داده های مربوط به 70 نفر (35 نفر در هر گروه) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
نتایج پژوهش
هم چنان که گفته شد اطلاعات مربوط به 70 آزمودنی تجزیه و تحلیل شد که مشخصات دموگرافیک دو گروه در جدول شماره1 آمده است.
جدول شماره1: ویژگی های جمعیت شناختی افراد در گروه در متغیر تحصیلات, شغل, دین و جنسیت به درصد
متغیرها
تحصیلات
ابتدایی سیکل دیپلم بالاتر از دیپلم
جنسیت
مرد زن
مذهب
تشیع تسنن
شغل
کارمند آزاد سایر
گروه
گروه زیارتی
گروه سیاحتی
21 25 28 27
9 15 46 30
81 19
87 13
78 22
81 19
50 37 13
51 46 3
برای آزمون فرضیه اول پژوهش مبنی بر این که وضعیت سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی با هم متفاوت است, ابتدا نمرات آزمون سلامت روانی دو گروه در مرحله قبل از سفر با هم مقایسه گردید که نتایج در جدول شماره2 ارائه شده است. نتایج نشان داد که دو گروه از لحاظ سلامت روانی با هم متفاوت هستند, یعنی افراد گروه زیارتی به طور معناداری در مقایسه با افراد گروه سیاحتی در مرحله قبل از عزیمت به سفر از سلامت روانی بالاتری برخوردار بودند.
جدول شماره2: مقایسه وضعیت سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی در مرحله1
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
نتیجه فوق را می توان چنین تعبیر کرد که تفاوت دو گروه در سلامت روانی را احتمالاً می توان به نقش باورهای دینی آنها نسبت داد. چرا که به احتمال زیاد گروه زیارتی نسبت به گروه سیاحتی اعتقادات دینی قوی تری دارند و باورهای دینی قوی, خود می تواند باعث وضعیت بهتر سلامت روان آنها شده باشد.
به منظور بررسی این که آیا تفاوت مشاهده شده در سلامت روانی دو گروه در مرحله بازگشت از سفر نیز حفظ شده است یا خیر؟ نمره سلامت روانی دو گروه در مرحله دوم نیز با هم دیگر مقایسه شد که نتایج در جدول شماره3, ارائه شده است.
جدول شماره 3: مقایسه سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی در مرحله2
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
هم چنان که مشاهده می شود این برتری در سلامت روانی در گروه زیارتی نه تنها حفظ شده است, بلکه مقدار آن نیز افزایش یافته است. علی رغم این که گروه سیاحتی در مرحله برگشت از سفر از سلامت روانی بهتری نسبت به قبل از شروع سفر برخوردارند یعنی علائم روانی آنها (مثل اضطراب, افسردگی و علائم بدنی) اندکی کاهش یافته است ولی باز هم تفاوت بین میانگین نمره سلامت روانی دو گروه در مرحله برگشت از سفر بیشتر از مرحله1 (قبل از سفر) است, یعنی بعد از بازگشت از سفر نیز گروه زیارتی نسبت به گروهی که سفر سیاحتی داشتند از وضعیت سلامت روانی بهتری برخوردار بودند.
فرضیه دوم پژوهش این بود که: (زیارت باعث بهبود سلامت روانی افراد می شود.)
برای آزمون فرض فوق ابتدا جمع جبری نمرات هر فرد در آزمون سلامت روانی طی دو مرحله 1و2 (قبل و بعد از سفر) به دست آمد سپس میانگین تفاضل نمرات دو گروه با استفاده از آزمون t افتراقی مورد مقایسه قرار گرفت که نتایج در جدول شماره4, آمده است.
جدول شماره4: مقایسه تفاوت نمرات سلامت روانی دو گروه سیاحتی و زیارتی در دو مرحله آزمون
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
5 / 5
85 / 0
09 / 5
3 / 7
38 / 2
*
05 / .
P = /05t (n=68)=1/68
هم چنان که در جدول فوق می بینیم t محاسبه شده (38/2) بزرگ تر از t جدول در سطح 05/ (آزمون یک دامنه) است بنابراین فرض پژوهشی ما تأیید می شود, یعنی زیارت باعث بهبود سلامت روانی افراد شده است و این یافته تأیید کننده نتایج یافته های موریس 1983; سن و وینتراب, 1995 است. یعنی زیارت باعث کاهش اضطراب و افسردگی و افزایش سلامت روانی و بهبود عمل کرد اجتماعی افراد شده است.
به منظور بررسی تأثیر زیارت در ابعاد مختلف سلامت روانی بین دو گروه در طی دو مرحله (قبل و بعد از سفر) در ابعاد اضطراب, افسردگی, سازگاری اجتماعی و علائم جسمانی پرسش نامه سلامت روانی (GHQ) مقایسه صورت گرفت که نتایج آن در جداول شماره 5,6,7 و8 ارائه گردیده است.
جدول شماره5: مقایسه تفاوت نمرات علائم جسمانی دو گروه قبل و بعد از سفر
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
8 / 0
46 / 0
1 / 3
3 / 2
44 / 0
N.S
* Not significant
p=/05t (n=68)=1/68
هم چنان که در جدول شماره5 مشاهده می شود, زیارت دینی در مقیاس علائم جسمانی پرسش نامه سلامت روانی تفاوت معناداری را بین دو گروه باعث نشده است. به عبارتی دو گروه در مقیاس علائم جسمانی پرسش نامه, تفاوت معناداری را قبل و بعد از سفر نشان نداند. یعنی زیارت دینی تأثیری در کاهش علائم جسمانی افراد نداشته است. در حالی که در سه مقیاس دیگر پرسش نامه سلامت روانی (اضطراب, افسردگی و سازگاری اجتماعی) تفاوت افراد قبل و بعد از سفر معنادار بوده است, یعنی زیارت دینی باعث بهبود علائم افسردگی اضطراب و سازگاری افراد شده است.
جدول شماره 6: مقایسه تفاوت نمرات اضطراب دو گروه زیارتی و سیاحتی طی دو مرحله
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
3 / 1 -
08 / -
54 / 1
09 / 3
71 / 1
*
S
(p=/05)t(68)=1/68
* Significant
جدول شماره7: مقایسه تفاوت نمرات سازگاری اجتماعی دو گروه طی دو مرحله
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
06 / 2
154 / 0
5 / 3
4 / 2
9 / 1
S
(p=0/05)t(68)=1/68
*Significant
جدول شماره8: مقایسه تفاوت نمرات دو گروه سیاحتی و زیارتی در بعد افسردگی در دو مرحله
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
2-
154 / 0-
04 / 2
14 / 3
3 / 2
S
(p=/05)t(68)=1/68
با توجه به نتایج جداول فوق به نظر می رسد زیارت دینی تأثیر بیشتری در خصوص کاهش علائم روان شناختی افراد داشته تا علائم جسمانی آنها.
ییکی دیگر از فرضیه های پژوهشی مطالعه حاضر این بود که سفر سیاحتی در وضعیت سلامت روانی افراد تأثیر دارد. برای پاسخ گویی به این فرضیه, نمره آزمودنی های گروه سیاحتی قبل و بعد از سفر با هم مقایسه گردید. هم چنان که در جدول شماره8 مشاهده می شود, تفاوت نمره سلامت روانی افراد سیاحتی در طی قبل و بعد از سفر معنادار نمی باشد, به عبارت دیگر گرچه نمره این افراد در پرسش نامه سلامت روانی پس از بازگشت سفر اندکی کاهش یافته است (سلامت روانی بهتر شده) ولی این کاهش معنادار نیست.
جدول شماره9: مقایسه نمرات GHQ افراد گروه سیاحتی قبل و بعد از سفر
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
6 / 36
6 / 34
06 / 9
7 / 8
58 / 0
N.S
بنابر نتایج جدول فوق می توان نتیجه گرفت که سفر تفریحی باعث کاهش معناداری در نمره سلامت روانی افراد نشده است.
همین مقایسه در گروه زیارتی نیز انجام شد که نتایج در این گروه نشان داد که تفاوت میانگین نمره افراد در پرسش نامه سلامت روانی قبل و بعد از سفر معنادار می باشد. به طوری که بعد از سفر کاهش معناداری در علائم افراد مشاهده شد, یعنی سفر زیارتی منجر به بهبود سلامت روانی افراد شده است. (جدول شماره10)
جدول شماره10: مقایسه نمرات سلامت روانی (GHQ) افراد گروه زیارتی قبل و بعد از سفر
متغیر
میانگین
انحراف میعار
مقدار t
P
گروه
زیارتی
سیاحتی
62 / 11
62 / 5
8 / 6
2 / 3
08 / 4
000 / 0
(p=0/05)t(34)=1/67
بر مبنای یافته های پژوهش حاضر می توان گفت افرادی که عازم سفر زیارتی هستند در مقایسه با افراد گروه سیاحتی هم قبل از سفر از سلامت روانی بالاتری برخوردار بوده اند و هم این که سفر زیارتی در مقایسه با سفر سیاحتی باعث بهبودی و افزایش سلامت روانی افراد زائر شده است. این یافته که زیارت, سلامت روانی افراد به طور معناداری افزایش داده و به ویژه اضطراب و افسردگی را کاهش و سازگاری اجتماعی آنها را افزایش داده است در راستای تحقیقات پارگامنت و ماتون, 1992; نِس و ینتراب, 1995; مطالعه طولی موریس, 1983 می باشد که شرکت در مناسک دینی و زیارت باعث کاهش اضطراب, عصبانیت و اختلالات روانی می گردد. تبیین روان شناختی این اثر بخشی احتمالاً این گونه است که مطابق نظر کوئینگ و همکاران 1981, زائرین با احساس نزدیکی به خدا در مراسم زیارت و هم چنین تخلیه هیجانی به احساس آرامش درونی بیشتری دست یافته و اعتماد و اطمینان آنان به یاری و کمک خداوند افزایش می یابد و لذا به کمک رحمت الهی در حل مشکلات خود امیدوارتر می شوند و نگرش آنها در برخورد با استرس ها تغییر کرده و این تغییر نگرش به شکل مثبت باعث بهبود خلق و سلامت روانی آنها خواهد شد.
کتاب نامه:
ابوالقاسمی, عباس و حجاران, محمود (1376), (نقش گرایش های دینی در اتخاذ شیوه های مقابله با استرس در سالمندان تهرانی), مجموعه مقالات اولین همایش نقش دین در بهداشت روان, دانشگاه علوم پزشکی ایران.
داویدیان, هاراطون (1376), (بهداشت روان از دیدگاه ادیان توحیدی), مجموعه مقالات اولین همایش نقش دین در بهداشت روان.
غباری بناب, باقر (1374), (باورهای دینی و اثرات آن در بهداشت روان), فصلنامه اندیشه و رفتار, سال اول, شماره4.
Koening, H. G. (1992) Religious and Prevention of illness in later life. In K. I. Pargament K. I. Maton & Hess, R. E. (Eds). Religion and Prevention in mental health. Research Division and action Haworth Press Inc.
Krole, I and Sohechan, B. (1989) Religion belifes and practice among 52 psychiatric in patients in Mennesota. American Journal of Psychiatry. 109, 673.
Levin, Jeffry and Vander (1998). Religion factors in Psysicial Health and psychological of illness. Psychological Medicine, 8, p.159-64.
Morris, P. A. (1982). The effect of pilgrimage on anxiety and religious attitude. Psychological Medicine, 12, p.1115-27.
Nealman, P. and Persaud. R. (1995). Why do psychiatrist neglect religion. British Journal of Medical Psychology, 68, p.169-178.
Pargament, K. I. and Maton, K. I. (1992), Religion and Prevention in Mental Health , Haworth Press Inc.
Roberts K. A. (1992), A sociological overview mental health implication of religio-cultural megatrends in the United State. in Pargament K. I. Maton I. & Hess, R. E. (Editors). Religion and Prevention in Mental Health. Haworth Press Inc.
Tix, A. P., Frazier, P. A. (1998). The use of religious coping during stressful life events. Journal of consulting and clinical psychology, 66 (2), p.417-422.


<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ